پنجشنبه, ۱۷ رمضان ۱۴۴۵هـ| ۲۰۲۴/۰۳/۲۸م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

  •   مطابق  
نگاهی بر شکل‏گیری و واقعیت دموکراسی در درازای تاریخ
بسم الله الرحمن الرحيم

نگاهی بر شکل‏گیری و واقعیت دموکراسی در درازای تاریخ

فطرت طبیعی انسان در طول تاریخ همواره خواهان این بوده تا بشر در ساختار زندگی خویش صاحب نظم و نظامی برای پیش‏برد امورات زندگی خود بوده باشد. به‏عبارت دیگر، طبیعتاً بشر خواستار قوانینی جهت نظم زندگی خویش را در سر داشته است. این تمایل فطری انسان در اکثر زمانه‏ها بشکل درستش در حرکت بوده، به‏این معنی که انسان در درازای تاریخ، مصدری نظم و نظام را الهی و یاهم از جانب معبودی، برمی‏شمردند. اما این‏که معبود در میان انسان‏ها چگونه و کی هست؟ نیز اختلافی وجود داشته، ولی در رابطه به‏مصدر نظم و نظام زندگی بشر که از منشأ الهی بروز کرده باشد، اغلباً اختلافی دیده نشده؛ زیرا بشر به‏صورت عموم در طول تاریخ به‏محوریت خالق(معبود) در ماورای کائنات اعتقاد داشته و هر نوع نظم و نظام در زندگی‏شان را به‏آن ارتباط می‏داده‏اند.

این‏که نوعیت خالق و یاهم به‏تعبیری یونانی‏ها، خدایان در میان ملت‏ها کی و یا به‏چه تعبیری بوده باشد؟ به‏گونه‏های متفاوت نگرسته و پرستش شده است. بگونه‏ای که «شاه» در مصر باستان به‏عنوان خدا، در بین النهرین به‏عنوان نماینده خدا، در فارس به‏عنوان برگزیده خدا و در چین فرزند آسمان شمرده می‏شد. حتی «در اساطیر یونانی» که مهد تمدن اروپا به‏شمار می‏رود "«مبدأ هستی» در چهره خدایان؛ چون: اورانوس، گایا و اروس جستجو می‏شد."1 پس چگونه روشنی آفتاب تابان هستی به‏دو انگشت پوشانیده شد؟ به‏عبارت دیگر، چگونه ‏ مصدر نظم و نظام بشری بجای نظم و نظام الهی قرار گرفت؟ این‏گونه برخورد بشر در رابطه به‏انتخاب مصدر نظام از خالق به‏بشر و یا از آسمان به‏زمین چیزی نیست که انسان از آغاز خلقتش به‏آن برخورد نموده باشد، بل این یک برخورد تازه‏ای است که بشر آن‏ را تحت عنوان حاکمیت مردم، توسط مردم، بر بالای مردم(دموکراسی) برگزیده‏اند. در نهایت ابتدای این‏گونه برخورد بشری چیزی پیش از عصر رنسانس(حیات دوباره) و انقلاب فرانسه(1789م) اتفاق نیفتاده ‏است.

درین عصر مردم سرخورده‏ای اروپا ده‏ها قرن جهالت و تاریکی را در فضای تحریف شده‏ای دین عیسویت تحت زعامت علمای جبار کلیسا بسر می‏بردند و سرانجام جهل و بدبختی آن فضا سبب شد که عده‏ای از مردم آهسته آهسته به‏هنر، ادب و بعد سواد و علم روی آورند. این آدم‏ها که بعداً بنام سکولران و یا به‏تعبیر بهتر روشنفکران(منکرین دین الله) با چنگ زدن به‏دموکراسی که قرن‏ها قبل از میلاد نزد فیلسوفانی یونانی؛ چون: سقراط، افلاطون و ارسطو و یاهم مفکرین رومی؛ همچو: آکویناس و... نابکار جلوه می‏نمود، از دل و اعماق تاریخ بیرونش کردند و آن را دستاویزی علیه نظام الهی قرارش دادند، و بعد رفته رفته به‏سرحدی رسانیدند که امروزه آن را به‏عنوان نظام بی‏بدیل و پویاترین نظام نزد بشر به‏معرفی گرفته ‏اند. این در حالیست که حقانیت نظام الهی از آسمان تا زمین نور می‏دمد، منشای که زوال ناپذیر است. باتوجه به این، هدف از این نگارش بر ملا ساختن واقعیت شکل‏گیری دموکراسی به‏عنوان نظام خود ساخته‏ای بشری می‏باشد که در درازای تاریخ مورد بحث قرارداده شده است.

دموکراسی در متون تاریخی یونان: در میان قرون یازدهم الی ششم قبل از میلاد در یونان که اصلأ تاریخ و روایتی وجود نداشت، مردم به‏گونه اسطوره‏ها و قصه‏ها به‏آغاز حیات انسان و پیدایش جهان هستی می‏پرداختند؛ البته هدف و مرام پرداختن به‏این چنین موضوعات، تبیین انسان با جهان هستی خوانده شده است. به‏تعقیب این اسطوره پردازان، گروهی دیگری بنام سوفسطائیان در قرن پنجم پیش از میلاد روی صحنه می‏آیند، سوفسطائیان نقطه آغاز گذار از اندیشه‏های اسطوره‏ای که پیرامون حیات بشر و جهان هستی در جدال بودند، می‏باشد. آن‏ها با پرداختن به‏مباحث و جدال‏های گوناگون به‏‏این امر نایل آمدند که فضیلت و تربیت امکان قدرت را برای سایر مردم غیر از اشرافی حاکم، می‏تواند امکان پذیر سازد، زیرا قبل از سوفسطائیان طبقه اشراف از حاکمیت مطلق میراثی برخوردار بودند، که فضیلت و تربیت را نتیجه توارث برای خود می‏پنداشتند؛ به‏همین سبب خود را حاکم ذی حق نسبت بر سایر مخلوقات الله سبحانه وتعالی می‏انگاشتند.

اما سوفسطائیان راهی سومی را بر حل این معضل پیشنهاد نمودند، که آن عبارت از رابطه بین طبیعت و تربیت می‏باشد. یعنی آن‏ها تربیت عقلانی را غیر از تربیت اشرافی تعریف کردند، و کسب این تربیت را مشروط به‏حاکم شدن و یا زمامدار بودن بر سایر انسان‏ها، بر علاوه اشراف عنوان کردند. اینک بعد از سوفسطائیان ظهور فیلسوفانی؛ چون: سقراط در قرن چهارم پیش از میلاد صحنه را بیشتر از پیش مورد نقد علیه این نظام حاکم قرار می‏دهد. قابل ذکر است که در این زمان در یونان حکومت‏های تیوکراسی(حکومت دینی)، حکومت الیگارشی(حکومت متنفذین) و حکومت دموکراسی تحت حاکمیت اشراف بشکل میراثی مروج بود. سقراط؛ مانند: سوفسطائیان پایه‏ای حاکمیت و نظام را بر فضیلت پیوند می‏زند، اما فضیلت را متکی بر فلسفه مشروط می‏سازد. به‏تعبیر او شخصی صاحب فضیلت می‏تواند بوده باشد که از فلسفه بهره گرفته باشد.

او برای نخستین‏بار دموکراسی نوپا و تازه نفس را مورد حمله شدیدی خویش قرار می‏دهد. قابل ذکر است که دموکراسی این حرام زاده‏ای تاریخ، برای اولین‏بار در همین زمانه متولد می‏گردد، و سقراط با این گفته‏اش بر آن سخت می‏تازد: "وقتی کفش دوز و دروگری برای حرفه‏ای خود نیازمند تخصص‏اند، چگونه انتظار داریم که حکومت به‏عنوان دشوارترین حرفه که به‏بالاترین تخصص را نیاز دارد، به‏مردم عادی سپرده شود."2 این دیدگاه سقراط در برابر نظریه و روش حکومت دموکراسی قرار می‏گیرد، و چنین دیدگاه با نظریه و تفکر طبقه حاکم(اشراف) که تربیت و فضیلت را موروثی می‏انگاشتند، در تضاد واقع می‏شود. "سرانجام این تضاد سقراط با دموکراسی او را به‏پای مرگ محکوم می‏کند."3

اینک نوبت به‏افلاطون می‏رسد؛ افلاطون که شاگرد سقراط و از جمله فیلسوفانی مشهور یونان به‏حساب می‏آید، اعدام سقراط وی را سخت مأیوس نموده، او هم به‏مانند استادش به‏اکثریت دموکراسی حمله می‏کند. او استقرار حکومت را در دست کسانی می‏دانست که دارای فضیلت سیاسی بیشتر باشند تا جامعه را به‏راه سعادت سوق دهند، نه‏حاکمیت در دست توده‏های مردمی باشد که فضیلت را بدون کسب آن مورثی می‏پندارند. سرانجام رشته‏ای این کشمکش‏های فیلسوفان با دموکراسی به‏دامن ارسطو می‏افتد. ارسطو فیلسوف نامدار یونان به‏مانند سلفش-سقراط و افلاطون- اما با تفاوت اندک نظام دموکراسی را به‏باد انتقاد می‏گیرد؛ او در مورد دموکراسی این طور نظر دارد: "حکومت دموکراسی به‏دلیل شرکت اکثریت، فاقد فضیلت و مطلوب می‏باشد."4 زیرا به‏قول او نظام صحیح آن نظامی است که باید فیلسوفان بر آن حاکم بوده باشند، نه‏اکثریت افراد جامعه که اصلاَ آگاهی لازم برای رهبری یک جامعه را ندارند.

دموکراسی در تاریخ روم قدیم: هرچند روم از منظر جغرافیایی جزء از حوزه اروپای لاتین و یکی از همسایه‏گان نزدیک یونان به‏شمار می‏رفت، با آنهم سهم روم در رشد اندیشه‏ای سیاسی چندان قابل توجه نبود؛ اما برخی نهادها و نظام‏های حقوقی روم در تحول اندیشه سیاسی بی‏تاثیری نبوده است. در کل رومی‏ها اندیشه‏های فلسفی، از جمله اندیشه سیاسی خود را از یونانیان گرفتند."5 «پولی بیوس» یکی از نظریه‏پردازان و تاریخ‏نویسان نامدار رومی در قرن سوم قبل از میلاد با تأثیر پذیری از مفکوره‏های یونانی، "شکل‏های ساده حکومت را بر حسب تقسیم بندی-یونانی- که عبارت از حکومت شاهی، حکومت اشرافی و دموکراسی بود، اساس‏گزاری نمود. هر یک از این شکل‏ها نوع سالم و نوع فاسد دارد؛ بنابر یک توالی طبیعی نوع سالم به‏نوع فاسد و یک شکل به‏شکل دیگر تغییر می‏کند، زیرا هر یکی از شکل‏های حکومت تخم زوال را در خود دارد."6 به‏هر حال پولی بیوس حکومت دموکراسی را  در آخرین قسمت از طبقه‏بندی حکومت‏ها برمی‏شمارد.

"«آکویناس» یکی دیگری از متفکرین روم به‏حساب می‏آید. او در سال 1225م در روکاسا که یکی از شهرهای ایتالیا می‏باشد، به‏دنیا آمد. فلسفه‏ای او از سه منبع عمده سرچشمه گرفته است، فلسفه کلاسیک-به‏ویژه افکار ارسطو-، آموزه‏های عیسویت و سرانجام حقوق رومی. آکویناس حکومت‏های کاملاً مردمی(دموکراسی) را از این جهت نمی‏پسندید که عموماً موجب اختلاف و افتراق می‏شوند."7

هرچند تعاریف زیادی از دموکراسی نزد این فیلسوفان و مفکرین اروپایی در این تسلسل زمانی به‏نگاه‏های متفاوت وجود داشته، اما در کل به‏دموکراسی این‏گونه که امروزه به ‏آن به‏عنوان نظام برتر بشری نگریسته می‏شود، دیده نمی‏شد. شاید یک دلیلش هم این بوده باشد که دموکراسی هیچ‏گونه پیوند و ارتباطی با مصادر الهی و به‏تعبیر یونانی‏ها خدایان نداشته باشد. به‏‏هر حال برداشت آن‏ها از دموکراسی همین قدر بود که نظام دموکراسی را در پائین‏ترین سطح نظام‏ها و حکومت‏ها قرارش دادند، نه در صدر نظام‏های سیاسی؛ آن‏گونه که امروزه در جهان مروج است. این در حالیست که نظام دموکراسی در آن عصر آغاز به‏شکل‏گیری و پیدایش نموده بود.

دموکراسی در عصر رنسانس: تاریخ جدید اروپا که با عصر رنسانس(حیات دوباره) آغاز می‏گردد، همه توازن را در امر الهی بودن مصدر قوانین بشر برهم می‏زند. در این عصر نخستین نشانه‏ای از زوال نظام کلیسا به‏نظام خود ساخته‏ای بشری به‏چشم می‏خورد. اروپا در این عصر، سده‏های میانه را به‏عقب می‏راند و وارد فصلی تازه‏ای می‏گردد که تاریخ اروپا و بعدها حتی جهان ما را به‏دگرگونی می‏کشد. در این دوره ابتدا حاکمیت کلیسا مورد حمله قرار می‏گیرد تا این‏که از هم می‏پاشد و به‏تعقیب آن نظام فیودالی روی صحنه می‏آید و در نهایت نزول می‏کند. همچنین نظام شاهی روی کار می‏آید و سرانجام این نظام آهسته آهسته با نظام جدیدی به‏نام «دموکراسی» عوض می‏گردد.

دموکراسی با ورودش در جامعه اروپا ابتدا در عرصه ادبی، اجتماعی، سیاسی و سرانجام ریشه دین‏مداری را برمی‏اندازد، و مصدر نظم و نظام را از خالق به‏مخلوق تغییر مسیر می‏دهد. هرچند این کار جا دارد که بجای دین تحریف شده‏ای؛ همچون: عیسویت و برهم کوبیدن نظام‏های پوشالی قرون وسطایی اروپا بجا و نقش آفرین باشد، اما کار آن به‏اینجا ختم نمی‏گردد، بل رفته رفته چنین مفکوره‏ها به‏سایر ادیان معتبر جهان از جمله اسلام می‏تازد، و با این نگرش به‏سوی اسلام می‏خواهند که آن را هم به‏نگاهی دین‏مداری از طراز عیسویت بنگرند. در حالی‏که واقعیت اسلام با عیسویت بی‏نهایت متفاوت و متناقض می‏باشد. در نهایتی امر ظهور رنسانس در اروپا منجر به‏هم پاشی نظام کلیسایی و بعد از آن نظام فیودالی، به‏تعقیب آن نظام شاهی و سرانجام با گزینش نظام دموکراسی بدیلی برای این نظام‏های قرون وسطایی نیز قرار می‏گیرد. هرچند مفکوره رنسانس مباحث زیادی را می‏طلبد، اما بصورت فشرده در باز آفرینی رنسانس در تاریخ اروپا سه جریان عمده نقش داشته‏اند، که آن‏ها عبارت اند از:

ü      اومانیسم، که اساس باور و دیدگاه‏اش را انسان محوری بجای خدا محوری که در دوره‏های قرون وسطایی یا سده‏های میانه مروج بود، تشکیل می‏داد.

ü      انقلاب علمی، که سرلوحه باورش را نقد اعتقادات دروغین پاپ‏های عیسوی، مبنی بر مرکزیت زمین در کائنات تشکیل می‏داد. این مفکوره در ابتدا با انتشار کتاب تحقیقی «افلاک» نوشته «کوپرنیک» در رابطه به‏عدم مرکزیت کره زمین در کائنات به‏میان آمد، که در نتیجه همه اعتقادات کلیسا را برای اولین‏بار تحت پرسش قرار داد، زیرا در قبل اهل کلیسا به این باور بودند که زمین مرکزیت کائنات به‏حساب می‏آید و آن را جزء از عقاید خویش می‏انگاشتند.

ü      مفکوره اصلاحات دینی(پروتستانیزم)، این مفکوره در وهله نخست توسط «مارتین لوتر» و «جان کالون» به‏راه انداخته شد؛ این جنبش اصلی‏ترین و منتقدترین جنبشی بود که از درون کلیسا و علیه آن به‏پا خواسته بود. هرچند در ایجاد و شروع عصر رنسانس شاخه‏های دیگری؛ همچون: هنر، ادبیات(سواد) و غیره فعالیت‏های حرفه‏ای نقشی داشت، اما برجسته‏ترین آن‏ها همین سه جریان فوق بود، که در میان آن‏ها جنبش اصلاحات دینی به‏سرکردگی مارتین‏ لوتر نقش ویژه و ماندگاری را از خود بجا گذاشت؛ زیرا این جنبش با تفکرات نقادی از درون متون انجیل بیرون بدر آمده بود که از همه بی‏عدالتی‏های اهل کلیسا آگاهی کامل داشت تا این‏که آن را تحت پرسش قرار داد.

سرانجام تمام این منتقدین اهل کلیسا به‏نام روشنفکران این عصر(رنسانس) به‏شهرت رسیدند، و بعد‏ها رفته رفته حتی طبقه متوسط و سرانجام طبقه پائینی افراد جامعه در اروپا از این همه ظلم و بیدادگری اهل کلیسا آگاهی یافته و علیه آن به‏مبارزه و پرخاش‏گری پرداختند. ابتدا آن‏ها این برداشت پاپ‏های عیسوی را که گویا آن‏ها نماینده‏گان خدا در روی زمین می‏باشند و هرآنچه را آن‏ها برای مردم و جامعه معین و مشخص ساخته‎اند، زیر پرسش بردند، تا این‏که سخن به‏اینجا کشانیده شد که دیگر خالق در برابر قدرت سیاسی بشر هیچ‏گونه نقشی را نداشته باشد. همین علت بود که آن‏ها را بنام سکولران(انکار کننده خالق) نامگذاری نمودند.

سرانجام این کشمکش‏های دوامدار میان اهل کلیسا(پاپ‏ها) و روشنفکران(سکولران) قرن‏ها دوام نمود، و این گیر و دارها جان هزاران و حتی صدها هزار انسان اروپایی را قربانی گرفت. تا این‏که به‏راه حلی دست یافتند که آن همان مصلحت و یا سازشِ بود که میان اهل کلیسا و روشنفکران صورت گرفت. بنابرین، سازش دین عیسویت بصورت کل در حوزه کلیسا(عبادتگاه) محدود و محصور باقی ماند، و دیگر در امور دنیا(سیاست و حکومت) اصلاً نقش و سهمی برایش داده نشد. عصا و چوب دست روشنفکران این عصر، ابتدا هنر و بعد ادبیات(سواد) و سرانجام دموکراسی بود، که برای نخستین‏بار این نظام مفسد بشری را از دل تاریخ بیرون کرده و آن را به‏عنوان نظام بشری در مقابل حاکمیت کلیسا برای خود برگزیدند.

دموکراسی در عصر جدید: دموکراسی در تسلسل تاریخی‏اش با مفکوره جدید دیگری می‏آمیزد، و خود را با آن چرب‏تر و نرم‏تر می‏سازد، که این مفکوره بنام لیبرالیزم یاد می‏گردد. هرچند دموکراسی به‏دلیل بهتر بودنش از گزند مفکوره‏های تحریف شده‏ای عیسوی از سوی مفکرین اروپایی برگزیده شد، اما برعکس در ابتدای ظهورش فیلسوفانی؛ همچو: سقراط، افلاطون و... با این نظام سر سازگاری نشان ندادند. مگر این‏که این مفکوره رفته رفته جایش را با پائین یافتن دوره قرون وسطا در اروپا، پیدا نمود. در نهایت امر، نظام دموکراسی با آن‏که از جانب مخالفین کلیسا(روشنفکران) به‏عنوان نظام حلال مشکلات برای مردم اروپا انتخاب گردید؛ اما آنچه را که امروزه عده‏ای از غرب‏زده‏گان مبنی بر پویا بودن نظام دموکراسی برای بشر تصور می‏نمایند، در حالی‏که در ابتدا چنین نبود.

زیرا از واقعیت شکل‏گیری آن هویداست که چنین یک طرز دیدگاه و برداشت از دموکراسی در گذشته اصلاً وجود نداشته است. از جانب دیگر نظام دموکراسی بشکلی که امروزه از آن تعریفی ارایه می‏گردد، در واقعیتش وجود ندارد؛ زیرا "دموکراسی به‏معنی حقیقی آن یک تفکر خیالی و موهوم بوده که قابلیت تطبیق را ندارد. بناً دموکراسی به‏معنی واقعی آن هرگز وجود نداشته و در ابتدا هم وجود نداشت."8 چون‏که عمده‏ترین تعریفی که از دموکراسی یعنی حکومت مردم، توسط مردم، بر بالای مردم صورت گرفته، در حقیقت در آن دیده نمی‏شود؛ زیرا در کشورهای عمده غربی و اروپایی که خواستگاه نظام دموکراسی به‏حساب می‏آیند، حتی زنان تا همین چند دهه قبل حق رأی دادن را در خود نمی‏دیدند. "چنان‏که تا سال 1918م، در انگلستان زنان حقی رأی دادن را نداشتند."9 حتی در کشور آلمان در سال 1964م برای زنان حق رأی دادن اعطأ شد، و سرانجام در امریکا در سال 1920م بر ‏اساس فرمانی رئیس جمهور وقت امریکا ویلسون، برای نخستین‏بار زنان صاحب حق رأی مساوی با مردان را دریافت نمودند.

این‏که غرب پای دموکراسی را فراتر از مرزهای اروپا به‏دیگر ملت‏ها از جمله امت مسلمان تحت عنوان یگانه نظام بشری کشانید، چیزی نیست جز اغوا نمودن اذهان عامه. برعلاوه امروزه غرب این نظام را به‏حدی مقدس و پاک جلوه می‏دهد که اصلاً در واقعیت نفس این نظام دیده نمی‏شود. چنان‏که در این اواخر «چریل بنارد» همسر زلمی خلیلزاد در کتابش تحت عنوان «اسلام دموکراتیک مدنی» خواسته که نظام دموکراسی را به‏عنوان مدل نظم و نظام برتر در جهان و مخصوصاً برای مسلمانان پیشکش نماید. او در این نوشته‏اش به‏مسلمانان چنین توصیه نموده که باید بیشتر از پیش به‏آن بگروند. او در بخشی از کتابش چنین می‏نویسد: "یکی از راه‏های تقویت توسعه دموکراسی به‏شیوه‏ای است که مسلمانان در غرب هویت خود را بدان طریق بیان می‏کنند توجه، و از آن حمایت بیشتری شود. از جمله موسیقی، فرهنگ و... ."10

این بود واقعیت شکل‏گیری نظام دموکراسی در میان ملت‏ها و در درازای تاریخ. نظامی که با خواست فطری بشر منافاتی مطلق دارد، اما باقی برمی‏گردد به‏امت مسلمان که امروزه یگانه امتی‏اند که بزرگ‏ترین نظامی با رسالت را همراه با خود دارند، که آن برگرفته از وحی الله سبحانه وتعالی می‏باشد، نظامی که خالق بشر برای بشر و به‏سعادت بشر برگزیده است.

در پایان آنچه را که تا به‏حال روی آن بحث صورت گرفت واقعیتی بود که پیرامون شکل‏گیری نظام دموکراسی در درازای تاریخ می‏چرخید؛ ولی نقد بنده در پیوند به‏دموکراسی از منظر تاریخی بر این است که نظام دموکراسی هرچند در یونان زاده شد، اما پذیرش آن آن‏چنان نبود که امروزه از آن تعریف و تعبیری ارایه می‏گیرد، زیرا این مفکوره در آغاز پیدایش ‏اش مورد نقد و رد فیلسوفانی یونانی قرار گرفته بود. بر علاوه، دموکراسی در عصر رنسانس به‏این حالتش باقی نماند، بل مفکوره‏ای دیگری نیز به‏مرور زمان به آن افزوده شد که آن عبارت از لیبرالیزم می‏باشد؛ و دلیلی یکجا شدن این مفکوره با دموکراسی در این بود، آنچه را که دموکراسی می‏بایست در خود می‏داشت، نداشت؛ مانند: آزادی‏های بشری و قایل شدن حق و حقوق برای سایر انسان‏ها از جمله زنان و... بنابرین، این آزادی‏ها شعار اصلی دموکراسی نبود که آن در یونان بوجود آمده بود، بل این شعاری بود که بعدها و در عصر جدید از لیبرالیزم به دموکراسی افزده شد.  

باوجود این هنوز هم نظام دموکراسی دارای خلاهای فاحشی است که نمی‏شود به‏تمام مواردی آن در این کوچک نویسی پرداخت. چنان‏که تا 50 سال قبل زنان که بخش گسترده‏ای از بشر روی زمین را تشکیل می‏دهند، در اروپا سهم سیاسی برای آن‏ها داده نمی‏شد. پس چه رسد به‏سایر آزادی‏های که امروزه آن را بر دموکراسی پیوند می‏دهند!

همچنین در دامانی همین دموکراسی بود که بشر به‏فرهنگی استعمار و استثمارگرایی آغشته شد که در نتیجه‏ی آن دو جنگ جهانی را در پی داشت که در آن بیشتر از 60 میلیون انسان به‏قتل رسید. خلاصه هدف نهایی نظام دموکراسی چیزی نیست که بشر به‏آن هدف خلق شده باشد، بل این نظامی است که روشنفکران اروپایی از جبر روزگاری تاریخ آن را برای خود بر گزدیدند. بناً نابودی چنین یک نظام که مخالف فطرت بشری می‏باشد، یک مسئله حتمی و لازمی پنداشته می‏شود؛ نظامی که واقعاً بشر را در گردابی این همه بدبختی و فلاکت گیر کرده است.

منابع:

1-       پولادی، داکتر کمال؛ تاریخ اندیشه سیاسی در غرب؛ جلد اول؛ سال 1382؛ ص 21-22.

2-       همان منبع؛ ص 37.

3-       همان منبع؛ ص 37.

4-       http://92.persianblog.ir/tag  24.12.1390هـ.ش.

5-       پولادی، داکتر کمال؛ تاریخ اندیشه سیاسی در غرب؛ جلد اول؛ سال 1382؛ ص 99-100.

6-       همان منبع؛ ص 104.

7-       همان منبع؛ ص 166-167.

8-       زلوم، عبدالقدیم؛ دموکراسی نظام کفر است، عمل، تطبیق و دعوت به‏سوی آن حرام می‏باشد؛ از منشورات حزب التحریر؛ ص 13.

9-       سایت انترنتی: http://fa.wikipedia.org حق رأی زنان.

10-   بنارد، چریل؛ اسلام دموکراتیک مدنی؛ مترجم: قهرمانپور، عسگر؛ ص 85.

نویسنده: احمدصدیق احمدی

 

Last modified onیکشنبه, 27 آگوست 2017

ابراز نظر نمایید

back to top

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه