شنبه, ۰۱ صَفر ۱۴۴۷هـ| ۲۰۲۵/۰۷/۲۶م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

برخی‏ها، بعضی از امراض را اثر جن می‏دانند؛ از همین جهت برخی مردم ادعا می‏کنند که با جنیات ارتباط دارند، جن‏ها تحت تسخیر آن‌ها در می‌آیند و می‌توانند از آن‌ها کار بکشند و توسط آن‌ها مردم را تحت تسخیر درآورند. آیا بین انسان و جن رابطۀ فزیکی و مادی وجود دارد؟

پاسخ:

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

 1– جن از جملۀ مغیبات بوده و از چشم‏دید انسان پنهان است و ما نمی‏توانیم آن‌ها را ببینیم. الله سبحانه وتعالی می‏فرماید:

﴿يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ [کهف: 50]

ترجمه: ابلیس و قبیله‌اش شما را می‌بینند، از جایی‌که شما آن‌ها را دیده نمی‌توانید.

درین آیت یعنی ابلیس و قومش شما را می‏بیند و به عبارت دیگر ،جن شما را می‏بیند، چون ابلیس از جمله جن است؛ به دلیل قول الله سبحانه وتعالی:

﴿إِلاَّ إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ [کهف:50]

ترجمه: [همه فرمان الله را اجراء نمودند و به سجده افتادند] جز ابلیس که از جن بود.

2- اصل در رابطۀ انسان با جن این است که آن‌ها قادر بر وسوسه اند، چنانجه الله سبحانه وتعالی می‏فرماید:

﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ [اعراف: 20]  

ترجمه: سپس شیطان آن دو را وسوسه کرد.

و هم‏چنان می‏فرماید: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ[طه: 120]

 ترجمه: ولی شیطان او را وسوسه کرد.

که درین آیت شیطان همان ابلیس است که از جنس جن می‌باشد.

3– شیطان هیچ تسلط فزیکی جبری بر انسان ندارد؛ مگر این‌که انسان شیطان را به اختیار خودش پیروی کند، در مورد الله متعال می فرماید:

﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي [ابراهیم: 13]

ترجمه: و چون حکم (قیامت) به پایان رسید (و اهل بهشت از اهل دوزخ جدا شدند) در آن حال شیطان (برای نکوهش و تمسخر کافران) گوید: الله به شما به حق و راستی وعده داد و من به خلاف حقیقت شما را وعده دادم و خلف وعده کردم و بر شما (برای وعده دروغ خود) هیچ حجت و دلیل قاطعی نیاوردم و تنها شما را فراخواندم و شما اجابتم کردید.

 هم‏چنان می‏فرماید:

﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ[حجر: 43]

ترجمه: در حقيقت تو را بر بندگان من تسلطى نيست؛ مگر كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند.

وهم‏چنان فرموده است:

﴿فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآَنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ۚ إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَۚ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ[نحل: 100]

ترجمه: پس چون قرآن مى‏‌خوانى از شيطان مطرود به الله پناه بر؛ چرا كه او را بر كسانى‌كه ايمان آورده‏ اند و بر پروردگارشان توكل مى‌كنند تسلطى نيست؛ تسلط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى برمى‏‌گيرند و بر كسانى‌كه آن‌ها به او [=الله سبحانه وتعالی] شرك مى ‌ورزند.

4- جهت اثبات هرگونه رابطۀ مادی و فزیکی جن با انسان، به نص ویژه‏ای نیاز است؛ هرگاه نصی یافت گردد، ما بدان ایمان می‌آوریم. به گونۀ مثال: تسلط حضرت سلیمان علیه السلام بر جن و امر و نهی وی بر آن‌ها که این نص در قرآن آمده و برآن ایمان داریم. الله سبحانه وتعالی در سورۀ نمل از سلیمان علیه السلام اینگونه حکایت می‏کند:

﴿قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ۚ قَالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آَتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ [نمل: 38]

ترجمه: (سلیمان) گفت: ای بزرگان! کدام یک از شما تخت او را برای من می‌آورد؛ پیش از آن‌که به حال تسلیم نزد من آیند؟ عفریتی از جنّ گفت: من آن را نزد تو می‌آورم پیش از آن‌که از مجلست برخیزی و من نسبت به این امر، توانا و امینم!

وهم چنان فرموده است:

﴿وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ ۚ يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِنْ مَحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آَلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ[سبأ: 13]

ترجمه: و باد را براى سليمان [رام كرديم] كه رفتن آن بامداد يك ماه و آمدنش شبانگاه يك ماه [راه] بود و معدن مس را براى او ذوب [و روان] گردانيديم و برخى از جن به فرمان پروردگارشان پيش او كار می‌کردند و هركس از آن‌ها از دستور ما سر برمى‏ تافت، از عذاب سوزان به او مى‏چشانيديم. [آن متخصصان] براى او هرچه مى‏‌خواست از نمازخانه‌ها و مجسمه‌ها و ظروف بزرگ مانند حوضچه‌ها و ديگ‌هاى چسپيده به زمين مى‏‌ساختند. اى خاندان داوود شكرگزار باشيد و از بندگان من اندكى سپاسگزارند.

5- رسول الله صلی الله علیه وسلم هرگونه مرض مادی را از زاویۀ معاملات انسانی معالجه می‌نمود تا این‌که نص ویژه‏ای برای معالجۀ مرضی نازل می‏گردید؛ چون معامله با جن از جمله رابطه با آن‌ها محسوب می‌گردد. پس هرگونه واقعه همین‌گونه حل می‏گردید. در  زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم هرگاه شخصی مقتول یافت می‏گردید، تصور بدان نمی‌گردید که کدام جنی آن را کشته است؛ مگر این‌که نصی در مورد می‏آمد، چنانچه در حادثۀ مردی‌که در خیبر مقتول یافت گردید، تصورات مردمی در پی عامل انسانی قتل گردید؛ نه عامل جنی. چنان‏چه مسلم در صحیح خود روایت کرده است:

«أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَهْلٍ وَمُحَيِّصَةَ خَرَجَا إِلَى خَيْبَرَ مِنْ جَهْدٍ أَصَابَهُمْ فَأَتَى مُحَيِّصَةُ فَأَخْبَرَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَهْلٍ قَدْ قُتِلَ وَطُرِحَ فِي عَيْنٍ أَوْ في قِيرٍ فَأَتَى يَهُودَ فَقَالَ أَنْتُمْ وَاللَّهِ قَتَلْتُمُوهُ قَالُوا وَاللَّهِ مَا قَتَلْنَاهُ... ثم وصلت القضية إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: «إِمَّا أَنْ يَدُوا صَاحِبَكُمْ وَإِمَّا أَنْ يُؤْذِنُوا بِحَرْبٍ فَكَتَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِلَيْهِمْ فِي ذَلِكَ فَكَتَبُوا إِنَّا وَاللَّهِ مَا قَتَلْنَاهُ»

ترجمه: عبدالله بن سهل و محیصه جهت ضرورتی به سوی خیبر رفتند، محیصه آمده و خبر داد که عبدالله بن سهل کشته و در چاهی و یا در خندقی انداخته شده است، یهود را احضار کردند. گفته شد، به الله سوگند شما او را کشته اید؟ گفتند به الله سوگند ما نکشته ایم. قضیه به نزد رسول الله برده شد. رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: یا نفر خود را معرفی می‌دارید و یا اعلان جنگ فرمان داده می‏شود؛ درجواب نوشتند، به الله سوگند او را نکشته ایم.

این یک قصه مشهور است و تصور هیچ‌کس در آن زمان بدان جهت خطور نکرد که عامل قضیه جن باشد.

6- بنابر آن کدام نصی وجود ندارد که رابطۀ مادی جن را با انسان ثابت سازد؛ پس یگانه رابطه بین انسان وجن رابطۀ وسوسه است که از این حد هیچ‌گاهی تجاوز نمی‌نماید؛ چون رسول الله صلی الله علیه وسلم خاتم النبین است که با وفات وی وحی قطع شده و نصی جدیدی دیگری نمی‌آید، از این جهت به جز رابطۀ وسوسه دیگر رابطۀ مادی بین انس وجن وجود ندارد.

چنانچه بیان شد، شیطان در وسوسۀ خود کدام سلطه‏ای ندارد؛ مگر این‌که انسان به اختیار خود وسوسه را بپذیرد. هم‌چنان در زمان خلفای راشدین امور مادی همین‌گونه معالجه می‌گردید که در واقعات قتل، سرقت، حیله‏گری تصوری از جن نمی‌گردید، همزمان با حادثه در پی عامل انسانی می‌بودند؛ چون عَالَمِ آن‌ها با عالم ما فرق دارد و رابطه آن‌ها با ما فقط وسوسه است. ازین جهت زمانی‌که انسان مریض گردد، جن کدام گونه تأثری در این خصوص ندارد و از زمان رسول الله تا اکنون انسان‏ها مطابق به تداوی اسلامی مداوا می‏گردیدند، برابر است که دوا مادی باشد؛ چنانچه از اسامه بن شریک رضی الله عنه روایت است که گفت:

«أَتَيْتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم وَأَصْحَابَهُ كَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِهِمْ الطَّيْرُ فَسَلَّمْتُ ثُمَّ قَعَدْتُ فَجَاءَ الْأَعْرَابُ مِنْ هَا هُنَا وَهَا هُنَا فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَتَدَاوَى فَقَالَ «تَدَاوَوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَضَعْ دَاءً إِلاَّ وَضَعَ لَهُ دَوَاءً غَيْرَ دَاءٍ وَاحِدٍ الْهَرَمُ» أي إلا الموت» (رواه ابو داود)

ترجمه: وارد مجلس رسول الله صلی الله علیه وسلم و اصحاب وی شدم، اصحاب چنان بودند که گویا پرنده‏ای بالای سر آن‌ها نشسه باشد، سلام کردم و نشستم؛ بدویها از هر طرف آمدند؛ گفتند یا رسول الله آیا تداوی کنیم؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «تداوی کنید، الله سبحانه وتعالی دردی را نیاورده؛ مگر این‌که دوای آن را نیز گذاشته است؛ غیر دوای هرم» یعنی مرگ.

اما مسئلۀ  تداوی با ادعیه و دم کردن، در این خصوص مسلم از طریق عائشه رضی الله عنه روایت کرده است:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم كَانَ يَرْقِي بِهَذِهِ الرُّقْيَةِ أَذْهِبْ الْبَاسَ رَبَّ النَّاسِ بِيَدِكَ الشِّفَاءُ لاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ أَنْتَ»

ترجمه: رسول الله صلی الله علیه با این دعا رقیه می‏کردند: «پروردگار! درد را رفع بساز، چون شفاء بدست تو است و به جز تو هیچ رفع کنندۀ نیست.

برعلاوۀ این، ده‌ها دعاء مأثوره در قرآن و سنت و یا دعاهای مطابق شریعت آمده است.

اما پناه بردن به کسانی‌که ادعا می‌کنند که با جنیات رابطه مادی دارند و امراض را تداوی می‌کنند، جایز نبوده و این چنین ادعاها حیله و فریب این طبقه دروغ‏‌گویان است که برای گرفتن مال مردم بین مردم غوغا برپا می‏کنند.

برادرتان عطا بن خلیل ابورشته

18 جمادى ثانی 1430هـ.ق

11 جون 2009م

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش:

سایت‌الریاض به تاریخ 9 جولای 2019م با انتشار خبری نوشت که: "عربستان سعودی در توافق‌نامه‌ای که روز سه‌شنبه گذشته توسط سازمان کشورهای صادرکننده نفت «اوپک» به علاوه سایر کشورهای تولیدکننده نفت خارج از این سازمان "پلس"، نقش مؤثری داشته. این توافق‌نامه، «ائتلاف وین» نام گرفت." پرسش این است که آیا این به معنی تشکیل سازمان جدیدی به جای سازمان اوپک است؟ و این‌که آیا این نقش سعودی برخاسته از خواست خود آن است و یا انگیزه‌های بیرونی دارد؟ منفعت سعودی در این ائتلاف چیست؟ و این ائتلاف جدید تا چه حد دوام خواهد یافت؟ جزاکم الله خیراً کثیرا!

پاسخ:

برای روشن شدن پاسخ به پرسش‌های مطرح شده، امور ذیل را به بررسی می‌گیریم:

اول: واقعیت این توافق از این قرار است:

سازمان اوپک، که 14 عضو دارد، به تاریخ 2 جولای 2019م در وین توافق نمودند که با 10 دولت دیگر و در رأس آن روسیه، که یکی از تولیدکننده گان بزرگ نفت است، پیمان همکاری داشته باشند. این توافق در جریان گردهمایی وزیران خارجه دولت‌های عضو ناتو با تولیدکننده گان نفت صورت گرفت و "ائتلاف وین – اوپک پلس" نام گرفت و قرار شد پیمان نامه‌های آن در خزان آینده و در جریان سفر رئیس‌جمهور روسیه به سعودی، رسماً امضاء شود. هم‌چنین وزرای 24 دولت شرکت‌کننده در این گردهمایی توافق نمودند که توافق کاهش تولید نفت، که از دو سال و نیم به این طرف عملی می‌شود، برای نه ماه دیگر نیز ادامه داشته باشد. توافق یادشده در اصل به هدف استحکام روابطی بود که در جریان سه سال گذشته و در پی افت شدید بهای نفت در سال 2014م میان روسیه و عربستان سعودی "اوپک" به وجود آمده بود. بهای نفت در آن زمان به اوج خود؛ یعنی 147 دالر در ازای یک بشکه رسیده بود که پس از آن شروع به کاهش نمود تا این‌که در اوایل سال 2016م بهای هر بشکه به 27 دالر نزدیک شد. این‌ها تلاش‌هایی بود که به هدف تنظیم جریان قیمت‌ها از طریق هماهنگ نمودن عرضه و تقاضای جهانی صورت می‌گرفت. عربستان سعودی در آن برهه، توافق سازمان اوپک با روسیه را برای کاهش تولید رهبری می‌نمود. بر اساس آن توافق؛ قرار شد سازمان اوپک 1.2 میلیون بشکه از تولید روزانه‌اش را کاهش دهد، به شرط آن‌که روسیه نیز حدود 300 هزار بشکه از تولید روزانه‌اش را کاهش دهد. به این ترتیب، عملاً جلو فروپاشی قیمت نفت گرفته شد و پس از آن توافق بود که قیمت هر بشکه تا 55 دالر افزایش پیدا نمود و روند صعود قیمت‌ها در دو سال گذشته هم‌چنان ادامه داشت و طبیعی است که این روند رضایت تولید کننده‌گان نفت را درپی دارد.

بر اساس ائتلاف جدید تولید کننده‌گان نفت؛ دو دولت مهم دیگر تولیدکننده نفت، به سازمان اوپک علاوه خواهد شد؛ مانند: قزاقستان، مکزیک و آذربایجان به علاوه روسیه. این ائتلاف جدید "اوپک پلس" 47% تولید نفت جهانی را در اختیار خواهد داشت، در حالی‌که سازمان اوپک به تنهایی در حدود یک سوم تولید جهانی را داشتند؛ یعنی ائتلاف یادشده، تولیدکننده‌گان بزرگ نفت جهانی را تا حدود زیادی کمک خواهد نمود تا قیمت‌های نفت را زیر کنترل خود داشته باشند. اما این از نظر تئوریک صدق می‌کند و اما از نظر عملی باید گفت که امور زیاد دیگری وجود دارد که بالای این توافق سایه می‌افگند، از جمله:

توافق جدید، سازمان اوپک را لغو نکرده؛ بلکه اعضای آن با شمار دیگری از تولیدکننده‌گان نفت، که مهم‌ترین آن روسیه است، به توافق رسیده‌اند و این یعنی آن‌که توافق جدید قابلیت فسخ شدن را دارد؛ زیرا این یک سازمان جدید و بدیلی از اوپک نیست؛ یعنی پیمان اوپک هم‌چنان پابرجاست و دولت‌های جدیدی اینک زیر چتری به نام "اوپک پلس" گردهم جمع شده‌اند و این چتری است که جمع شدن زیر آن کاملاً اختیاری است و دولت‌های جدید می‌توانند از زیر آن بیرون روند.

این توافق توسط واقعیت جدیدی بالای اعضای آن تحمیل گردیده که اخیراً در بازارهای جهانی رونما شده و آن عبارت از نفت شنی امریکاست، نفتی که تولید آن هنوز بر اساس قیمت‌ها در نوسان است و انتظار نمی‌رود این نوسان‌ها پیش از سال 2025م متوقف شود. بناءً به گمان اغلب؛ این توافق جدید تا زمان ثبات تولید نفت شنی در ایالات متحده و روشن شدن نقش و تأثیر آن در بازارهای جهانی، ادامه داشته باشد.

سعودی برجسته‌ترین عضو اوپک است که این توافق را امضاء نموده و می‌دانیم که سعودی دولتی است که مزدوری امریکا را می‌کند و نمی‌تواند بیرون از چهارچوب سیاست‌های امریکا حرکت نماید، بناءً دست امریکا در این توافق با قوت تمام احساس می‌شود و توافق سعودی با روسیه در این ائتلاف؛ طبعاً از تحولات جدید سیاست امریکا متأثر خواهد بود.

دوم: انگیزه‌های ایجاد این توافق:

پس از آن‌که بهای نفت در سال 2014م، شروع به افت نمود، هماهنگی میان دولت‌های تولیدکننده برای محدود نمودن میزان نفت عرضه شده به بازارهای جهانی یک امر ضرور و مهم شد، تا بتوانند بالای قیمت نفت بر اساس نیازمندی‌های بازار تسلط پیداکنند؛ یعنی بر اساس نظریه عرضه و تقاضا. در دهه‌های گذشته این کار در داخل سازمان اوپک، که شامل بزرگ‌ترین تولیدکننده‌گان نفت می‌شد، صورت می‌گرفت. اما در سال‌های اخیر روسیه به یکی از تولیدکننده‌گان عظیم نفت تبدیل شده و روزانه بیش از 11 میلیون بشکه نفت تولید می‌کند؛ یعنی 10% از مجموع تولید جهانی. روسیه همواره پیگیر حجم تولید اوپک بود؛ هرگاه اوپک تولیداش را کاهش می‌داد و در نتیجه، قیمت‌ها بالا می‌رفت، روسیه با استفاده از این فرصت، میزان تولیداش را افزایش می‌داد؛ زیرا مجبور نبود به تصامیم اوپک پای‌بند باشد. این واقعیت امریکا را آزار می‌داد، به ویژه با توجه به این‌که تحریم‌هایی را بالای روسیه اعمال نموده بود. بناءً، عربستان سعودی را مکلف نمود تا به صفت بزرگ‌ترین تولیدکننده و مؤثرترین عضو اوپک، سعی کند با استفاده از اسالیب لازم، ائتلافی را میان اوپک و روسیه شکل دهد تا بتوان با استفاده از آن، تولیدات روسیه را بر اساس قوانین اوپک و هماهنگی‌ها میان سعودی و روسیه، منضبط و محدود نماید.

برای این‌که این هماهنگی‌ها مصداق عملی پیداکند؛ دیدیم که روابط سعودی و روسیه بعد از سال 2014م، رو به بهبود گذاشت، چنان‌چه ملک سلمان به تاریخ 4 اکتوبر2017م به مسکو سفر نمود و این نخستین سفر یک شاه سعودی به روسیه بود؛ هم‌چنین رئیس جمهور روسیه و ولی‌عهد سعودی چندین بار با هم دیدار نمودند و در این دیدارها روی چگونگی فراهم آوری امکانات عقد قراردادهای عظیم تسلیحاتی و روی آوردن سعودی به کارخانه‌های نظامی روسیه بحث و گفتگو صورت گرفت و با این کار؛ اشتهای روسیه به این قراردادها باز گردید. به این ترتیب مرحله نوینی از روابط نفتی میان سعودی و روسیه آغاز شد و تمام این کارها در جریان حاکمیت مزدور امریکا در سعودی "سلمان و پسرش" صورت گرفت. تلاش‌ها در این جهت میان سعودی و روسیه سر انجام به تاریخ 3 نومبر2016م با امضای نخستین توافق میان اوپک و 11 دولت دیگر و در رأس آن روسیه، برای کاهش تولید نفت نتیجه داد و بر اساس این قرار داد، اعضای اوپک 1.2 میلیون بشکه از تولید خویش را کاهش دادند و 11 دولت دیگر مجموعاً 560 هزار بشکه از تولید روزانه‌شان را کاهش دادند، که سهم روسیه از آن به 300 بشکه می‌رسید. سعودی پیش از این توافق و مشخصاً به تاریخ 4 نومبر2016م هشدار داده بود که بازارهای جهانی را غرق نفت خواهد نمود و این هشداری بود که روسیه را تشویق نمود از بیم غرق شدن بازارها با نفت سعودی و کاهش قیمت‌ها، با سعودی کنار آمده و توافق فوق را امضاء کند؛ زیرا در حدود 50% از بودجه روسیه از صادرات انرژی (نفت و گاز) آن تأمین می گردد؛ بناءً نگران بود غرق شدن بازارها با نفت سعودی باعث شود در مضیقه اقتصادی بی‌افتد.

 این توافق‌نامه پیامدهای مثبتی بالای قیمت نفت داشت؛ چنان‌چه قیمت هر بشکه نفت به مجرد امضای آن توافق‌نامه افزایش یافت؛ اما این توافق برای شش ماه بود؛ سپس مشاجره‌های طویل و عریضی برای تمدید آن بالاگرفت، طوری‌که روسیه به گونه عام؛ به ویژه که قیمت نفت خوب بود، خواستار افزایش تولید بود تا بودجه مالی خویش را تأمین نماید؛ اما سعودی خواستار تداوم کاهش تولید، به عنوان سیاستی ثابت خویش بود، هرچند هرازگاهی هشدار می‌داد که تولیدات را به پیمانه زیادی افزایش داده و بازارها را مختل خواهد نمود. این هشدارهای همیشه در واکنش به تلاش‌های روسیه برای پایان دادن به روند کاهش تولید صورت می‌گرفت. رئیس جمهور امریکا در یک بازی علنی؛ البته برای کسانی‌که چشم بینا دارند، همواره از سعودی می‌خواست تا میزان تولید نفت‌اش را برای مهار نمودن قیمت‌ها افزایش دهد؛ اما هدف اصلی این بود که روسیه را تشویق کند در روند کاهش تولید مجدداً با سعودی سهیم شود و با این کار؛ طوری وانمود کند که انگار روسیه در برابر سیاست‌های رئیس‌جمهور امریکا مقاومت می‌کند و در عین حال می‌ترسد که مبادا سعودی به خواست امریکا پاسخ مثبت داده و تولیداش را افزایش دهد و به این ترتیب علی‌رغم میل باطنی خود، در فرایند کاهش تولید با سعودی همگام شود. به عنوان مثال می توان به این مورد اشاره نمود: "ترامپ روز شنبه در صفحه‌ی تویتر خویش نوشت که وی با شاه سلمان بن عبدالعزیز صحبت نموده و از وی خواسته تولیدات نفتی کشور شاهی عربستان سعودی را افزایش دهد، افزایشی که ممکن است تا دومیلیون بشکه در روز برسد، تا باشد که روند افزایش قیمت‌ها متوقف شود و شاه سلمان درخواست او را پذیرفته است". (منبع: العربی الجدید 1 جولای 2018م)

خشم و ناراحتی روس‌ها از کاهش تولید را می‌توان در اظهارات ایگورستیشن رئیس اجرائی شرکت بزرگ نفتی روسیه موسوم به روس‌نفت ملاحظه نمود که شبکه‌ی خبری عین آن را به تاریخ 5 جون 2019م منتشر نمود: "در صورتی که توافق جهانی برای کاهش تولید ادامه پیدا کند، شرکت ما در جستجوی بدیلی برای حکومت بیرون خواهد شد." ستیشن با طرح این پرسش که منطق کاهش بیشتر تولید توسط روسیه چیست در حالی‌که عضو توافق سازمان کشورهای صادرکننده پترول "اوپک" و هم‌پیمانان آن نیست؟ وی افزود: "ممکن است ایالات متحده تولید خویش را افزایش داده و سهم روسیه از بازارهای جهانی را در اختیار گیرد." این بدان معنی است که روسیه کاهش تولید را به نفع خود نمی‌دید؛ اما هشدار سعودی مبنی بر افزایش تولید و غرق نمودن بازارها با نفت و در نتیجه آن کاهش قیمت‌ها به گونۀ قابل ملاحظه باعث خواهد شد درامد مالی روسیه از تولیدات نفت، با وجود افزایش تولید، کاهش داشته باشد و پیامد آن برای روسیه مضر خواهد بود؛ زیرا در حدود نیمی از بودجه مالی روسیه از درک پترول تأمین می‌گردد؛ بناءً برخلاف میل خویش با کاهش تولید موافقت نمود. به این ترتیب قیمت‌ها افزایش پیدا نمود تا صدور نفت شنی به صرفه تمام شود و این کار زمینۀ گسترش فعالیت‌های شرکت‌های نفتی امریکا را فراهم خواهد آورد. یعنی این‌که سعودی، شمشیر امریکا بر سر روسیه است تا هرگاه لازم ببیند با استفاده از آن روسیه را وادار کند تولیداش را کاهش دهد.

برای درک بهتر اهمیت کاهش تولید برای امریکا، بایدگفت که امریکای امروز در خصوص نفت با امریکای دیروز فرق دارد؛ زیرا تولید نفت شنی در ایالات متحده حالا دیگر به یک واقعیت عینی تبدیل شده و تولید آن پیوسته در حال افزایش است و این افزایش برای اقتصاد امریکا یک مسألۀ حیاتی است، امریکایی که از حجم عظیم قرضه‌های جهانی رنج می‌برد. تولید نفت شنی و افزایش روز افزون آن نیاز به شرایط مناسب بازاری، به خصوص قیمت‌ها، دارد و درست به همین دلیل است که امریکا، سعودی را موظف نموده تا از میزان تولید نفت اوپک بکاهد؛ زیرا این کار از یک طرف به شرکت‌های امریکایی فرصت می‌دهد به ساده‌گی سهم بیشتری از بازار را در دست گیرند و از طرف دیگر، قیمت نفت هم‌چنان بلند باقی می‌ماند؛ یعنی این‌که برای تولید کننده‌گان نفت شنی امریکا به صرفه خواهد بود. برای این‌که تولید نفت شنی به صرفه باشد، باید قیمت هر بشکه آن حد اقل 69 دالر باشد؛ اما ساخت و گسترش تکنالوجی استخراج این نوع نفت باعث شده این مبلغ کاهش یابد. شکی نیست که امریکا نفت شنی خویش را وسیله‌ای برای تکیه زدن بر مقام صدارت بازارهای نفت می‌بیند.

امریکا با استفاده از سعودی برعلیه روسیه از سیاست چماق/چوب و زردک استفاده می‌کند؛ اگر هشدار سعودی به روسیه مبنی بر افزایش تولید و در نتیجه آن کاهش قیمت‌ها را چماق/ چوب تعبیر کنیم، مطمئناً زردکی که به روس‌ها داده می‌شود این خواهد بود که روس‌ها گمان می‌کنند در خاورمیانه نقش و نفوذ بیش‌تری به دست آورده‌اند؛ چنان‌چه شاه سلمان در سال 2017م به مسکو سفر نمود و این نخستین سفر یک شاه سعودی به روسیه بود و سعودی در آن سفر از رئیس جمهور روسیه دعوت نمود تا در خزان آینده به سعودی سفر کند، که این سفر نیز در نوع خود نادر و مطلقاً دومین سفر به شمار می‌رود. هم‌چنین پس از دیدار پوتین با بن سلمان در جریان نشست بیست، که به تاریخ 29 جون 2019م در شهر اوساکای جاپان صورت گرفت، این پوتین رئیس جمهور روسیه بود که قبل از دیگران در مورد توافق وین خبر دارد، «رئیس جمهور روسیه به امیر محمد بن سلمان ولی‌عهد سعودی گفت که وی در خصوص گفتگوهای همکاری میان دوکشور در مورد بازارهای انرژی خرسند است». پوتین هم‌چنین افزود: «مشارکت استراتژیک در داخل "اوپک پلس" باعث شده بازارهای نفت ثبات پیدا نموده و زمینه را برای کاهش و افزایش تولید بر اساس تقاضای بازار فراهم نموده و بدین وسیله می‌توان افق سرمایه‌گذاری‌ها در این عرصه و رشد آن را پیش‌بینی نمود». پوتین اعلان نمود: «این توافق به همین شکل و کمیت موجود تمدید خواهد شد». (منبع: اندپندنت عربی 29 جون 2019م) موارد ذکر شده به روسیه این احساس را داده که گمان کند در سعودی و در داخل سازمان اوپک نفوذ داشته و به این ترتیب بالای بازارهای نفت جهانی تأثیر مهمی دارد! امریکائی‌ها برای ترسیخ و استحکام این باورهای دروغین در اذهان روس‌ها، طوری وانمود می‌کنند که انگار از این توافق راضی نیستند: بوردوف، که در حکومت اوباما به صفت مشاور انرژی فعالیت می‌نمود در اظهاراتی گفت: "ایالات متحده از این که می‌توانست با بسیاری از دولت‌های مهم عضو اوپک گفتگو کند خرسند بود و از آن لذت می‌برد؛ اما اینک کشوری در این توافق دخیل شده، آن هم در سطح رهبری، که از دشمنان امریکا به شمار می‌رود". (منبع: العربیه نت 3 جولای 2019م) منبع مذکور هم‌چنین گفته: مایک پومپئو وزیر خارجه امریکا در پاسخ به پرسشی که در اوایل سال جاری از وی شد مبنی بر این‌که آیا پوتین می‌تواند با استفاده از دپلماسی نفتی، روسیه را در خاورمیانه جای‌گزین ایالات متحده نماید؟ گفت: "من مطمئنم که تلاش‌های پوتین ناکام خواهد شد."

این بود واقعیت این پیمان و آن هم انگیزه‌هایی که در پس آن قرار دارد و باید گفت که بعید به نظر می‌رسد چنین توافقی عملی شود؛ زیرا روسیه همواره سعی نموده از این محدودیت‌ها فرار نموده و با استفاده از بلند رفتن قیمت نفت، تولیدات‌اش را افزایش دهد، به ویژه با توجه به این‌که شرایطی مانند جنگ تجاری و پیامد‌های آن بالای قیمت‌های نفت، احتمال ثبات مجدد تولید نفت در ونزویلا، لیبیا و ایران و پیامدهای آن بالای بازار نفت ممکن است در آینده‌های نزدیک باعث شود پای‌بندی روسیه به این توافق را پیچیده‌تر نماید، به علاوه این‌که ذخایر نفتی روسیه که تا کنون کشف شده در جریان 20 سال آینده و بر اساس تولید فعلی، خشک خواهد شد و این واقعیت، روسیه را وا خواهد داشت تا در رقابت با زمان سعی کند در این مدت نه چندان زیاد، منافع بیشتری را جلب نماید؛ مگر این‌که در جریان این مدت، چاه‌های جدید نفت در روسیه کشف شود. اما ممکن است این توافق‌نامه تا سال 2025م پابرچا بماند و این همان سالی است که انتظار می‌رود میزان تولید نفت شنی امریکا در آن ثبات پیدا کند و تأثیر آن به صورت واضح بالای بازارها معلوم گردد و روسیه سیاست نفتی خویش را بالای آن واقعیت بنا کند، واقعیتی که در حال حاضر کاملاً پوشیده و نامرئی است.

سر انجام باید گفت در صورتی‌که سیاست پشت پردۀ امریکا مبنی بر تحریک سعودی برای پیش بردن سیاست چماق/عصا و زردک با روسیه؛ یعنی اجبار آن به افزایش تولید نفت و تلقین نفوذ جدیدش در منطقه‌ی خاورمیانه و موفق شدن سعودی در تحریک روسیه به جانب پیمان "اوپک پلس" علی‌رغم میل آن، در صورتی که امریکا در این سیاست موفق شود، امیدواری آن به موفقیت در سایر سیاست‌ها نیز افزایش خواهد یافت؛ مانند سیاست اعمال فشار و تحریم‌ها بالای روسیه به هدف واداشتن آن برای خدمت به امریکا برعلیه چین. در صورتی‌که امیدواری امریکا به دلیل موفقیت در نقشه "اوپک پلس" افزایش یابد، فشارهای امریکا برعلیه روسیه شدت بیشتری خواهد گرفت. هرچند ممکن است امریکا در کنار فشارهایش، زردک‌های دروغینی نیز برای ساده نمودن نیرنگ‌های خویش به روسیه نشان دهد تا رفته‌رفته روسیه را تبدیل به مزدور خویش در اطراف چین نماید. چنان‌چه ترامپ این سیاست را عملاً در حاشۀ نشست بیست به تاریخ 29 جون 2019م در جاپان آغاز نمود، آن‌جا که خطاب به پوتین گفت که اگر مایل است امریکا به معاهدۀ موشک‌های میان‌برد برگردد، باید سعی کند چین را نیز در این معاهده شریک نماید. از آن‌جایی که روسیه این معاهده را برای امنیت خویش حیاتی می‌بیند، مطمئناً بالای چین فشارخواهد آورد تا آن را بپذیرد؛ اما از آن‌جایی که انتظار می‌رود چین حاضر نشود آن را بپذیرد؛ پس میان روسیه و چین کشمکشی راه خواهد افتاد و این کشمکش روند قرار گرفتن روسیه در کنار امریکا را در ماحول چین آسان خواهد نمود. با این حساب؛ "ائتلاف جدید وین" برای مهار نمودن بازار نفت در حقیقت دام امریکائی است که برای روسیه در نظر گرفته شده و موفقیت امریکا در این سیاست از نظر استراتژیک ابعاد بزرگ‌تری خواهد داشت.

به این ترتیب؛ دیده می‌شود که حکام سرزمین‌های مسلمانان، سرمایه‌های ما را خرج بازی‌های سیاسی میان دولت‌های استعمارگر کافر می‌کنند؛ طوری‌که اگر منافع این دولت‌ها در کاهش تولید نفت باشد، حکام خائن لبیک گویان تولید را کاهش می‌دهند و اگر منافع آنان افزایش تولید را تقاضا کند باز لبیک گویان آن را افزایش می‌دهند. اگر منافع کفار در این باشد که سرمایه‌های ما را به بهای ناچیز به دست آورند، این حکام خائن بی درنگ با آن موافقت می‌کنند و حتی در صورتی‌که منافع کفار تقاضا کند این سرمایه‌ها را کاملاً رایگان و به بهانه حفاظت از مقام و موقف حکام خائن به دست آورند، حکام فرومایه و خائن سرزمین‌های مسلمانان سرهای خویش را به نشانۀ موافقت تکان داده و به خاطر حفاظت از نظام‌های فاسدشان، از کفار اظهار امتنان نیز می‌نمایند. این حکام در دنیا به تعبیر قرآن‌کریم: (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ) بوده و در آخرت کورتر و گمراه‌تر خواهند بود. راست می‌گوید الله سبحانه و تعالی آن‌جا که می‌فرماید:

(وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً)

ترجمه: هرکه در این دنیا (از دیدن حق) کور باشد در آخرت کورتر و گمراه‌تر خواهد بود!

مترجم: دانشجو

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

شیخ بزرگوار! الله سبحانه‌وتعالی زودتر به یاری شما نصرت نصیب فرماید، و از علم شما به ما نفع بیشتر برساند!

از جمله احادیث صحیح و مشهور، روایتی است از صحابۀ جلیل‌القدر، ابوهریره رضی‌الله‌عنه که رسول‌الله صلی‌الله‌وسلم فرموده است:

(إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا)

[بروایت ابو داود (شماره/4291) سخاوي آنرا در کتاب خود "مقاصد الحسنة" شماره (149)، والبانی در کتاب "سلسلة الصحيحة" شماره/599]

ترجمه: خداوند برای این امت سر هر صد سال، یک‌نفر را می‌فرستد که وی دین این امت را تجدید کند.

سوال این است: معنی حدیث چیست؟ و اسم استفهام "مَن" در حدیث، افادۀ این را می‏نماید که مجدد یکی است و یا بیشتر؟ و آیا امکان دارد مجددین قرون گذشته را در عدد خاص حصر نمود؟ جزاکم الله خیراً.

پاسخ:

وعليكم‌السلام‌ورحمةالله‌وبركاته!

بلی، حدیث مذکور صحیح بوده و پنج مسئله از آن بر می‏آید:

1-       آغاز "سدۀ هجری قمری" از کدام تاریخ شروع می‏گردد؟ از تولد، بعثت، هجرت و یا از وفات رسول الله صلی علیه وسلم؟

2-        آیا مفهوم "رأس كل مائة" اول سده است یا وسط آن و یا هم اواخر سده؟

3-       واژۀ و یا اسم استفهام"مَن" به معنی یک فرد است، و یا منظور از آن گروه و جماعت است که دین مردم را تجدید نموده و انرژی تازه می‏بخشند؟

4-       آیا روایات صحیحی از تعداد مجددین قرن‏های گذشته وجود دارد؟

5-       و آیا امکان دارد که مجدد قرن چهاردهم هجری قمری را که در 30 ذوالحجه 1399هـ.ق پایان یافت، بشناسیم که کدام شخص است که دین اسلام را تجدید بخشید؟

کوشش می‏نمایم قدر توان خود بدون ورود به جزئیات مسئله، قول راجح را بیان کنم.

1-       از کدام تاریخ سده و یا قرن هجری آغاز می‏گردد؟

المناوی در مقدمه‌ی فتح‌القدیر گفته است: "در ابتدای سده اختلاف است که از مولود نبوی حساب شود یا بعثت، و یا هجرت و یا هم وفات وی صلی‌الله‌علیه‌وسلم، و قول راحج این است ‏که ابتدای قرن از هجرت آغاز می‏گردد؛ چون در این حادثه بزرگ (هجرت) با تأسیس دولت اسلامی، اسلام و مسلمین عزت یافتند؛ از این جهت هنگامی‌که حضرت عمر رضی الله عنه اصحاب را جمع نمود تا بر وقوع یک حادثه منحیث آغاز تقویم اتفاق شود؛ همه بر ابتدای هجرت منحیث آغاز تقویم، اعتماد کردند.

طبری در تاریخ خود روایت کرده است: عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکیم گفته که نعیم بن حماد گفت: دَرَاوَردِی از عثمان بن عبیدالله بن ابی رافع روایت نموده که از سعید بن مسیب شنیدم که می‌گفت: حضرت عمر بن خطاب مردم را جمع نموده و سوال کرد که از کدام روز، تاریخ را بنویسیم؟ علی رضی الله عنه گفت: از روز هجرت رسول الله صلی الله علیه وسلم که سرزمین شرک را ترک نمود و عمر رضی الله عنه آن را پذیرفت. ابو جعفر می‌گوید: ابتدای سال اول هجری را از ماه محرم همان سال؛ یعنی دو ماه و چند روز قبل از ورود رسول الله صلی الله علیه وسلم شمردند، و ورود رسول الله در دوازدهم ماه ربیع الاول بود. بنابراین قول راجح این است که ابتدای قرن‏های قمری از تاریخ هجری باید آغاز گردد که صحابه بر آن اعتماد دارند.

2-       اما معنی "رأس المائة" قول راجح این است که مفهومِ رأس‌المائة اواخر قرن است؛ به عبارت دیگر مجدد هر قرن در آخر قرن، یک عالمِ متقی و پاک به شهرت می‏رسد و در اواخر همین ِ قرن وفات می‏نماید؛ نه در نیمه‏ای قرن و نه هم در خلال آن. اما این‌که چرا اواخر قرن به عنوان ابتدای قرن در نظر گرفته شده است، اسباب و دلایل زیر می‌تواند پاسخ این پرسش را ارایه نماید:

أ‌-        به سلسله روایات صحیح ثابت شده است که عمر بن عبدالعزیز را مجدد سدۀ نخست شمرده‌اند؛ چون وی در سال 101هـ.ق به عمر چهل‏سالگی وفات کرد. امام شافعی رحمه الله را مجدد سدۀ دوم شمرده‌اند که در سال 204هـ.ق به عمر پنجاه و چهارسالگی وفات کرد. هرگاه مفهوم رأس‌المائة در این حدیث به غیر آن‌چه تفسیر شد؛ یعنی اول سده تفسیرگردد؛ پس عمر بن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول محسوب نمی‏گردد؛ چون وی در سال 61هـ.ق تولد گردیده است، و هم‌چنان امام شافعی که در سال 150هـ.ق تولد گردید مجدد سدۀ دوم محسوب نمی‏گردد. پس "رأس کل مائة" که در حدیث آمده است به معنی اواخر سده است نه اوائل آن؛ طوری‌که مجدد در خلال قرن متولد و در اواخر قرن عالم مشهور و مجدد می‏گردد و در اواخر سده وفات می‏نماید.

ب‌-    دلیل اینکه عمر بن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول و شافعی مجدد سدۀ دوم می‏باشند، این است‌ که همۀ علماء امت وائمه، بر مجدد بودن آنها اتفاق دارند؛ چنان‌چه زهری و احمد بن حنبل وغیره علماء متقدمین و متأخرین اتفاق دارند که عمربن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول و امام شافعی مجدد سدۀ دوم می‏باشند؛ چنان‌چه عمر بن عبدالعزیز در سنه 101هـ.ق به عمر چهل‏سالگی وفات نمود و مدت خلافت آن دونیم‏ سال می‏باشد و شافعی در سنه 204 به عمر 54 سالگی وفات کرد. حافظ بن حجر در کتاب خود توالی التأسیس از ابوبکر البزار روایت کرده که از عبدالملک بن عبدالحمید میمونی شنیدم که می‏گفت: در مجلس احمد بن حنبل بودم که یادی از شافعی شد و به صدای بلند نام وی را یاد کرده گفت: از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت شده است که فرمود: "الله سبحانه وتعالی در ابتدای هر صد سال شخصی را برای احیای دین اسلام مبعوث می‏کند که عمر بن عبدالعزیز را در سدۀ اول آورد امیدوارم که شافعی مجدد سدۀ دوم ‏باشد.

از طریق ابی سعید فریابی روایت است که امام احمد بن حنبل گفته است: "الله سبحانه وتعالی در سر هر صد سال یک نفر را می‏فرستد تا برای مردم دین را بیاموزاند وهرگونه دروغی که بر رسول الله صلی الله علیه وسلم بسته شده است، نیست و نابود می‏سازد که در رأس سدۀ اول عمر بن عبدالعزیز و در رأس سدۀ دوم شافعی، مجدد دین الله می‏باشند".

ابن عدی گفته که از محمد بن علی بن حسین شنیدم که می‌گفت: "یاران ما بدین نظر اند که عمر بن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول و محمد بن ادریس شافعی مجدد سدۀ دوم می‏باشند".

حاکم در کتاب خود مستدرک از ابو ولید روایت کرده که گفت: "در مجلس ابی العباس بن شریح بودم که یک نفر برخاست و توصیف وی را آغاز کرد، شنیدم که می‏گفت: ابوطاهر خولانی از عبدالله بن وهب روایت کرده سعید بن ایوب از شراحیل بن یزید و او از ابی علقمه و او از ابوهریره رضی الله روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: "إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا"؛ یعنی الله سبحانه وتعالی در رأس هر سده شخصی را می‌فرستد که دین‏اش را تجدید و انرژی بخشد. بشارت می‏دهم که الله سبحانه وتعالی در رأس سدۀ اول عمر بن عبدالعزیز و در رأس سدۀ دوم محمد بن ادریس شافعی را فرستاد. حافظ بن حجر گفته است که حدیث مذکور در همین عصر مشهور گردید.

ج- وقتی رأس الشیء گفته شود، مقصد آن اول شئ است؛ اما در این حدیث چگونه ما رأس ‏مائه را آخر آن تعبیر کردیم؟ پاسخ چنین است؛ از دید لغوی نزد عرب‏ها، وقتی رأس شیء گفته شود، بر اول و آخر شی دلالت می‌کند. در تاج العروس آمده است رأس ‏الشیء گاهی اول شیء وگاهی آخر شیء معنی می‏دهد. در کتاب لسان العرب آمده است: «خرج الضب مرائسا» سوسمار سر به بالا برآمد یعنی از خانه‏اش به سرش برآمد وگاهی می‌گویند با دم‏اش برآمد. قرینه‏ای که قول ما را ترجیح می‏دهد این است که مجدد سدۀ اول عمربن عبدالعزیز در سال 101هـ.ق و مجدد سدۀ دوم در سال 204هـ.ق وفات نموده‌اند؛ پس این دو اتفاق امت واضح می‌سازد که معنی حدیث اواخر سده است؛ نه اوائل آن. بنابرآن‌چه گذشت من هم ترجیح می‏دهم که معنی "رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ" در این حدیث اواخر سده می‏باشد.

3 – اما این‌که اسم استفهام "مَن" به معنی فرد است یا جماعت؛ چون در حدیث آمده: «يبعث لهذه الأمة... مَن يجدد لها دينها» هرگاه "مَن" جمع را افاده کند؛ پس باید فعل نیز "منَ یجددون" جمع ذکر شود؛ ولی فعل مفرد "یجدد" آماده است، با آن هم "مَن" گاهی معنی جمع را افاده می‏کند؛ باوجودی‌که فعل بعدی آن مفرد باشد. اما من به سبب قرینه‏ای مفرد فعل "یجدد"، ترجیح می‏دهم که "مَن" افاده مفرد را می‏کند، و راجح‏ترین قول نیز همین است. باوجودی‌که مفرد دانستن آن ازلحاظ لغوی قطعی نیست، از این جهت برخی علماء "مَن" را گروه تعبیر می‏کنند و در روایات خود تعدادی از علماء را مجدد دانسته اند؛ ولی این نظریه بنا بر دلایلی‏که گذشت درست نمی‏باشد.

4- اما در مورد اسماء مجددین سده‌های قبلی روایات متعددی آمده که مشهورترین آن "قصیدۀ سیوطی" است که مجددین نه (9) سده را شمرده است، و از الله سبحانه وتعالی خواسته است که خود او مجدد قرن نهم باشد، اسم‌های برخی آن‌ها که در قصیده آمده چنین است:

«... به اجماع علماء مجدد سده اول، عمر، خلیفه عادل است...»

«...شافعی در سدۀ دوم به دلیل سطح بلند علمی‌اش مجدد آن قرن دانسته شده است...»

«در قرن پنجم امام عزالی بوده و در این مورد اختلاف است»

«در قرن هفتم امام راقی الی المراقی بن دقیق العید به اتفاق مجدد بوده»

و «در قرن نهم هجری قمری، به فضل الله متعال امیدوارم من (سیوطی) مجدد باشم»

برعلاوه این، روایات دیگر نیز وجود دارد.

5- آیا امکان دارد که مجدد سدۀ چهاردهم که در 30 ذوالحجه 1399هـ.ق پایان یافت، را بشناسیم؟

ابتداء قرن، نزد علماء معتبر همان اواخر سده است که عمر بن عبدالعزیز به عنوان مجدد قرن اول در سال 61هـ.ق تولد و در اوئل سدۀ اول یعنی 101هـ.ق وفات نموده است، و شافعی در 150هـ.ق تولد ودر رأس سدۀ دوم؛ یعنی در 104هـ.ق وفات نمود. پس نزد علماء معتبرِ اسلام عمر بن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول و شافعی مجدد سدۀ دوم، هرکدام در خلال سده متولد و در اواخر سده به ‏شهرت رسیده اند؛ بناء من ترجیح می‏دهم که علامه تقی الدین نبهانی رحمت الله علیه مجدد سدۀ چهاردهم بوده باشد؛ چون وی درسال 1332هـ.ق تولد و در اواخر این سده به شهرت رسید، به خصوص وقتی‌که حزب التحریر را در سال 1372هـ.ق تأسیس کرد و در اواخر سدۀ چهاردهم در سال 1398 وفات کرد، و طی دعوت خود مسلمانان را برای بازگشت قضیه سرنوشت‏ساز- دولت خلافت راشده- فراخواند و در پی تلاش و اجتهاد وی تأثیرات زیادی در زندگی مردم به میان آمد تا این‌که امروزه تأسیس خلافت خود فضاء شده و هدف اساسی عامه مسلمانان گشته است؛ پس الله سبحانه وتعالی ابو ابراهیم و برادر وی ابویوسف و کسانی را که پس از وی می‌آیند زیر رحمت خود قرار دهد و آن‌ها را با انبیاء، صدیقین، شهداء و صالحین حشر فرماید، که رفاقت آن‌ها چه نیکو می‌باشد.

برادر ابو مومن آن‌چه نزد من راجح بود همین است و آن‌چه صواب است الله بهتر می‏داند.

برادرتان عطاء بن خليل ابو الرَشته

14 شعبان 1434هـ

23 جون 2013 م

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام‌عليكم‌ورحمةالله‌وبركاته!

پرسش من از کتاب (دستگاه‌های دولت خلافت)، راجع به اموال ربا/سود بعد از برپایی دولت خلافت و سپردن  اصل سرمایه‌ها  به صاحبان  آن است.

پرسش من این‌گونه است:

با اموال ربوی/سودی چه خواهیم کرد؟ آیا ضبط/گرفتن وسرمایه‌گذاری بالای مال سودی برای دولت جایز است؟ پولی‌که از مال ربا بدست می‌آید، آیا نفس پول/خود همان  پول حرام است ویا هم کسب نمودن آن نیز حرام است؟

پاسخ:

وعليكم‌السلام‌ورحمةالله‌وبركاته!

1- پاسخ به این پرسش که (با مال ربا چه خواهیم کرد؟) در کتاب (اموال در دولت خلافت) واضحاً بیان  شده که دولت چگونه در مالی‌که از طریق نامشروع بدست می‌آید؛ مانند: مالی‌که از طریق خیانت، فریب، قمار، ربا/سود... بدست می‌آید، تصرف می‌کند.

 در همان کتاب در باب: "مالی‌که حکام و کارمندان دولت، به فریب و خیانت بدست می‌آورند، مالی‌که از طریق نامشروع بدست می‌آید، و مال جریمه‌ها "صفحه‌ی 111و112 چنین توضیح داده شده است: "تمام اموالی‌که در فوق ذکر گردید که آن‌ها را والی‌ها، عمال، و کارمندان دولت به طریقه‌ی نامشروع و حرام بدست می‌آورند؛ از جمله اموال وارداتی بیت‌المال محسوب می‌شوند. هم‌چنان هر آن مال را که افراد به طریقه‌ی غیرمشروع  بدست می‌آورند و یا هم بالای آن سرمایه‌گذاری می‌کنند؛ نیز به اموال وارداتی بیت‌المال گذاشته می‌شود؛ چون بدست آوردن آن حرام بوده و در ملکیت فرد قرار نمی‌گیرد.

بناء اگر کسی چیزی را از طریق ربا/سود به‌دست بیاورد، کسب آن حرام بوده و در ملکیت‌اش داخل نمی‌گردد؛ چون الله سبحانه وتعالی ربا را حرام قرار داده است و هم‌چنان توسعه و سرمایه‌گذاری اموال را از طریق ربا و سایر طرق نامشروع، حرام قرار داده و چنین فرموده است:

﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَىَ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾

(البقرة: 275)

ترجمه: كساني‌كه ربا مي‌خورند (از گورهاي خود به هنگام دوباره زنده شدن، يا از مشي اجتماعي خود در دنيا) برنمي‌خيزند؛ مگر هم‌چون كسي‌كه – بنا به گمان عرب‌ها – شيطان او را سخت دچار ديوانگي سازد (و نتواند تعادل خود را حفظ كند)؛ اين از آن رو است كه ايشان مي‌گويند: خريد و فروش نيز مانند ربا است. حال آن‌كه خداوند خريد و فروش را حلال كرده است و ربا را حرام نموده است. پس هر كه اندرز پروردگارش به او رسيد و (از رباخواري) دست كشيد، آن‌چه پيشتر بوده (و سود و نزولي‌كه قبلاً دريافت نموده است) از آن او است و سروكارش با خدا است؛ امّا كسي‌كه برگردد (و مجدّداً مرتكب رباخواري شود) اين گونه كساني، اهل آتش‌اند و جاودانه در آن مي‌مانند.

و هم‌چنان فرموده است:

﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ﴾

(البقرة: 279)

ترجمه: اي كساني‌كه ايمان آورده ايد! از (عذاب و عقاب) خدا بپرهيزيد و آن‌چه از (مطالبات) ربا (در پيش مردم) باقي‌مانده است فروگذاريد؛ اگر مؤمن هستيد. پس اگر چنين نكرديد، بدانيد كه به جنگ با خدا و پيغمبرش برخاسته‌ايد، و اگر توبه كرديد (و از رباخواري دست كشيديد و اوامر دين را گردن نهاديد) اصل سرمايه‌هاي‌تان از آن شما است، نه ستم مي‌كنيد و نه ستم مي‌بينيد.

برگرداندن مال ربا به صاحبان آن (کسانی‌که مال‌شان خورده شده)، در صورتی‌که معلوم باشند واجب است، و اگر مالک آن معلوم نباشد، مال ربا مصادره گردیده و در بیت‌المال گذاشته می‌شود؛ البته این علاوه بر عقوبت شرعی که بر معامله‌گران سود (سود خوار، سود دهنده، نویسنده و شاهد)  تعیین گردیده است، می‌باشد. چنان‌چه مسلم از جابر رضی‌الله‌عنه چنین روایت نموده است:

(لَعَنَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ آكِلَ الرِّبَا، وَمُؤْكِلَهُ، وَكَاتِبَهُ، وَشَاهِدَيْهِ)، وَقَالَ: (هُمْ سَوَاءٌ)

[رواه مسلم]

ترجمه: رسول الله صلی الله علیه وسلم بر سودخوار، سوددهنده،  نویسنده و شاهد آن لعنت فرستاده است و نیز فرموده است که همه‌شان (در گناه) با هم برابرند.

اگر شخصی مالی را از طریق قمار به‌دست آورد، کسب آن مال حرام است و در ملکیت آن فرد داخل نمی‌گردد، و اگر مالک آن مال معلوم باشد، به آن برگردانده می‌شود و در صورتی‌که مالک آن معلوم نباشد، مصادره گردیده و دربیت‌المال گذاشته می‌شود؛ و این علاوه بر عقوبت شرعی  که بر قماربازان (برنده باشد و یا بازنده)  تعیین گردیده است، می باشد؛ چون قمار حرام است و هم‌چنان توسعه و سرمایه‌گذاری مال به واسطه آن نیز حرام است؛ زیرا الله سبحانه و تعالی چنین فرموده است:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ﴾

[ المائدة: 91]

ترجمه: اي مؤمنان! مي‌خوارگي و قماربازي و بتان (سنگي كه در كنار آن‌ها قرباني مي‌كنيد) و تيرها (و سنگ‌ها و اوراقي كه براي بخت آزمائي و غيب‌گوئي به كار مي‌بريد، همه‌وهمه از لحاظ معنوي) پليدند و (ناشي از تزيين و تلقين) عمل شيطان مي‌باشند. پس از (اين كارهاي) پليد دوري كنيد، تا اين‌كه رستگار شويد. همانا شیطان مي‌خواهد از طريق مي‌خوارگي و قماربازي در ميان شما دشمنی و كينه‌توزي ايجاد كند و شما را از ياد خدا و خواندن نماز باز دارد. پس آيا (از اين دو چيزي كه پليدند، و دشمنی و كينه‌توزي مي‌پراكنند، و بندگان را از ياد خدا غافل مي‌كنند، و ايشان را از همه عبادات؛ به ويژه نماز كه مهمترين آن‌ها است، باز مي‌دارند) دست مي‌كشيد و بس مي‌كنيد؟!

2- اما راجع به بخش دوم پرسش شما که آیا نفس مال سودی حرام است و یا کسب آن نیز حرام است؟ چنین باید گفت که ذات و نفس آن مالی‌که از طریق حرام و نامشروع به‌دست می‌آید حرام نیست؛ بلکه تحریم مال بر اساس چگونگی بدست آوردن و توسعه دادن آن است. مثلا شخصی از طریق تجارت شراب و یا معامله سودی پولی به‌دست آورد، ذات پول حرام نیست؛ بلکه حرام بودن پول براساس چگونگی کسب و توسعه آن می‌باشد؛ بناء شخصی‌که پول را از طریق حرام به‌دست آورد مالک همان پول قرار نمی‌گیرد؛ اما ذات آن پول حرام نمی‌باشد؛ لهذا در بیت‌المال مسلمین گذاشته می‌‍شود و از آن در پیشبرد امور مسلمین استفاده می‌گردد، و از این حکم هیچ مال مستثنی قرار نمی‌گیرد؛ مگر مالی‌که ذات و نفس آن حرام باشد؛ مانند: گوشت خنزیر و شراب؛ چون این‌ها اموال‌اند که در ذات خود حرام‌اند.

برادر تان عطاء ابن خلیل ابو رشته

مترجم : حمزه پارسا

26 ذوالقعده 1435

20 /10 2014 م

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش:

کنفرانس اقتصادی بحرین که توسط کوشنر اداره می‌شد، کارش را امروز پایان داد. کوشنر در بیانیۀ افتتاحیۀ این کنفرانس در المنامه گفت: «گردهمایی بحرین "معاملۀ قرن" نیست، بلکه فرصت قرن است.» (منبع: سایت عربی اسپوتنیک 25 جون 2019م) آیا این کنفرانس بخشی از معاملۀ قرن است؟ یا چنان‌که کوشنر گفت؛ این پروژه جدائی است. دیگر این‌که چرا در مورد محتویات این معامله چیزی منتشر نگردیده؟ و آیا کدام معلومات درزکرده‌ای در این خصوص وجود دارد؟ و تا چه حد ممکن است موفق باشد؟ جزاکم الله خیراً!

پاسخ:

برای روشن شدن پاسخ باید به بیان امور زیر پرداخت:

اول: کنفرانس بحرین

1. قصر سفید شام روز گذشته اعلان نموده که به زودی و در اوخر ماه آینده در پایتخت بحرین شهر المنامه گردهمایی اقتصادی را راه‌اندازی خواهد نمود که در آن بخش اقتصادی نقشۀ صلح دونالد ترامپ رئیس جمهور امریکا برای خاورمیانه را اعلان خواهد کرد. (منبع: سایت خاورمیانه 20 می 2019م)

2. کوشنر قبل از کنفرانس بحرین به تاریخ 22 جون 2019م جزئیات بخش اقتصادی نقشۀ صلح را اعلان نمود. این نقشه شامل در نظر گرفتن کمک‌های بین‌المللی به ارزش 50 میلیارد دالر برای نجات اقتصاد فلسطین و اقتصاد دولت‌های عربی همجوار آن به علاوه ساخت گذرگاهی برای تردد وسایط نقلیه میان کرانه غربی و غزه به ارزش پنج میلیارد دالر می‌شود. (منبع: فرانس 24،  24 جون 2019م)

3. کنفرانس بحرین، که به دعوت المنامه و واشنتن راه‌اندازی گردید، به تاریخ 25 جون 2019م برگزار شد. این کنفرانس زیر نام "کارگاه صلح برای شکوفایی و به هدف تشویق سرمایه‌گذاری در خاک فلسطین" دایر گردید. (منبع: سایت بی بی سی عربی 25 جون 2019م)

4. «جارید کوشنر مشاور و داماد ترامپ، رئیس جمهور امریکا، "کنفرانس/کارگاه بحرین" را در المنامه افتتاح نمود. این یک گردهمایی تقویتی است که ویژۀ فلسطین است. کوشنر بعضی از جزئیات نقشۀ امریکا برای رشد اقتصادی کرانه غربی و غزه را اعلان نمود که مبلغ به آن 50 میلیارد دالر تخمین زده می‌شود. وی اشاره نمود که امکان افزایش تولید داخلی فلسطین و فراهم نمودن فرصت‌های کاری نیز وجود دارد.» (منبع: RT 25 جون 2019م)

5. کوشنر مشاور دنالد ترامپ گفت: «واشنتن به مجرد آماده شدن نقشه‌ای برای دستیابی به راه‌حل سیاسی، آن را 0اعلان خواهد نمود.» وی افزود: «کنفرانس بحرین نشان می‌دهد که مشکل خاورمیانه را می‌توان از طریق اقتصادی حل و فصل نمود.» کوشنر این اظهارات را پس از پایان فعالیت‌های کنفرانس اقتصادی بحرین که در المنامه برگزار شده بود، مطرح نمود. (منبع: سایت شبکه العالم 26 جون 2019م)

6.  در بیانیه پایانی چنین گفته شده: «شرکت کننده‌گان "کنفرانس صلح برای شکوفایی" در شام روز چهارشنبه خواستار رشد بهتر اقتصادی و سرمایه‌گذاری به نفع مردم فلسطین شدند تا باشد اقتصاد این کشور شکوفا شود. در بیانیه هم‌چنین گفته شده که این کنفرانس با خوشبینی‌های زیادی در خصوص رشد اقتصادی و افزایش سرمایه‌گذاری‌ها در فلسطین به پایان رسید. گفتگوهای روز اخیر کنفرانس بیشتر روی روند رشد اقتصادی و سرمایه‌گذاری به نفع مردم فلسطین و به هدف ایجاد شکوفایی اقتصادی و فرصت‌های متنوع در برابر آن متمرکز بود. در این گفتگوها روی تقویت نیروی کار از طریق ایجاد فرصت‌های کاری برای زنان و اهمیت ارتباط مداوم و فعال با جوانانی که بیشتر در معرض بی کاری قرار دارند نیز تمرکز صورت گرفت. هدف از نقشه اقتصادی که کوشنر روز سه شنبه ارائه نمود، این است که مبلغی به ارزش 28میلیارد دالر فلسطین سرمایه‌گذاری شود و مبالغ دیگری به ارزش 22 میلیارد دالر "بلا عوض و قرضه" در اردن، مصر و لبنان سرمایه‌گذاری شود، زیرا این‌ها دولت‌هایی استند که از بی‌جا شده‌گان فلسطینی میزبانی می‌نمایند.» (منبع: آژانس اناضول 21 جون 2019م)

به این ترتیب و از شواهد فوق چنین برمی‌آید که کنفرانس بحرین در حقیقت آغازی است برای زمینه‌سازی در جهت اعلان پروژه موسوم به "معاملۀ قرن". به عبارت دیگر؛ این مبالغ در اصل رشوتی است که ترامپ به اسلوب خودش برای حکام خائن عرب‌ و عجم‌ منطقه می‌پردازد تا برای عملی شدن این پروژه خونین ترامپ در سرزمین‌های خودشان زمینه‌سازی نمایند، بهتر نیست در این خصوص بیندیشند؟!

دوم: معامله قرن و دستاوردهای آن

1. امریکا پروژۀ تشکیل دو دولت مستقل در فلسطین را از سال 1959م، یعنی زمان حکومت ایزنهاور روی دست گرفت و عبدالناصر حاکم وقت مصر را تحریک نمود تا آن را عملی نماید. امریکا سازمان آزادی‌بخش فلسطین را نیز به همین هدف و به رهبری احمد شقیری در سال 1964م ایجاد نمود. پس از آن که شقیری سازمان یادشده را در پی شکست سال 1967م ترک نمود، انگلیس توانست توسط مزدورش ملک حسین و به کمک دولت‌های خلیج یاسر عرفات را در سال 1968م در رهبری سازمان آزادی‌بخش فلسطین قرار دهد. یاسر عرفات پیوسته خواستار عملی شدن راه‌حل انگلیس، یعنی تأسیس دولت فلسطینی سیکولار بود. او این خواسته را از زمان تأسیس گروه "فتح" در سال 1965م به کمک مزدوران یاد شده مطرح می‌نمود. اما عرفات پس از آن که سخت زیر فشار مزدوران امریکا به شمول انورسادات در مصر و حافظ اسد در سوریه قرار گرفت، دست از آن خواسته‌اش برداشته و خواهان عملی شدن راه‌حل امریکایی شد و به همین دلیل بود که اتحادیه عرب در سال 1974م، سازمان فتح را به صفت یگانه مرجع قانونی مردم فلسطین به رسمیت شناخت و در سازمان ملل نیز به رسمیت شناخته شد و به صفت عضو ناظر آن درامد. عرفات در سال 1988م رسماً اعلان نمود که رژیم یهود را به رسمیت می‌شناسد و پذیرفت که این رژیم 80% خاک فلسطین را اشغال نموده اند و این زمانی بود که برپائی دو دولت در فلسطین بر اساس راه حل مطرح شده توسط امریکا را رسماً قبول نمود و گفت: «دو دولت برای دو ملت در خاک فلسطین.» سپس توافق‌نامه اسلو را در سال 1993 امضاء نمود و اعلان کرد که اینک فلسطین به رهبری سازمان آزادی‌بخش دارای یک قدرت مستقل است، به شرط آن که با فرا رسیدن سال 1999م دولت مستقل فلسطینی تأسیس شود.

اما با آن هم امریکا در زمان کلنتن نتوانست این ادعا را عملی نماید. زمانی‌که جورج بوش پسر به قدرت رسید، اتحادیه عرب در سال 2002م پیشنهاد سعودی را پذیرفت و از آن به عنوان پیشگامی عربی یاد نمود. در این پیشنهاد گفته شده بود که دولت‌های عربی حاضر اند رژیم یهود را در صورتی‌که آنان دولت مستقل فلسطین را در کنارخود بپذیرند، به رسمیت بشناسند. امریکا پس از این پیشنهاد بود که پروژه نقشه راه را در سال 2003م راه‌اندازی نمود، نقشه‌ای که بر اساس آن باید با فرارسیدن سال 2005م برای فلسطین دولتی مستقل تأسیس گردد و هم‌چنین کمیته چهارجانبه خاورمیانه را تشکیل داد؛ اما با وجود آن هم نتوانست چنین دولتی را تأسیس نماید. امریکا در زمان حکومت اوباما با تمام توان سعی نمود مسأله راه‌حل تشکیل دو دولت مستقل را با از سرگیری مذاکرات در دو مرحله در سال های 2009م و 2013م عملی نماید، اما بازهم ناکام شد. به این ترتیب تمام رؤسای جمهور امریکا به نوبه خود سعی نمودند پروژه تشکیل دو دولت را عملی کنند؛ اما موفق نشدند. تا این که ترامپ از راه رسید و امریکا مطمئن شد که توان عملی نمودن پروژه یاد شده را ندارد، بناءً تصمیم گرفت آن را تبدیل یا تعدیل نماید. کانگرس امریکا در سال 1995م با صدور فیصله‌نامه‌ای، قدس را پایتخت رژیم یهود به رسمیت شناخته بود؛ اما آن تصمیم را بالای رئیس جمهور وقت الزامی نکرده بود و حق عملی نمودن آن را به رؤسای جمهور بعدی گذاشته بود، که هرکس از آنان در هر زمانی‌که خواسته باشن،د می‌توانند آن را عملی نمایند.

2. ترامپ این رویکرد را فوراً پس ادای قسم‌اش به صفت رئیس جمهور مطرح نموده گفت: راه‌حل تشکیل دو دولت مستقل، یگانه راه‌حل پایان دادن به بحران دولت یهود و فلسطین نیست، و اشاره نمود که او آماده است گزینه‌های دیگری را نیز روی دست گیرد، در صورتی‌که منجر به صلح گردد. ترامپ گفت: «اگر اسرائیل و فلسطینییان راضی باشند، من به راه‌حل تشکیل دو دولت و تشکیل یک دولت هردو توجه خواهم نمود؛ هر راه‌حلی را که آنان ترجیح دهند، من را خرسندخواهد نمود و هر دو راه‌حل برای من قابل قبول است.» (منبع: الجزیره 16 فبروری 2017م) پس از این سخنان بود که نشانه‌های رویکرد مورد نظر ترامپ بالاگرفت؛ چنان‌چه ترامپ سفارت امریکا را در ماه سپتمبر 2017م از تل ابیب به قدس انتقال داد. این بدان معنی است که ترامپ اعلان نمود که با قرارگرفتن قدس به عنوان بخشی از خاک رژیم یهود بر اساس رویکرد ترامپ، موافقت دارد. پس از این اقدام بود که ترامپ در مورد حل بحران میان فلسطین و یهود از طریق معامله نهائی و یا معامله قرن سخن گفت. سپس هر یک جارید کوشنر داماد و مشاور دونالد ترامپ و جیسون گرینبلات نماینده ویژه رئیس جمهور امریکا در خاورمیانه شروع به مروج نمودن توافق موسوم به توافق قرن نمودند. کوشنر در ماه فبروری 2019م برای جلب حمایت از این نقشه به بسیاری از کشورها سفر نمود، چنان‌چه با محمدبن سلمان ولیعهد سعودی دیدار کرد. هم‌چنین به تاریخ 27 اپریل 2019م در این خصوص با اردوغان ملاقات نمود؛ سپس با رهبران دولت‌های امارات متحده عرب، بحرین و عمان دیدار و گفتگو کرد. تمرکز این سفرهای روی جلب حمایت حکام منطقه از این نقشه بود. اداره حکومت ترامپ در ادامه وعده نمود که این نقشه جدید را در ماه سپتمبر 2018م به مجمع عمومی سازمان ملل تسلیم نموده و از طریق آن عملی خواهد نمود، اما این‌کار تا اوایل سال 2019م به تأخیر افتاد و دلیل آن؛ به تأخیر افتادن انتخابات رژیم یهود در ماه جولای 2019م بود و اینک تا ماه نومبر 2019م، یعنی تا پس از انتخابات یهود به تأخیر افتاده است.

ترامپ از نتانیاهوبه دلیل عدم پیروزی قاطع اش در دور اول "دلگیر" شد و نه به دلیل این که انتخابات به دور دوم رفت و این باعث شد که راه‌حل پیشنهادی‌اش، "معاملۀ قرن" به تأخیر افتد. «ترامپ در سخنانش در کنفرانس مطبوعاتی که قبل از سفر به انگلیس در مقابل قصرسفید مطرح نمود، اوضاع سیاسی در "اسرائیل" را، که نتانیاهو نتوانست حکومت جدید را قبل از پایان یافتن مهلت آن در روز چهارشنبه گذشته تشکیل دهد و به همین دلیل به جانب انتخابات جدید در ماه سپتمبر آینده روان است، چنین توصیف نمود: "اوضاع سیاسی اسرائیل درهم و برهم است." سپس افزود: "بیبی عملاً انتخاب شده بود، اما ناگهان تصمیم گرفتند انتخابات را به صورت کامل در ماه سپتمبر تکرار کنند، این اقدام بسیاربدی است و ما از شنیدن آن خرسند نیستیم.» (منبع: روسیه امروز 3 جون 2019م)

به این ترتیب بود که ترامپ با خرسندی تمام نقشه‌اش را آماده نمود و در هرکجا از آن یاد می‌نمود و گمان می‌برد که اگر حکام قبل از وی در عملی نمودن راه‌حل تشکیل دو دولت ناکام ماندند، او در راه‌حل جدیدش -"معاملۀ قرن"- موفق خواهد بود. اما واقعیت این است که این نقشه نیز به سان نقشه قبلی "تشکیل دو دولت" به ناکامی خواهد انجامید.

سوم: در خصوص این‌که چرا محتوای این معامله برملا نگردیده و این‌که آیا معلوماتی در مورد آن درز کرده یا خیر، باید گفت:

1. ترامپ فراموش می‌کند و یا خودش را به فاموشی می‌زند که فلسطین در دل‌های مسلمانان و افکارشان از جایگاه بزرگی برخوردار است و به همین دلیل است که هرگز این معامله را نخواهند پذیرفت، بلکه با جدیت و قاطعیت تمام آن را رد خواهند کرد. ترامپ گمان می‌کند پول‌های میلیاردی‌اش در این پروژه اقتصادی وی، به سازن زردکی خواهد بود که برای فریب دادن مردم فلسطین آن را به جانب‌شان پرداب نموده و آنان نیز فوراً موافقت خواهند نمود. به همین دلیل است که جزئیات آن را اعلان نکرد و کنفرانس بحرین را برای فضاسازی برای پذیرفتن معامله قرن‌اش از جانب مردم فلسطین پیشاپیش راه‌اندازی نمود.

2. در خصوص معلومات درزکرده در مورد معامله قرن باید گفت که بلی برخی معلوماتی در این خصوص درز نموده و به نظر می‌رسد که درز نمودن این معلومات، آگاهانه و هدف‌مندانه بوده، زیرا این معلومات با آماده‌گی‌هایی که برای معاملۀ قرن صورت می‌گیرد، نزدیکی زیاد دارد و بسیاری از این معلومات درزکرده توسط نشریه "یسرائیل هیوم" یهودی و به تاریخ 7 می 2019م منتشر شده. صاحب این نشریه فردی به نام "شیلدون ادیلسون" است و او یکی از بزرگ‌ترین حمایت کننده‌گان مالی تبلیغات انتخاباتی ترامپ بود و در عین حال به نتانیاهو نیز نزدیک است.

- توافقاتی‌که صورت خواهد گرفت: توافقی سه‌جانبه میان دولت یهود سازمان آزادی‌بخش و حماس صورت خواهد گرفت و بر اساس آن دولت فلسطینی تشکیل خواهد شد که از آن به نام فلسطین جدید یاد خواهد شد. این دولت در منطقه کرانۀ غربی و غزه، اما بدون شهرک‌های موجود یهودیان، تشکیل خواهد یافت.

- تخیلیه مناطق: تشکیلات شهرک‌سازی به حالت خودش باقی خواهد ماند و تشکیل‌های منفصل نیز با‌ آن پیوند خورده و با یک دیگر در ارتباط بوده و در اختیار رژیم یهود باقی خواهد ماند.

- قدس: به هیچ‌وجه تقسیم نخواهد شد و میان دولت یهود و فلسطین مشترک خواهد بود، با این تفاوت که ساکنین عرب قدس به عنوان اتباع/شهروندان فلسطین جدید معرفی خواهند شد و نه اتباع "اسرائیل". شاروالی/شهرداری قدس نیز فراگیر بوده و در برابر تمام قدس مسوول خواهد بود، بجز امور تعلیمی که فلسطین جدید مسوولیت آن را به دوش خواهد داشت و مالیه "أرنونا" (مالیاتی است که بالای استفاده کننده‌گان بناها و زمین‌ها وضع می‌شود) و مالیات آب را باید دولت فلسطین جدید بپردازد.

- غزه: مصر زمین‌های جدیدی را از خاک خود به فلسطین خواهد داد تا در آن به ساخت میدان هوایی/فرودگاه و کارخانه‌جات و تبادل اموال تجارتی و زراعتی بپردازد، اما مردم فلسطین حق اعمار مبانی مسکونی در این زمین‌‌ها را ندارند.

- اردو/لشکر: فلسطین جدید حق ندارد اردو/لشکر داشته باشد و یگانه سلاح موجود در آن؛ همان سلاح پولیس/بازرس است و بس. حماس باید تمام تسلیحات‌اش به شمول سلاح‌های فردی را جمع‌آوری نموده و به مصری‌ها تسلیم می‌کند. نظامیان حماس در بدل آن معاش/حقوق ماهانه‌ای را از جانب دولت‌های عربی دریافت خواهند نمود. یک سال پس از این توافق‌، انتخابات حکومت فلسطین راه‌اندازی خواهد شد و یک سال پس از برگزاری انتخابات، تمام اسراء به تدریج و در مدت سه سال آزاد خواهند شد.

در جریان پنج سال بندر و میدان‌هوایی/فرودگاه فلسطینی ساخته خواهد شد و تا آن زمان فلسطینیان از میدان‌های هوایی و بندرهای "اسرائیل" استفاده خواهند نمود. مرزها میان فلسطین و دولت یهود به عنوان دو دولت دوست بازخواهد بود. پلی آویزان/ معلق به ارتفاع 30 متر از سطح زمین جهت پیوند دادن غزه به کرانه ساخته می‌شود و کارساخت آن به یک شرکت چینی واگذار خواهد شد، که چین در آن 50%، جاپان 10% کوریای جنوبی 10% استرالیا 10% استرالیا 10% کانادا 10% و امریکا و اتحادیه اروپا با هم 10% سهم خواهند گرفت. "غور" اردن هم‌چنان در اختیار "اسرائیل" خواهد بود و سرک/جاده 90 تبدیل به سرک/جاده‌ای متشکل از چهار خط خواهد شد که نیمی از آن زیر اشراف "اسرائیل" و نیم دیگر در اختیار و زیر اشراف فلسطینیان خواهد که فلسطین را با اردن وصل می‌دهد، وغیره مواردی که تا کنون درزنموده.

هرچند این معلومات درزکرده رسماً منتشر نگردیده، اما چگونه‌گی درزنمودن آن و این‌که توسط یک روزنامه یهودی، که مالک آن "شیلدون ادیلسون"، یکی از بزرگ‌ترین حامیان مالی تبلیغات انتخاباتی ترامپ و از نزدیکان به نتانیاهو می‌باشد، به خوبی بیانگر اراده و خواست ترامپ و علاقمندان اوست. این نیز بسیار روشن است که این معلومات درزکرده آن‌قدر آلوده با خیانت در حق سرزمین مبارک است که پذیرفتن آن حتی برای حکام خاین عرب و عجم نیز سنگینی نمود. این حکام مسأله تشکیل دو دولت را پذیرفتند، در حالی‌که آن نیز طرحی آشکارا خائنانه است، زیرا سراسر خاک فلسطین بخشی از سرزمین پهناور اسلامی است، که بدون هیچ‌گونه کوتاهی در مورد حتی یک وجب آن باید به اهل آن سپرده شود و در غیر آن خیانت صورت گرفته، چه رسد به پذیرفتن تشکیل دو دولت، که منجر به از دست رفتن بیشتر خاک فلسطین می‌شود؟! اما حکام خائن عرب و عجم این راه‌حل را پذیرفتند و شروع به توجیه آن کردند که بر اساس آن بخشی از یک دولت و علم برای‌شان باقی خواهد ماند و به آن افتخار خواهند نمود! اما معامله ترامپ (معامله قرن) هیچ چیز قابل ذکری برای شان باقی نمی‌گذارد. کوشنر مشاور ترامپ در اظهاراتی گفت: «معامله قرن ممکن است قضیه تشکیل دو دولت را در خود نداشته باشد، همچنان که قدس پایتخت ابدی "اسرائیل" خواهد بود.» (منبع: بی بی سی 2 می 2019م) حتی "شهرک‌های" کرانه نیز، بر اساس این معامله، باقی مانده کرانه را، که از 12% آن فراتر نمی رود، به مرور زمان به خود می بلعد و این بخشی است که زیر سلطه نظامی دولت یهود قرار دارد.

چهارم: در مورد این‌که این "معامله ترامپ" تا چه اندازه شانس موفقیت دارد، باید گفت که هیچ شانسی ندارد، زیرا حتی طراح این معامله، با وجود سر و صداهایی‌که راه انداخته بازهم انتظار ناکام ماندن آن را دارد. «ترامپ نیز گفته که ممکن است پامپئو وزیر خارجه‌اش در ارزیابی خویش مبنی بر این‌که نقشه پیش روی اداره حکومت امریکا برای صلح در خاورمیانه احتمالاً به ناکامی بینجامد، مستحق باشد. روزنامه "واشنتن پست" پیش از آن به نقل از پامپئو گفته بود که وی خطاب به گروهی از رهبران یهود در نیویارک گفته بود؛ ممکن است نقشه‌ای که طرح آن بسیار به تعویق افتاد زیاد مورد استقبال قرار نگیرد.» (منبع: تایمز اوف "اسرائیل" 3 جون 2019م) 

حماقت ترامپ به او اجازه نمی‌دهد به این واقعیت پی ببرد که فلسطین خرید و فروش نمی‌شود، زیرا این سرزمین قبله نخست مسلمانان است، مسجد آن سومین مسجدی است که بار سفر بستن به جانب آن از پاداش خاصی برخوردار است و معراج رسول الله صلی الله علیه وسلم از این سرزمین صورت گرفته. ترامپ به دلیل حماقتی‌که دارد، نمی‌داند لشکر مسلمانان به زودی و به خواست الله متعال این سرزمین را در حالی آزادی خواهد نمود که فریاد تکبیرهای لشکریان به آنان نیروبخشیده و سایۀ بیرق عقاب (لااله الله محمد رسول الله) بر سرشان سایه می‌افگند. گرچه ترامپ امروز از میان حکام مسلمانان و اطرافیان آنان کسانی را یافته اند که به مال کثیف دل بسته‌اند؛ اما فردا از جانب مسلمانان چیزی بجز شمشیرهای خلافت نخواهد دید که به خواست الله متعال برای جنگیدن با یهود و حامیان استعمارگر کافرشان از غلاف‌ها بیرون کشیده شده و فلسطین را از شر یهودیان و حامیان‌شان آزاد خواهد نمود. چنان‌که قبلاً از شر صلیبیان آزادش نموده بود و بدون شک این فردا برای صاحبان درک و درایت بعید نیست و شواهد آن را به خواست الله سبحانه وتعالی در هر کجا می‌توان حس نمود. مسلم در صحیح خویش از ابوهریره روایت نموده که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يُقَاتِلَ الْمُسْلِمُونَ الْيَهُودَ فَيَقْتُلهُمْ الْمُسْلِمُونَ»

ترجمه: قیامت برپا نخواهد شد تا آن زمان که مسلمانان با یهودیان به جنگ پرداخته و مسلمانان آنان را به قتل رسانند.

الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ﴾ [ص: 88]

ترجمه: مطمئناً خبر آن را پس از مدتی درخواهید یافت.

مترجم: عبدالله دانشجو

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

به جواب خالد صدقی عوراتی

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

برادر محترم امیر حزب التحریر، الله سبحانه و تعالی شما را حفظ نموده و در تمام امور خیر، موفق گرداند!

سوال اول:

آیا در بین دو عبارت ذیل تناقض وجود دارد و یا این‌که در عبارت دوم کدام عبارت و جمله‌ای محذوف است؟

عبارت اول: همان عبارتی است که در بحث فسخ شرکت در کتاب نظام اقتصادی چنین بیان شده است: "به مرگ یکی از دو شریک، دیوانه شدن آن، محجور و ممنوع قرار گرفتن‌اش از تصرف به دلیل سفاهتی‌که به آن عارض گردیده و یا با فسخ یکی از شرکاء وقتی‌که در شرکت فقط دو شریک باشند، عقد شراکت باطل می‌شود؛ زیرا عقد شراکت مانند عقد وکالت یک عقد جائز بوده که با بروز این حالات شراکت باطل و عقد کاملاً منحل می‌گردد؛ اگر یکی از شرکاء فوت نمود و بعد از مرگ آن وارثی باقی ماند، وارث می‌تواند که به اجازۀ شریک دیگر همان عقد شراکت را ادامه و یا خواهان تقسیم گردد؛ اگر یکی از شرکاء خواهان فسخ شراکت گردید بر شریک دیگر لازم است که از خواست آن اجابت نموده و شراکت را فسخ نماید؛ اما زمانی‌که شرکاء بیشتر از دو نفر بودند و در این صورت یکی از شرکاء در خواست فسخ شراکت را نمود و باقی شرکاء تصمیم به بقاء و ادامه شرکت را داشتند، شراکت در قسمت همان یک نفری‌که خواهان فسخ گردیده، فسخ شده و در قسمت دیگر شرکاء باقی می‌ماند."

عبارت دوم: عبارتی است که در بحث انحلال شرکت تضامنی و تفاوت شرائط آن با شرکت‌های اسلامی در کتاب نظام اقتصادی چنین آمده است: "و برای شریک این حق است که هر وقتی خواسته باشد شرکت تضامنی را ترک نموده خواه دیگر شرکاء موافقت کنند و خواه موافقت نکنند، شرکت به مرگ یکی از شرکاء، محجور قرار دادن آن از تصرف منحل نشده؛ بلکه شراکت همان یک نفری‌که خواهان فسخ گردیده است فسخ شده و شراکت باقی شرکاء به حالت خود باقی می‌ماند این در صورتی است که شراکت بین بیشتر از دو نفر منعقد گردیده باشد."

سوال دوم:

در مورد انحلال شرکت تضامنی چنین آمده است: "وقتی شرکاء بر انکشاف و توسعۀ شرکت اقدام نمودند؛ خواه این توسعه به اساس سرمایه باشد و یا با اضافه نمودن تعداد شرکاء ایشان صلاحیت مطلق را داشته هر طوری خواسته باشند می‌توانند در این مورد تصرف کنند." آیا توافق شرکاء با افزودن سرمایه و یا اضافه نمودن تعداد شرکاء جدید، باعث فسخ شرکت و تجدید عقد قرار داد جدید می‌شود یا خیر؟

 سوال سوم:

در عبارت فوق‌الذکر تصریح شده است: "اگر یکی از شرکاء فوت شد و وارثی بعد از آن باقی ماند برای وارث جائز است که شراکت را ادامه داده و شریک آن را اجازه شرکت دهد و هم‌‍چنان برای وارث حق در خواست فسخ است." معنی ادامۀ شرکت چیست و مشخصاً صلاحیت‌های آن چی بوده مخصوصاً وقتی شخص متوفی مضارب و یا صاحب مال بوده باشد؟ آیا دوام شرکت مضاربت با وارثی‌که از جانب دیگر ورثه وکالت دارد جائز است و یا این‌که باید شرکت فسخ و مجدداً منعقد گردد؟

الله سبحانه و تعالی در عمرتان برکت عنایت فرموده و خیر کثیری نصیب شما گرداند!

جواب:

 وعلیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

 اولاً سه سوالی‌که در مورد دو مسأله از کتاب نظام اقتصادی مطرح نمودید:

 موضوع اول که در باب فسخ شرکت بیان گردیده است:

"شرکت در عقود شرعاً جائز و با مرگ یکی از شرکاء، دیوانه شدن، ممنوع قرار دادن آن از تصرف به دلیل سفاهتی‌که عارض گردیده و یا با فسخ یکی از دو شریک منحل می‌شود، وقتی شراکت در بین دو نفر باشد به خاطری‌که شراکت یک عقد جائز است با بروز این حالات منحل می‌گردد مانند عقد وکالت؛ اما در صورتی‌که در عقد شراکت دو نفری، یکی از شرکاء فوت گردد و بعد از آن وارث باقی ماند وارث می‌تواند با توافق و رضایت شریک اول، شراکت را ادامه داده و می‌تواند شراکت را فسخ کند. هم‌چنان وقتی یکی از دو شریک در خواست فسخ شراکت را نمود بر شریک دیگر لازم است که در خواست آن را قبول کند؛ اما زمانی‌که شرکاء بیشتر از دو نفر بودند و یکی از شرکاء در خواست فسخ شراکت را نمود و باقی شرکاء علاقه‌مند به بقاء و دوام شرکت بودند شرکت در قسمت همان یک نفر فسخ و در بین باقی شرکاء تجدید می‌گردد؛ مگر ‌ فسخ در بین شرکت مضاربت و دیگر شرکت‌ها متفاوت است؛ زیرا در شرکت مضاربت وقتی کارگر تقاضای فروش و صاحب مال تقاضای تقسیم مال را نماید به تقضای کارگر ترجیح داده شده مال به فروش می‌رسد؛ زیرا حق کارگر در فائده بوده و فائده زمانی ظاهر می‌گردد که مال به فروش رسد؛ اما در دیگر انواع شراکت، وقتی یکی از طرفین عقد در خواست تقسیم و دیگر تقاضای فروش آن را داشت، در خواست تقسیم ترجیح داده شده، نه در خواست فروش آن."

 مسألۀ دوم در مورد شرکت تضامنی است:

شرکت تضامنی (عقدی است که بین دو و یا بیشتر از دو نفر به هدف تجارت تحت عنوان مشخصی به میان می‌آید و همه اعضاء آن به پرداخت وام‌ها/دیون شرکت متعهد می‌گردند؛ بدون این‌که قید و محدودیتی داشته باشد. به همین دلیل هیچ یک از شرکاء حق ندارد که از حق و سهم خود به نفع دیگری بگذرد؛ مگر به اجازۀ کل شرکاء. شرکت تضامنی به مرگ یکی از شرکاء و یا با ممنوع قرار دادن آن از تصرفات به دلیل بعضی عوامل عارضی و مفلس شدن یکی از شرکاء منحل می‌گردد. در این شرکت تمام شرکاء مکلف به پایبندی تمام تعهدات شرکت در برابر غیر می‌باشند و مسئولیت شریک در این نوع شرکت محدود نبوده؛ پس هر شریک به تنهائی خود مکلف به پرداخت وام‌ها/دیون این شرکت می‌باشند، نه تنها از سرمایۀ شرکت؛ بلکه از اموال شخصی خود باید دیون شرکت را هر طوری شده پرداخت نمایند، زمانی‌که سرمایۀ شرکت برای باز پرداخت دیون شرکت تکافو نکرد شریک مکلف است که از اموال شخصی خود دیون شرکت را پرداخت نموده و این شرکت اجازه نمی‌دهد که برنامۀ شرکت از همان مرحلۀ ابتدائی‌اش توسعه یابد. این شرکت از اشخاص کمی به وجود می‌آید که هرکدام نسبت به یکدیگر باید اعتماد کامل داشته و هم‌دیگر را به صورت درست بشناسند، در این نوع شرکت مهم‌ترین عنصر، شخصیت شریک است نه به این اعتبار که شخص پول‌دار بوده؛ بلکه از این جهت که تأثیرگذاری آن در جامعه چی قدر است؟ این نوع شرکت یک شرکت فاسد است؛ زیرا شروطی‌که در این نوع شرکت وضع گردیده با شروط شرکت‌های اسلامی در تضاد است؛ زیرا حکم شرعی این است که در شرکت‌های تجارتی شرطی نمی‌تواند وضع گردد که شخص را از تصرفات مالکانه‌اش بازد دارد و هم‌چنان در شرکت‌های اسلامی شرکاء می‌توانند که شرکت‌شان را با زیاد ساختن سرمایه یا با اضافه نمودن شرکاء توسعه دهند و شرکاء می‌توانند که هرنوع تصرفی را خواسته باشند انجام دهند. در اسلام شریک مسئولیت ندارد که بیشتر از سهم خودش قرض‌های شرکت را پرداخت نماید، به همین ترتیب در شرکت اسلامی هر شریک هر وقتی خواسته باشد می‌تواند شرکت خودش را بدون موافقۀ شرکاء دیگر فسخ نماید، شرکت در اسلام به فوت یکی از شرکاء و یا محجور قرار گرفتن آن منحل نشده؛ بلکه تنها در حصۀ همان شریک فسخ و در قسمت دیگر شرکاء در صورتی‌که شرکاء بیشتر از دو نفر باشند، شرکت بر حال خودش باقی می‌ماند. این موارد شرائط شرعی هستند که شرط‌های شرکت تضامنی در تضاد با این شرائط قرار دارد، شرائط شرکت تضامنی شرائطی هستند که عقد شرکت را فاسد ساخته و برای انسان مسلمان جائز نیست که در چنین شرکت غیر شرعی و فاسد شریک گردد.)

 جواب سوال اول:

 مواردی‌ را که از نظر شما در دو عبارت کتاب نظام اقتصادی تعارض و تناقض دارد مشخص نساختید؛ اما طوری‌که به نظر می‌رسد منظور شما بین دو عبارتی است که در باب فسخ شرکت شرعی و شرکت تضامنی چنین به کار رفته است: "شرکت‌ از جمله عقودی است که شرعاً جائز بوده و با مرگ یکی از دو شریک، دیوانه شدن آن، محجور قرار گرفتن‌اش به دلیل بی‌خردی/سفاهت و یا با فسخ یکی از شرکاء باطل شده و از بین می‌رود، این در صورتی است که شرکت بین دو  نفر منعقد گردیده باشد؛ زیرا این عقد یک عقد جائزی بوده که در این حالات از بین می‌رود مانند عقد وکالت. شرکت با مرگ یکی از شرکاء، ممنوع قرار دادن آن از تصرف، منحل نشده؛ بلکه شراکت همان شخص متوفی و محجور فسخ شده و در قسمت دیگر شرکاء شرکت بر حال خودش باقی می‌ماند و این در صورتی است که شرکت بین بیشتر از دو نفر منعقد شده باشد"؛ پس در عبارت اول گفته شده که شرکت به مرگ یکی از شرکاء باطل می‌شود؛ ولی در عبارت دوم گفته شده که به مرگ یکی از شرکاء منحل نمی‌شود؛ پس این دو عبارت چطور با هم جمع می‌شوند؟

 دقیقاً هیچ نوع تناقضی در این دو عبارت نبوده؛ بلکه برعکس در بین این دو عبارت انسجام و توافق کامل وجود دارد؛ زیرا در عبارت اول آمده است: "شرکت از عقودی است که شرعاً جائز و با مرگ یکی از شرکاء، محجور قرار گرفتن آن به دلیل بی‌خردی/سفاهت و با فسخ یکی از ایشان باطل می‌شود و آن زمانی است که شراکت در بین دو نفر منعقد شده باشد؛ زیرا عقد شراکت یک عقد جائز بوده که با بروز این حالات از بین می‌رود و مانند عقد وکالت در این حالات باطل می‌شود." این عبارت از شرکتی صحبت می‌کند که در بین دو شخص باشد که با مرگ یکی از دو شریک شرکت پایان می یابد؛ زیرا عقد شرکت کمتر از دو نفر نمی‌تواند باشد که این مسأله واضح است.

 اما عبارت دوم: "شرکت با مرگ یکی از شرکاء، محجور قرار دادن آن منحل نشده؛ بلکه تنها شراکت آن فسخ می‌گردد و شراکت دیگر شرکاء بر حال خود باقی مانده و این در صورتی‌ است که شرکت بین بیشتر از دو نفر باشد." این عبارت از شرکتی صحبت می‌کند که در بین بیشتر از دو نفر مثلاً پنج یا شش نفر باشد.

در صورتی‌که بین دو عبارت فوق‌الذکر تعارض دیده شود برای رفع آن موارد، فوقاً را ذکر نمودیم اما اگر تعارض بین دو عبارت ذیل دیده شود:

"وقتی‌ چند نفر باهم شریک باشند و یکی از آن‌ها فسخ شراکت را در خواست کند و باقی شرکاء به بقاء آن راضی باشند، شرکت در قسمت همان یک نفر فسخ و در قسمت باقی شرکاء تجدید می‌گردد."

"شرکت با فوت یکی از شرکاء محجور قرار گرفتن آن منحل نشده؛ بلکه شراکت همان یک نفر فسخ و شراکت دیگر شرکاء به حال خود باقی و این حالتی است که شراکت بین بیشتر از دو نفر باشد."

بین این دو عبارت هم تعارض دیده نمی‌شود؛ زیرا عبارت اول از فسخ شرکت، از جانب یکی از شرکاء صحبت دارد و این فسخ بر کل عقد تأثیر دارد؛ زیرا شرکاء بعضی وکالت بعضی دیگر را دارند وقتی‌ یکی از آن‌ها عقد شراکت را فسخ کند بر تمامی عقد از جهت این‌که این عقد، عقد وکالت است تأثیرگذار است؛ چنان‌چه یکی از شرکاء وکالت خود را از باقی شرکاء گرفته و می‌خواهد که آن‌ها هم وکالت خود را از آن بگیرند؛ یعنی بر عقد وکالت حالتی آمده که تأثیرگذار است؛ پس لازم است که باقی شرکاء در صورتی‌که خواهان ادامه شراکت باشند، عقد را تجدید نمایند.

 اما عبارت دوم از مرگ یکی از شرکاء و محجور قرار دادن صحبت دارد این حالت با حالت فسخ فرق می‌کند؛ زیرا در این حالت فسخ و محجور قرار گرفتن از جانب متوفی صورت نگرفته؛ بلکه با مرگ آن عقد وکالت کاملا به پایان رسیده و هم‌چنان با محجور قرار گرفتن شخص به صورت کلی از تصرفات ممنوع شده است و این حالت اثری بر عقد وکالت که بین دیگر شرکاء است ندارد؛ زیرا عاملی‌که بر عقد وکالت اخلال وارد کند وجود ندارد به همین دلیل وقتی‌که دلیل بیرون شدن یکی از شرکاء، مرگ و یا محجور قرار گرفتن آن باشد عقد در بین دیگر شرکاء باقی مانده و به تجدید عقد نیاز ندارد.

1-       اما نسبت به سوال دوم باید گفت، توسعه‌ای شرکت به یکی از دو چیز صورت می‌گیرد:

ا – با افزائش سرمایه‌ای شرکاء و یا با افزائش بعضی شرکاء جدید، و این حالت نیازی به فسخ عقد شراکت نداشته؛ زیرا این حالت بر عقد شراکت اخلالی وارد نکرده و عقد بین اعضای شرکت به همان حالت قبلی‌اش باقی می‌ماند؛ اما در قسمت افزائش سهام‌شان در سرمایه طبق توافق شرکاء مفاد و فائدۀ شان نیز به اندازۀ سهام‌شان افزوده شده و این ماده بر مواد قبلی قرارداد شرکت افزود می‌گردد.

ب- با افزودن شرکاء جدید نیز نیازی به فسخ عقد شراکت نبوده؛ زیرا در این حالت نیز حالتی‌که بر عقد شراکت اخلالی وارد کند به وجود نیامده وعقد در بین اعضای شرکت باقی می‌ماند. وقتی شرکاء به ادامه شرکت با شرکاء جدید توافق کردند مطابق به رضایت و شروط سهام و فوائدشان، شرکت ادامه پیدا کرده و سهام شرکاء قدیم در سرمایه تعدیل شده و هم‌چنان مفادشان نیز تعدیل می‌گردد و این ماده در ادامۀ قرارداد قبلی ذکر می‌شود در این صورت لازم است که شرکاء قدیم بر شراکت شرکاء جدید موافقه نمایند.

خلاصه این‌که شرکت منعقده به دلیل افزائش سرمایه و یا پیوستن شرکاء جدید تا وقتی‌که به موافقۀ شرکاء قدیم باشد از بین نمی‌رود

اما نسبت به سوال سوم شما:

عقد شراکت با مرگ یکی از شرکاء از بین رفته و این عقد از باب وکالت است. مرده با مرگ‌اش از اعطاء وکالت و اخذ وکالت خلاص می‌شود؛ یعنی وقتی مرده صاحب مال باشد دادن وکالت برای شریک از جانب آن به پایان می‌رسد، وقتی متوفی کارگر باشد گرفتن وکالت آن نیز از بین می‌رود به این ترتیب شرکت متوفی منحل شده و باطل می‌شود بدون تفاوت بین این‌که صاحب مال باشد و یا کارگر؛ بناء لازم نیست که شرکت متوفی بعد از مرگ‌اش فسخ گردد؛ بلکه به صورت طبیعی شرکت آن از بین می‌رود.

 در مرگ شریک حق آن برای ورثۀ آن انتقال نموده و ورثه بین دو حالت مخیر است:

 ا- می‌توانند که خواهان تقسیم شرکت گردند؛ یعنی سرمایه را به صاحب آن بدهند و خواهان تقسیم فائده گردند و برای کارگر فائدۀ حاصله را پرداخت نمایند.

 ب- می‌توانند که با موافقۀ شریک دیگر به ادامۀ شرکت بپردازند؛ معنی ادامۀ شرکت این است که از جانب شریک زنده تصمیم ادامۀ شرکت با وارث شریک متوفی گرفته شود و مطابق با شروط سابق با وارثین شریک متوفی عقد جدیدی بسته شود و وارث قائم مقام شریک متوفی قرار می‌گیرد؛ اگر شریک متوفی صاحب مال بوده باشد وارث آن صاحب مال قرار می‌گیرد و اگرکارگر باشد کارگر قرار می‌گیرد؛ ولی شریک زنده به همان جایگاه قبلی‌اش باقی می‌ماند؛ اگر صاحب مال باشد همان صاحب مال است و اگر کارگر باشد به همان صفت کارگری خود باقی می‌ماند. با در نظر داشت این‌که فائدۀ کارگر باید محاسبه شده و مفاد آن در سرمایه گذاشته شود که در این حالت کارگر نیز یک سهمی در سرمایه پیدا کرده د و در یک بخشی از شرکت صاحب مال می‌شود، طبیعی است که در ادامۀ شرکت باید چند چیز رعایت گردد:

 - یکی این‌که مال شرکت باید پول دینار و درهم و یا پول نقد باشد؛ پس در این حالت عقد جدید با وارث آسان است.

 - حالتی‌که یک قسمت از مال شرکت جنس و یک قسمت آن نقد باشد که در این صورت جزئیات فقهی زیادی در مورد چگونگی سنجش جنس به پول و چگونگی ادامۀ شرکت وجود دارد که این جزئیات در کتاب‌های فقهی وجود داشته کسی‌که می‌خواهد به این کتاب‌ها رجوع کند.

-  هم‌چنان باید تغییری‌که در سهام شرکاء آمده است باید رعایت شود، وقتی‌ فائدۀ سرمایه از شرکت سابق به سرمایۀ جدید افزوده شده و یا فائدۀ کارگر از شرکت سابق به سرمایۀ جدید افزوده شود در این حالت نیز باید محاسبه و رعایت گردد.

 امیدوارم که همین قدر به جواب سوالات شما کافی و بسنده باشد. 

برادرتان عطاء بن خلیل ابورشته

28 رمضان 1440هـ.ق

2 می 2019م

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

از الله متعال می‌خواهم که شیخ بزرگ ما را حفظ نماید!

پرسش من در مورد «اهل کتاب است»؛ اهل کتاب به چه کسانی گفته می‌شوند؟ در قرآن‌کریم گفته‌شده که ما می‌توانیم با زنان‌شان ازدواج کنیم و گوشت ذبح‌شده توسط آن‌ها را بخوریم، آیا چنین کسانی امروزه وجود دارند؟ فرق میان مسیحیان و یهودیان چیست؟ بسیار خرسند خواهم شد؛ اگر پرسش‌ام اقبال پاسخ پیدا کند! برادر شما کاسوزی رمضان از اوگاندا

پاسخ:

وعلیکم السلام و رحمة الله و برکاته!

احتمالاً اشاره به این آیت است که می‌فرماید:

﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ﴾ [مائده: 5]

ترجمه: «امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده و طعام كسانى كه اهل كتاب‌اند براى شما حلال و طعام شما براى آنان حلال است و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاكدامن از مسلمان و زنان پاكدامن از كسانی‌كه پيش از شما كتاب [آسمانى] به آنان داده شده».

این دقیقاً همان آیتی است که گوشت ذبح‌شده توسط اهل کتاب و ازدواج با زنان‌شان را حلال می‌کند.

اهل کتاب یا به تعبیر قرآن‌کریم، آنانی‌‎‌که برای‌شان کتاب داده شده؛ همانا یهودیان و نصرانیان‌اند و جمهور فقهاء نیز چنان که در «موسوعه فقهی کویتی» آمده، به همین نظر می‌باشند. چنان‌که در نصوص شرعی گفته‌شده؛ گوشت حیوان ذبح‌شده توسط اهل کتاب و ازدواج با زنان‌شان برای مسلمانان حلال است و وجود کفر و یا شرک در دین‌شان به این حکم خللی ایجاد نمی‌کند؛ زیرا یهودیان و مسیحیان در زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم در کفر، شرک و گمراهی قرار داشتند؛ اما با وجود آن هم از جمله‌ی اهل کتاب شمرده می‌شدند و رسول الله صلی الله علیه وسلم به این مسأله اقرار نموده است؛ بناءً واقعیت آنان در زمان وی صلی الله علیه وسلم مانند واقعیت امروز شان بوده است. چنان‌که آن روزها مسیحیان، عیسی علیه السلام را با الله سبحانه وتعالی شریک می‌آورند، یهودیان عزیر علیه السلام را و امروز نیز چنین می‌کنند.

﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّه﴾ [توبه: 30]

ترجمه: «و یهود گفتند: عُزَیر پسر الله ست و نصاری گفتند: مسیح پسر الله ست! این سخنی است که تنها بر زبان می‌رانند و با گفتار و کیش کافران مشرک پیشین نزدیکی و مشابهت دارند، خدا آن‌ها را هلاک و نابود کند! آنان را (از حق) به کجا می‌گردانند؟!»

اما با وجود آن بازهم رسول الله صلی الله علیه وسلم با آنان به عنوان اهل کتاب تعامل می‌نمود، به شمول جواز خوردن گوشت حیوانات ذبح‌شده توسط آنان و جواز ازدواج با زن‌های شان.

اما رسول الله (صلی الله علیه وسلم) در این خصوص با سایر کفار (غیر از مسیحیان و یهودیان)؛ مانند مجوسیان، اجازه چنین تعاملی را نداده است: «ابن ابی شبیة در کتاب‌اش به نقل از حسن بن محمد گفته که رسول الله (صلی الله علیه وسلم) به مجوسیان اهل هجر، نامه‌ای نوشت و در آن، آنان را به اسلام فراخواند؛ کسانی‌که اسلام آوردند از آنان پذیرفته شد و کسانی‌که رد نمودند؛ از آنان جزیه گرفته شد؛ بدون این‌که با زنان‌شان نکاح شود و یا گوشت حیوان ذبح‌شده توسط آنان خورده شود.»

بنابر این؛ منظور از اهل کتاب که در آیت شریفه از آنان یاد شده؛ همانا مسیحیان و یهودیان است و آن‌ها امروزه نیز موجوداند؛ اما آیت شامل سایر کفار نمی‌شود؛ بلکه تنها مسحیان و یهودیان را شامل می‌شود و خوردن گوشت حیوان ذبح‌شده توسط آنان و ازدواج با زنان‌شان جائز می‌باشد.

اما دو نکته در مورد حلال بودن گوشت حیوان ذبح‌شده توسط آنان و ازدواج با زنان‌شان وجود دارد که باید به آن اشاره نمود:

1. تنها گوشت آن عده حیوانات ذبح‌شده توسط اهل کتاب حلال است که در شریعت گوشت آن مباح بوده و به طریقه‌ی شرعی ذبح شود.

حیوانی که گوشت آن در اسلام حرام قرار داده شده؛ مانند: خوک، چه ذبح‌کننده مسلمان باشد و یا اهل کتاب، حلال نیست؛ بناءً جواز خوردن گوشت حیوان ذبح‌شده توسط اهل کتاب تنها در حیوانات و پرنده‌هایی صدق می‌کند که توسط شریعت حلال معرفی شده اند.

2. حیوانی‌که به طریقه شرعی ذبح نشده باشد نیز گوشت‌اش حلال نیست؛ یعنی اگر کسی از اهل کتاب، حیوانی را به طریقه غیر شرعی؛ مانند: خفه نمودن حیوان یا پرنده و یا ضربه زدن به سر آن و یا قرار دادن آن در معرض جریان برق، به قتل رساند، گوشت آن حیوان حلال نیست؛ چنان‌چه در غرب این روزها با استفاده از این روش‌های یاد شده به کشتن حیوانات اقدام می‌شود. خوردن چنین گوشت‌هایی جائز نیست؛ زیرا از نظر اسلام چنین حیواناتی خودمرده به حساب می‌آیند؛ بناءً همان‌طوری که خوردن گوشت چنین حیوانی، که توسط یک فرد مسلمان و به‌گونه‌ای غیر شرعی به قتل رسیده، جائز نیست؛ خوردن گوشت چنین حیوانی‌که توسط فردی از اهل کتاب نیز کشته شده باشد، جائز نیست.

در آیت شریفه در مورد ازدواج با زنان اهل کتاب مسأله "محصن بودن" شرط گذاشته شده است؛ چنان‌چه می‌فرماید:

﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُم﴾ [مائده: 5]

ترجمه: «امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده و طعام كسانى‌كه اهل كتاب‌اند براى شما حلال و طعام شما براى آنان حلال است و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاكدامن از مسلمان و زنان پاكدامن از كسانى‌كه پيش از شما كتاب [آسمانى] به آنان داده شده».

زن محصنه، همان زن پاک‌دامنی است که حالت وی پوشیده باشد و هیچ شواهدی مبنی بر زناکار بودن‌اش وجود نداشته باشد، این در مورد زنان مسلمان صدق می‌کند. اما در مورد یهودیان و مسیحیان عصر ما در سرزمین‌های غرب، باید گفت که فعل زنا در نزد آنان امری معمول و رائج است، درست مانند خوردن و نوشیدن؛ یعنی یک مسأله کاملاً عادی است و زن و مردشان بدون این‌که آن را بد بشمارند، انجام می‌دهند و به ندرت می‌توان زنی را پیدا نمود که به سن بلوغ برسد و از فعل زنا به دور باشد. بناءً پیش از اقدام به ازدواج با زنی از اهل کتاب، لازم است خود را مطمئن نمود که حال‌اش پوشیده بوده و به زناکار بودن شناخته نشده باشد.

بنابر این، ازدواج نمودن با زنان اهل کتاب تنها در صورتی جائز است که زن پاک‌دامن و پوشیده‌حال بوده و به زناکاری معروف نباشد. ازدواج با چنین زنی جائز است. هرچند ازدواج با چنین زنی از اهل کتاب جائز است؛ اما بهتر آن است که با یک مسلمان ازدواج شود تا زنی از اهل کتاب؛ زیرا از حضرت عمر (رضی الله عنه) روایت است که اصحاب را نصیحت می‌نمود که با زنان اهل کتاب ازدواج نکنند و به جای آن با زنان مسلمان ازدواج کنند، تا زنان مسلمان بدون همسر باقی نمانند. امیدوارم، پاسخ ما موضوع را برایت روشن نموده باشد!

برادرتان عطاء بن خلیل ابو رشته

مترجم: عبدالله دانشجو

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله وبرکاته!

از الله سبحانه وتعالی می‌خواهم که شیخ بزرگ‌مان را در عافیت کامل داشته و به خیر و سلامت باشند! و از او سبحانه وتعالی می‌خواهم که ما و شما را در حفظ خود داشته و حاکمیت اسلام را بر امت مسلمه، در سایه‌ای خلافت راشده بر منهج نبوت نصیب فرماید!

بسیاری از حوادث ترافیکی در سرزمین‌های ما به وقوع می‌پیوندد که منجر به مرگ و میر می‌شوند و ما مردم و رانندگان را به اطاعت از قوانین ترافیکی و سیر جاده توصیه می‌کنیم؛ اما بعضی به رد توصیه‌ی ما می‌گویند که این قوانین اسلامی نبوده، تمام قوانین حاکم در سرزمین‌های اسلامی به شمول قوانین سیر و حرکت به اساس حکم غیر اسلام و عمل بر آن‌ها جائز نیست و اما بعضی در عکس‌العمل به این طرز دیدگاه می‌گویند: عمل بر این قوانین واجب و لازم بوده و این قوانین شرعی و مخالفت از آن‌ها جائز نمی‌باشد. روی این ملحوظ، بین این دو جناح جنجال به وجود می‌آید. پس پرسش اینست که آیا مخالفت به قوانین سیر و حرکت در چوکات دولت‌های کنونی‌، که به غیر ما انزالله حکم می‌کنند، قطع‌نظر از این‌که در سرزمین‌های اسلامی باشند و یا غیراسلامی، حرام است یا خیر؟ آیا در این خصوص دلائل شرعی وجود دارد؟ الله سبحانه وتعالی در عمر شما برکت دهد! یوسف عایش زین

 پاسخ:

وعلیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

ابتداء تشکر می‌کنم از دعای خیر شما و از الله سبحانه وتعالی خیر، پیروزی و موفقیت را برای شما و برای همۀ مسلمانان مسئلت دارم. اما در پاسخ به پرسش‌تان به توفیق الله سبحانه وتعالی موارد ذیل را بیان می‌کنم:

1- طوری‌که قانون تعریف شده: «قانون عبارت از مجموعه قواعدی است که سلطان مردم را بر پیروی از آن قواعد مکلف می‌سازد.» به این معنی که حاکم یا دولت، احکام مشخصی‌را برگزیده و مردم را به اطاعت از این قوانین دستور می‌دهد که این تبنیات/گزینش‌ها و قواعد گزیده شده از جانب حاکم و دولت حیثیت قانون را گرفته و مردم به رعایت‌شان مجبور می‌باشند.

2- قوانین به معنایی‌که ذکر شد، شرعاً جائز بوده و خلیفه و حاکم مسلمانان به آن اقدام می‌کند؛ زیرا شریعت الله سبحانه و تعالی حق تبنی/گزینش احکام و ملزم قرار دادن مسلمانان را تنها به خلیفه داده و ما این مسأله را در کتاب‌های خود به صورت مفصل بیان کردیم. در این‌جا بعضی مواردی‌که در جزء اول کتاب مقدس دستور بخش شرح، بند 1 مادۀ 136 این دستور آمده و از صلاحیت‌های خلیفه یاد کرده بیان می‌کنیم:

«خلیفه کسی است که احکام شرعی لازم و ضروری را برای تنظیم امور مردم برگزیده؛ احکامی‌که به اثر اجتهاد صحیح از کتاب الله سبحانه و تعالی و سنت رسول‌شﷺ استنباط شده و به قوانین تبدیل می‌شود، که اطاعت از این تبنیات/گزینش‌ها منحیث قانون واجب است. دلیل آن اجماع اصحاب رضی الله عنهم می‌باشد؛ زیرا قانون یک اصطلاح است و معنی آن همان چیزی است که از طرف سلطان و حاکم صادر شده و مردم را به عمل کردن به آن دستور می‌دهد و قانون، عبارت از قواعدی است که حاکم مردم را به پیروی از آن مجبور می‌سازد؛ یعنی وقتی حاکم مردم را برای پیروی احکام مشخصی دستور داد، همین احکام و لو اصلاً مباح باشد، قانون محسوب گردیده و اطاعت مردم از این قانون واجب است و اگر حاکم مردم را مجبور نکرد، واجب و مکلف به پیروی نیستند. در صورتی‌كه مردم به تبنیات حاکم عمل می‌کنند، در اصل به اوامر ونواهی الله سبحانه وتعالی عمل می‌کنند؛ زیرا اصل این است که به اوامر و نواهی الله سبحانه وتعالی عمل شود؛ نه به اوامر و نواهی سلطان. اما در برداشت احکام شرعی اصحاب رضی الله عنهم اختلاف کردند؛ طور مثال: بعضی از اصحاب طوری از نصوص حکم را برداشت کردند که خلاف نظر بعضی از اصحاب دیگر قرار داشت؛ اما هرکدام مطابق به فهم خودش از نصوص به عنوان حکم شرعی عمل می‌نمود و یقیناً که همان برداشت‌شان، حکم الله سبحانه وتعالی محسوب می‌گردد؛ ولی بعضی از احکام شرعی بود که ایجاب می‌نمود تمام مردم بدون اختلاف به صورت جمعی به آن‌ها عمل کنند؛ نه این‌که هرکس مطابق اجتهاد خود عمل کند و این مسئله در زمان حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه به وقوع پیوست. حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه اموال غنیمت را به صورت مساویانه تقسیم می‌نمود و مسلمانان از آن اطاعت کردند. والی‌ها و قاضی‌ها به شمول حضرت عمر رضی الله عنه به آن عمل می‌کرد؛ با وجودی‌که نظر و اجتهاد حضرت عمر رضی الله عنه خلاف نظر حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه قرار داشت.

اما وقتی حضرت عمر رضی الله عنه خلیفۀ مسلمانان شد، اجتهاد خود را تبنی کرده و دستور داد که اموال غنیمت به صورت مساویانه تقسیم نشده؛ بلکه برای هرکس مطابق قدامت اسلام و ضرورت‌اش داده شود و همۀ مسلمانان به این نظر حضرت عمر رضی الله عنه نیز عمل کردند. والی‌ها و قاضی‌ها به آن عمل کرده و اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم به آن اجماع نمودند و همۀ اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم به این اتفاق نظر بودند که صلاحیت تبنی احکام و قوانین را خلیفه داشته، بر مسلمانان لازم است که از این احکام پیروی کنند، هرچند که این احکام مخالف نظر و اجتهادشان باشد. بناءً تبنی قوانین تنها از صلاحیت خلیفۀ مسلمانان بوده؛ جز خلیفه هیچ‌کس حق تبنی احکام را ندارد.» 

 3. مورد دیگری‌که قابل ملاحظه است، این است که تبنی/گزینش احکام شرعی توسط خلیفه به دو بخش است:

الف) بخشی احکام شرعی، که خلیفه به تبنی و ملزم کردن‌شان پرداخته؛ مانند: احکام معاملات، عقوبات وغیره و لازم است که مردم به پیروی از این بخش احکام به دو دلیل اقدام کنند: اولاً این‌ بخش احکام شرعی‌اند؛ ثانیاً عمل کردن در چنین موردی اطاعت از امر حاکم است.

ب) تبنيات عبارت از همان مسائل اداری است که خلیفه به خاطر مصلحت امور مردم تبنی نموده و به عنوان قانون، که قوانین سیر و حرکت جاده هم از جملۀ همین احکام به حساب می‌آید، بر مردم تحمیل می‌کند که در این بخش مردم به دلیل اطاعت از امر امیر که یک حکم شرعی است، باید اطاعت کنند. اما زمانی‌که حاکم غیر اسلامی احکام وضعی را حکم می‌کند، اطاعت از این قوانین لازم نبوده؛ زیرا حاکم غیراسلامی حق اطاعت را بالای مسلمانان ندارد؛ اما باید این مسأله را بدانیم که قوانین صادرۀ غیراسلامی توسط این حکام به سه نوع است:

1- نوع اول قوانینی است که از احکام شرعی صادر یافته؛ مانند: "قوانین احوال شخصی" که نکاح، طلاق و میراث را تنظیم می‌کند و از همین قبیل قوانینی‌که از احکام فقه اسلامی گرفته شده است تا وقتی‌که این قوانین وفق احکام شرعی باشد، به آن‌ها عمل صورت گرفته؛ زیرا عمل به این قوانین عمل به احکام شرعی است.

2- دوم قوانینی است که مخالف شریعت اسلامی بوده؛ مانند: بسیاری‌ که ربا، زنا، شراب‌نوشی و معاملات حرام را جائز می‌داند و هم‌چنان قوانینی‌که توزیع ملکیت‌ها را به اساس غیراسلام تنظیم نموده و قوانینی‌که زندگی اقتصادی، تعلیمی وغیره مسائل را به اساس غیراسلام تنظیم می‌نماید که این قوانین در باب حکم به غیر ما انزل الله داخل شده و این قوانین حرام می‌باشد و برای انسان مسلمان جائز نیست که به چنین قوانینی عمل نموده؛ بلکه لازم است که برای تغییر چنین قوانینی اقدام نماید تا این قوانین مطابق شرع مبین اسلام تغییر یابد.

3- سوم قوانینی‌که به ادارۀ امور تعلق داشته؛ مانند: قوانین تنظیم سیر و حرکت، تنظیم امور، تعلیم و تربیه، ساخت‌وساز تعمیرات، راه‌ها و مانند آن، از مسائلی‌اند که در امور اداری داخل شده و بر مسلمانان واجب نیست تا به این قوانین عمل کنند؛ زیرا این قوانین توسط حاکم اسلامی تبنی نشده تا اطاعت از آن واجب باشد؛ اما عمل به این قوانین حرام نیست؛ بلکه این قوانین در مسائل اداری داخل شده و عمل به آن جائز است.

اما وقتی با عدم رعایت این نوع از قوانین ضرری بر شخص و یا بر دیگران وارد گردد؛ مثل: عدم توقف به اشارات ترافیکی. در این وقت التزام و پایبندی به این قوانین واجب می‌باشد؛ اما این التزام و پایبندی به دلیل اطاعت از امر شرعی حاکم نبوده؛ بلکه دلیل حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌باشد که فرموده است:

«لَا ضَرَرَ وَلَا ضِرَارَ، مَنْ ضَارَّ ضَارَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ شَاقَّ شَاقَّ اللَّهُ عَلَيْهِ»

ترجمه: ضرر رساندن و در صدد برآمدن ضرر رساندن بر دیگران در اسلام جای ندارد؛ کسی‌که شخصی دیگری را ضرر رساند، الله (سبحانه و تعالی) بر او ضرر می‌رساند و کسی‌که بر کسی‌ دیگری سخت گیرد الله (سبحانه وتعالی) بر او سخت می‌گیرد. (رواه حاکم در مستدرک از ابی سعید خدری رضی الله عنه)

پس وجوب پایبندی در چنین حالتی از باب اطاعت قوانین اداری نبوده که توسط حاکم غیراسلامی نافذ گردیده؛ بلکه این الزامیت به اثر حرمت ضرر رسیدن و ضرر رساندن می‌باشد که حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم حکم آن را بیان نموده است.

 بنا به دلائل فوق پایبندی و عمل کردن به قوانین سیر و حرکت جاده در سرزمین‌های اسلامی‌ و غیراسلامی، ‌که به اساس غیرشریعت اسلامی تنظیم گردیده از نظر شریعت جائز بوده، حرام و واجب نمی‌باشد؛ اما در حالتی‌که با عدم پایبندی به قوانین اداری ضرر و اذیتی بر شخصی و یا دیگران برسد؛ پس در این حالت واجب است تا از این قوانین اطاعت شود و وجوب اطاعت در این مورد از حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم اخذ شده است؛ نه به اعتبار این‌که این قوانین حکم شرعی است. پس کسی‌که به این نتیجه رسیده که به دلیل عدم رعایت مقررات و قوانین ترافیکی کنونی حوادث و ضرر وارد می‌شود، لازم است که برای جلوگیری از این ضرر از این قوانین اطاعت کند. امیدوارم که جواب سوال به صورت همه‌جانبه برای شما روشن و واضح شده باشد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته!

پرسش اول: در رسالۀ "حکم شرعی در مورد شبیه‌سازی، پیونداعضاء..." از عبدالقدیم زلوم رحمه الله چنین آمده است: «حزب التحریر انتقال اعضای بدن میت را به بدن انسان زنده حرام می‌داند؛ برابر است که هر عضوی از اعضای بدن باشد و هم‌چنان برابر است عضوی باشد که انسان را از مرگ حتمی نجات دهد؛ مانند انتقال قلب و یا این‌که مرضی از امراض را تداوی کند؛ مانند انتقال قرنيّه(پوستۀ شفاف روى چشم)». از این کتاب و از دوسیۀ فقهی چنین برداشت می‌شود که کالبدشگافی حرام است. حا‌ل‌آن‌که نظر به فهم من اسلام تداوی را تشویق نموده، هرچند به وسیلۀ حرام باشد؛ مانند الکول موجوده در برخی ادویه‌ها.

پرسش دوم: قائل بودن به حرمت کالبدشگافی، دانشجوهای پزشکی را از آموزش و شناخت جسم انسان محروم می‌سازد؛ چون اگر به حرمت آن قائل باشیم، چگونه قادر خواهیم بود که عملیات جراحی را انجام دهیم؛ در حالی‌که هیچ‌گونه شناختی راجع به بدن انسان نداریم و از طرفی دیگر، اگر قائل به حرمت کالبدشگافی بود، در بخش جرم شناسی، که داکتر می‌تواند پولیس را در یافتن مجرم همکاری کند، چگونه خواهد شد؟ لطفی الفقیه فارمسیست از تونس

پاسخ:

وعلیکم السلام و رحمة الله و برکاته!

قبل از پرداختن به پرسش‌تان، علی‌الخصوص پرسش اول و دوم؛ ترجیح می‌دهم واضح سازم که احکام شرعی از از ادلۀ شرعی اخذ می‌شوند و عمل مجتهد حین استنباط احکام عبارت از بازجویی و کاوش نصوص شرعی برای معرفت حکم شرعی است؛ نه استخراج حکمی‌که مجتهد آن را مناسب می‌داند یا به آن ضرورتی دارد. پس هدف از اجتهاد بذل و تلاش وسیع برای معرفت و شناخت حکم شرعی است؛ نه شناخت حکم عقل؛ لذا درست نیست حین استنباط احکام شرعی، نیازمندی‌‌های مردم در نظر گرفته و یا حکمی را جستجو نماید که متناسب نیازمندی‌های مردم باشد؛ زیرا درین‌صورت حکم، حکمِ استنباط کننده و حکم عقل است؛ نه حکم شرعی. حال‌آن‌که جستجوی پسندیده در حین اجتهاد، عبارت از پیدا نمودن حکم شرعی است. اگر دلایل شرعی به حکم معین در قضیۀ معینی دلالت کند، این حکم، حکم با اعتماد بوده و بالای آن اعتماد صورت می‌گیرد و نیازهای مردم باید با احکام شرعی هم‌خوانی داشته باشد؛ نه برعکس آن. به عبارت دیگر، جایز نیست حکم شرعی با نیازهای مردم مطابقت داده شود و یا آن‌چه را نیاز فکر می‌کنند، در نظر گرفته شود. در عوض نیازهای مردم باید متناسب با حکم شریعت جریان پیدا کند؛ زیرا حکم الله سبحانه وتعالی حق و واجب الاتباع است.

حالا به پاسخ‌‌های تان می‌پردازم:

اولاً: به نسبت پرسش تان در خصوص انتقال اعضاء، در مورد دلایلی‌که به حرمت انتقال اعضای میت، در حالی‌که او معصوم الدم است، به شخص زنده، مطابق آن‌چه در رسالۀ حکم شرعی در مورد شبیه‌سازی و پیوند اعضاء آمده است، اطلاع داری، در این رساله جهت اثبات تحریم انتقال اعضاء از مرده به زنده، به دو امر ذیل استدلال شده است:

1. هیچ احدی به جسم میت پس از مرگش تسلط ندارد؛ نه شخص میت پس از مرگش کدام قوت و تسلطی بر جسدش دارد و نه ورثۀ آن؛ چنان‌چه دلایل شرعی دلالت دارد. بناءً نه میت حق تملک به بخشِ از جسم خود را دارد و نه ورثۀ آن می‌توانند جسم میت را طور هدیه و تحفه تصاحب شوند؛ زیرا این کار در اختیار و قدرت آن‌ها نیست.

2. هم‌چنان جایز نیست که به میت تجاوز شود یا مورد آزار و اذیت قرار گیرد؛ به این ترتیب، جایز نیست که اندام وی را برید و یا زخمی نمود، نظر به دلایلی‌که در ذیل ذکر می‌شود:

الف) به نسبت حرمت تجاوزو آزار و اذیت، احادیث صحیحی وارد شده است که دلالت واضح بر این‌ دارد که مرده‌ها به سان زنده‌ها دارای احترام اند؛ چنان‌چه دلالت دارد که تجاوزو آزار و اذیت میت، مانند تجاوز به حرمت شخص زنده و آزار و اذیت آن است. به همین ترتیب، چنان‌چه جایز نیست که به‌شخص زنده تجاوز شود، شکم‌اش پاره گردد، گردن‌اش قطع شود، چشم‌اش بیرون کشیده شود و یا استخوانش شکستانده شود. به‌همین شکل جایز نیست که به‌میت تجاوز شود، شکم‌اش پاره گردد، گردن‌اش قطع شود، چشم‌اش بیرون کشیده شود و یا استخوانش شکستانده شود؛ چنان‌چه: آزار و اذیت زنده از جمله دشنام دادن، لت و کوب و یا زخمی نمودن، حرام است. به‌میت هم‌چنان حرام است که مورد آزار و اذیت، دشنام و یا جراحت قرار گیرد. احادیث ذیل مبین این موضوع است: از ام المؤمنین عائشه رضی الله عنها روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:

«كَسْرُ عَظْمِ الْمَيِّتِ كَكَسْرِهِ حَيّاً»

ترجمه: شکستن استخوان میت، مانند شکستن آن در قید حیات است.

(رواه ابوداود و ابن حیان)

احمد از عمرو بن حزم انصاری روایت می‌کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم من را درحالی‌که بالای قبری تکیه نموده بودم، دید و فرمود:

«لَا تُؤْذِ صَاحِبَ الْقَبْرِ»

ترجمه: صاحب قبر را مورد آذار و اذیت قرار مده!

مسلم و احمد از ابوهریره رضی الله عنه روایت می‌کنند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:

«لَأَنْ يَجْلِسَ أَحَدُكُمْ عَلَى جَمْرَةٍ مُتَحَرِّقَةٍ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَجْلِسَ عَلَى قَبْرٍ»

ترجمه: برای هریکی از شما نشستن روی قوغ از آتش، بهتر است از اینکه بالایی قبری بنیشیند.

ب) به نسبت بریدن یکی از اندام میت از جمله، کشیدن چشم میت، یا پاره نمودن شکم‌اش بخاطر گرفتن قلب، گرده، کبد و یا شش‌هایش و انتقال آن به شخص دیگری به هدف نیاز وی؛ بریدن اعضای میت شمرده شده و اسلام از مُثلَه یعنی بریدن اعضای بدن میت نهی نموده است:

- بخاری از عبدالله بن زید انصاری روایت می‌کند که گفت:

«نَهَى رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه وسلم عَنِ النُّهْبَى وَالْمُثْلَة»

ترجمه: رسول الله صلی الله علیه وسلم از غارت‌گری و مُثلَه نمودن میت نهی نموده است.

- احمد، ابن ماجه و نسائی از صفوان بن عسال روایت می‌کنند که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم ما را به سریه‌ای فرستاد و فرمود:

«سِيرُوا بِاسْمِ اللهِ، وَفِي سَبِيلِ اللهِ، قَاتِلُوا مَنْ كَفَرَ بِاللهِ، وَلَا تُمَثِّلُوا وَلَا تَغْدُرُوا وَلَا تَقْتُلُوا وَلِيداً»

ترجمه: به نام الله حرکت کنید، در راه الله با کسیکه به الله کفر میورزد قتال کنید، کسی را مُثلَه نکنید، خیانت نکنید و نه طفلی را از بین ببرید.

بناءً دلایلی‌که در فوق تذکر رفت، به شکل واضح معلوم می‌شود که انتقال عضو شخص مرده؛ در حالی‌که معصوم‌الدم است، حرام می‌باشد و جایز نیست گفته‌شود چون شریعت تداوی به وسیله‌ای حرام، مانند تداوی به الکول داخل ادویه را جواز داده است؛ پس انتقال اعضای میت به زنده هرچند این انتقال حرام هم باشد، جایز است؛ این چنین گفته نمی‌شود؛ زیرا تدوایی‌که شریعت آن را جایز دانسته است، تداوی به حرام و نجسی‌ست که به تجاوز و یا ضرر به شخص دیگری را در پی نداشته باشد. ابن ماجه از طارق بن سوید حضرمی روایت می‌کند که گفت:

«قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ بِأَرْضِنَا أَعْنَابًا نَعْتَصِرُهَا فَنَشْرَبُ مِنْهَا قَالَ لَا فَرَاجَعْتُهُ قُلْتُ إِنَّا نَسْتَشْفِي بِهِ لِلْمَرِيضِ قَالَ إِنَّ ذَلِكَ لَيْسَ بِشِفَاءٍ وَلَكِنَّهُ دَاءٌ»

ترجمه: به رسول الله صلی الله علیه وسلم گفتم: در زمین ما انگورهایی است که ما آنرا فشرده و مینوشیم؛ فرمود: نخیر این کارتان درست نیست، دوباره مراجعه کرده و گفتم ما مریض را توسط آن شفایاب میکنیم، گفت در این شفا نیست، بلکه یک روش درمان است.

 درین جا از استعمال نجس یا حرام "شراب" که دوا است، نهی شده؛ اما رسول الله صلی الله علیه وسلم تداوی به نجس(بول شتر) را جواز داده است. بخاری از انس رضی الله عنه چنین روایت می‌کند:

 «أَنَّ نَاسًا مِنْ عُرَيْنَةَ اجْتَوَوْا الْمَدِينَةَ فَرَخَّصَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم أَنْ يَأْتُوا إِبِلَ الصَّدَقَةِ فَيَشْرَبُوا مِنْ أَلْبَانِهَا وَأَبْوَالِهَا...»

ترجمه: یک‌تعداد مردم از قبیلۀ عرینه به مدینه سفر نمودند؛ آب و هوایی مدینه با آنان سازگاری نداشت(و در نتیجه مریض شدند)، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای‌شان اجازه داد تا از شیر و بول شترهایی‌که مخصوص صدقات بودند، استفاده کنند.

هم‌چنان رسول الله صلی الله علیه وسلم تداوی با حرام(پوشیدن ابریشم) را جایز دانسته است. ترمذی و احمد از انس این‌گونه روایت می‌کند:

«أَنَّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ وَالزُّبَيْرَ بْنَ الْعَوَّامِ شَكَيَا الْقَمْلَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فِي غَزَاةٍ لَهُمَا، فَرَخَّصَ لَهُمَا فِي قُمُصِ الْحَرِيرِ. قَالَ: وَرَأَيْتُهُ عَلَيْهِمَا»

ترجمه: در یکی از غزوات عبدالرحمن بن عوف و زبیر بن عوام از وجود شپش شکایت نمودند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اجازه دادند تا پیراهن ابریشم بپوشند، روای می‌گوید: من آن دو را در حالی دیدم که لباس ابریشم به تن کرده بودند.

این دو حدیث قرینه بر این است که نهی و ممانعتی‌که در حدیث ابن ماجه وارد شده است، غیر جازم می‌باشد؛ یعنی تداوی با شی نجس و حرام مکروه است.

این دلایل بیان می‌کند که شریعت تداوی با نجس و حرام توأم با کراهت‌اش را جایز دانسته است؛ اما تداوی با نجس،"بول شتر" و با حرام، "پوشیدن ابریشم" از تداوی با حرامی‌که متضمن تجاوز بر دیگران است، فرق می‌کند؛ این مورد اخیر(انتقال اعضاء) در استثناء تداوی با حرام شامل نمی‌شود؛ چون واقعیت‌اش فرق می‌کند؛ مثلاً آیا شریعت تجاوز به شخص زنده را بخاطر گرفتن گرده، یا غصب‌اش بخاطر معالجه شخص مریضی‌که به گرده نیاز دارد؛ چنان‌چه در کشورهای موسوم به جهان سوم چنین می‌شود: اطفال یا بزرگ‌سالان را بخاطر برداشتن عضوی از اعضای بدن‌شان اختطاف نموده، سپس با عمل جراجی اعضای بدن آن‌ها برداشته شده و برای مریضان در کشورهای موسوم به جهان اول فرستاده می‌شود؛ اگر پرسیده شود که آیا شریعت این کار را جواز داده است؟ پاسخ به صورت طبعیی واضح است که حرام بوده و جواز داده نشده که به دیگران تجاوز گردد؛ پس حرامی‌که استعمال آن به هدف تداوی اجازه داده شده، تا حرامی‌که در آن تجاوز به دیگران است، فرق می‌کند؛ زیرا دلایلی‌که استعمال حرام را جهت تداوی اجازه داده است، در این‌جا مطابقت نمی‌کند. بنابر این، تداوی با تجاوز به جسم میت و انتقال اعضای او به شخص به زنده جایز نمی‌باشد؛ زیرا این کار حرام بوده و در آن به جسد میت تجاوز صورت می‌گیرد و دلایلی‌که تداوی را به وسیلۀ حرام استثناء نموده است، بالای این مورد تطبیق نمی‌گردد.

دوم: به نسبت پرسش‌تان در مورد کالبدشگافی و حرمت آن، دانش‌آموزان را از دانش و یادگیری در مورد بدن انسان محروم می‌کند و این‌که چگونه قادر خواهیم بود عملیات جراحی را انجام دهیم؟! این حرمت و ممنوعیت پزشک متخصص را از دانستن شرایط جرم و معلومات مهمی‌که پولیس را در یافتن و بررسی حقایق کمک می‌کند، بازمی‌دارد؟ در پاسخ به این پرسش‌ها باید گفت:

برادرم! دلایل شرعی منسجمی به حرمت تجاوز به جسم میت؛ چنان‌چه در بالا ذکر شد، وجود دارد و تا وقتی‌که این‌گونه باشد، کالبدشگافی جسد میت حرام شرعی است؛ زیرا جدا از هرگونه اعتباری دیگری تجاوز به میت است و حتی این موضوع بیشتر از این وضاحت دارد. من از شما می‌پرسم: آیا درست است که بخاطر نیازمندی به تعلیم و آموزش پزشکی و شناخت در مورد جسم انسان، به بدن انسان زنده تجاوز صورت گیرد؛ یعنی در زنده بودن شخص دست به کالبدشگافی و غصب یکی از عضای بدن وی بزنی، بدون آن‌که وی را به قتل برسانی یا بخاطر بررسی اندام‌های داخلی، شکم‌اش را پاره کنی؟ پاسخ‌تان طبعاً چنین خواهد بود که جایز نیست؛ زیرا تجاوز به جسم انسان زنده است. پس چرا شما فکر می‌کنید که این کار در مورد میت جواز دارد، با آن‌که رسول الله صلی الله عللیه وسلم فرموده اند: «كَسْرُ عَظْمِ الْمَيِّتِ كَكَسْرِهِ حَيّاً»؟ یعنی شکستن استخوان میت؛ مانند شکستن آن در قید حیات است. پس باید حکم شرعی پیروی گردد و جایز نیست که از آن زیرِ نام هر توجیه و دلیلی عدول گردد.

اما به نسبت آموزش دانشجویان طب و شناخت جسم انسان، وسایلی‌که مباح اند، زیاد بوده، بنابر این، بر مسلمانان است تا شناخت و معرفت خود را نسبت به وسایل جدیدی‌که در دسترس است، گسترش دهند؛ درین صورت می‌توانند دانشجویان به شکل بهتر در مورد جسم انسان معرفت و آشنایی حاصل کنند؛ بدون این‌که به کالبدشگافی متوسل شوند؛ مانند برنامه‌های پیشرفتۀ کمپیوتری که دانشجویان می‌توانند با استفاده از تعامل الکترونیکی با ابعاد ثلاثه در مورد جسم انسان آشنایی پیدا کنند یا با هر وسیله‌ای تصویری، که از خارج بدن داخل جسم دیده شود، مانند وسائل تکنالوژی جدید بنابر اطلاعی‌که من دارم، برخی دانشجویان طب از دروسی‌که تشریح می‌شود، چیزی استفاده نمی‌کنند؛ به‌خصوص اجسام و پیکرهای شکافته شده که در داخل موادی قرار می‌گیرند که بالای ماهیت عضلات و عروق خون تأثیر گذاشته و با ماهیت جسم زنده کاملاً متفاوت می‌باشد...

هم‌چنان به نسبت کشف حقیقت جرمی درست نیست به آن‌چه الله سبحانه وتعالی در مورد کالبدشگافی جسم میت حرام ساخته متوسل شد؛ چنان‌چه جایز نیست شرعاً به تعذیب و شکنجه متهم بخاطر بیان حقیقیت جرمی متوسل شد و راه‌حل این در وسایل و اسالیب مباح است که برای جستجوی حقائق استفاده می‌شود؛ نه در مخالفت با امر شریعت با تجاوز به جسم میت که دفن آن باید با احترام صورت گیرد.

سوم: اما پرسش‌تان در مورد اختلاط نامشخص است؛ زیرا شما در مورد "حصول تمام احکام شرعی متعلق به اختلاط" پرسیده‌اید و این بهتر بود که از یک چیزی مشخص می‌پرسیدید تا آن‌که پاسخ آن را ارایه می‌نمودم. به هرحال، برای شما برخی پاسخ‌های سابقه را در مورد اختلاط ذکر می‌نمایم که شاید برخی جوانب از پرسش‌تان را در بر گیرد و اگر مسئلۀ مشخصی بود که در جواب‌ها ذکر نگردیده بود، در پرسش دیگری ذکر کنید تا به به پاسخ آن بپردازم:‌

پاسخ به پرسشی‌که در28 فبروری 2010م آمده، چنین است: «یقیناً وجود مردان و زنان در حیات اسلامی، که رسول الله صلی الله علیه وسلم و دلایل شرعی‌که معاملات شرعی را بین مردان و زنان تنظیم نموده است، همۀ آنان واضح و آشکار است و بیشترین پاسخ را در خصوص این امر نشر کردیم؛ آروزداریم که کدام پیچیده‌گی‌ای موجود نمانده باشد. با آن‌هم من در این پیام این امر را به یاری الله سبحانه وتعالی توضیح بیشتر خواهم داد؛ امیدوارم که در این موضوع پیچیده‌گی باقی نماند.

حیات عامه به این معنی است: وجود مردان و زنان در اماکن عامه که برای ورود به آن، زنان نیاز به کسب اجازه نداشته باشند و درین بخش احکام شرعی است که روابط مردان و زنان را درین این چارچوب تنظیم می‌کند. اما حیات خاصه اماکنی است که وارد شدن در آن ضرورت به اجازه دارد و این نیز دارای احکام شرعی است که روابط مردان و زنان را تنظیم نموده است.

اما حیات خاصه(خانه) حکمش واضح است و به وضاحت زیاد ضرورت ندارد؛ زیرا زندگی زنان طوری است که در خانه‌های‌شان با محارم‌شان می‌باشند؛ نه با بیگانگان؛ مگر این‌که نص در حالت معینی؛ مانند صلۀ رحم آماده باشد؛ در این صورت جایز است که نزد خویشاوندان نزدیک رفته و جویای احوال آنان شد و اگر محرمی نبود؛ مانند این‌که پسر کاکا می‌تواند به دختر کاکایش در روزهای عید بدون این‌که خلوت صورت گیرد یا کشف عورت شود، سلام نماید؛ همین‌گونه که با پدرش یا کاکایش می‌تواند بخاطر صلۀ رحم نزد خویشاوندان خود رفته و هرچند غیرمحارم هم باشند.

اما حیات عامه؛ در صورت نیاز، گردهمایی مردان و زنان از دید شرعی جایز است، به شرطی‌که احکام شرعی در ین گردهمایی‌ها مراعات گردد؛ زیرا در زمینۀ تنظیم همایش‌های مختلط مردان و زنان احکام شرعی وجود دارد که در ذیل به بیان آن می‌پردازیم:

1. وجوب جدایی صف‌های مردان و زنان در صورتی‌ حاجتی باشد که شریعت وجود مردان و زنان را بخاطر آن امر نموده و به هدف واحد از دوبخش جمع شده باشند؛ مانند وجود مردان و زنان برای نماز یا برای حضور در حلقات درس و فراگیری علم یا برای گفت‌وگو در دعوت یا برای اعمال عام دعوت؛ درین موارد وجود مردان و زنان در صورتی جایز است که صف‌های‌شان جدا باشند، این‌گونه موارد گاهی حیات عامه با احکام خاصه گفته می‌شود؛ یعنی کیفیت مخصوصی برای وجود مردان و زنان است.

2. عدم وجوب جدایی صف در حیات عامه در صورتی است که هرگاه نیازی‌که شریعت بخاطر آن اختلاط مرد و زن را جواز داده است؛ برای اهداف مختلف باشد که هردو طبقه‌ای از جامعه در آن وجود داشته باشند؛ مثل وجود مردان و زنان در بازارها، سرک ها، پارک‌های عامه یا هنگامی سوارشدن بر موترهای عامه باشد، که این مورد به دو بخش تقسیم می‌شود:

الف) اهداف مختلفی‌که هر فرد دارد، به دست نمی‌آید؛ مگر با اختلاط؛ یعنی نزدیک شدن و در پهلوی یک‌دیگر قرار گرفتن و هم‌صحبت شدن؛ مانند خرید و فروشی، ‌که این مورد اگر اختلاط در آن باشد، مشکلی ندارد.

ب) اهداف مختلف بدون اختلاط در آن صورت می‌گیرد؛ یعنی بدون نزدیک و پهلو و هم‌صحبت شدن؛ بلکه ممکن است سوارشدن به‌موترهای عامه، پارک‌های عامه و رفت و آمد در سرک‌ها، این در صورتی وجود مردان و زنان جایز است که بدون اختلاط(نزدیک، در پهلوی و هم‌صحبت) هرکس به‌هدف و حاجت خود باشد؛ یعنی بدون این‌که باهم هم‌صحبت شوند؛ مانند: رفتن در سرک و پارک‌های عامه و سوارشدن به موتر‌های عامه. چنان‌چه دیده می‌شود، احکام وجود مردان و زنان در حیات خاص و عام واضح و مشخص است:

حیات خاص "خانه" است که حین وارد شدن به آن، ضرورت است که اجازه گرفته شود و حیات عامه حیاتی است که حین وارد شدن به آن ضرورت به اجازه گرفتن نیست و از جمله متقضیات حیات عامه اینست که در برخی مواردجدایی صف‌ها را مطالبه می‌کند و در برخی‌ دیگر، جدایی صف‌هارا نمی‌خواهد و هم‌چنان از حیات عامه اینست که در برخی حالات اختلاط(نزدیک شدن، در پهلوی یک‌دیگر قرار گرفتن و هم‌صحبت شدن) جواز دارد؛ در برخی حالات دیگر تنها نزدیک بودن در آن جایز است؛ اما بدون این‌که باهم هم‌صحبت شوند.

در پاسخ به پرسشی در 6 فبروری 2011م چنین آمده است: «...اما در ارتش در بخش پرستاری زنان برای مقابله و جلوگیری از مریضی و معالجه زخمی‌ها، این موردی است که چنین روایت شده است: رسول الله صلی الله علیه وسلم برای زنان اجازه داده است که در معرکه برای پرستاری و معالجه حضور داشته باشند؛ در چنین حالتی اختلاط  جایز است. بخاری در ادب مفرد و تاریخ صغیر با اسنادی‌که البانی آن را تصحیح نموده، از محمود بن لبید روایت می‌کند که گفت:

«لَمَّا أُصيبَ أَكْحَلُ سَعْدٍ يَوْمَ الخَنْدَقِ فَثَقُلَ، حَوَّلوهُ عِنْدَ امْرَأَةٍ يُقالُ لَها: رُفَيْدَة، وَكانَتْ تُداوي الجَرْحى، فَكانَ النَّبِيُّ صلی الله علیه سلم إِذا مَرَّ بِهِ يَقولُ: كَيْفَ أَمْسَيْتَ؟ وَإِذا أَصْبَحَ: كَيْفَ أَصْبَحْتَ؟ فَيُخْبِرُهُ»

ترجمه: چون رگ میانگی دست(هفت اندام) سعد در روز خندق شدیداً آسیب دید، وی را نزد زنی‌که مریضان را تداوی می‌نمود، آوردند، وی را رفیده(زنی بود که اسلام آورده بود و مجروحان را تداوی می‌نمود) می‌خواندند؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در صبحگاه و شامگاه بر وی می‌گذشتند، جویای احوالش می‌شدند.

- اختلاط، چناچه قبلاً ذکر نمودیم، اجتماع مردان و زنان بیگانه به هدف حاجتی است که شریعت بخاطر چنین اجتماعی آن حاجت را تأیید نکرده تاجایی‌که آن حاجت امکان ندارد؛ مگر با چنین اجتماع؛ باید گفت که بدون کدام حاجتی جواز نیست؛ اما در صورتی‌که به هدف حاجتی باشد که شریعت بخاطر بیرون آمدن، آن را پسندیده و تأیید کرده تاجایی‌که بدون اجتماع این مأمول بدست نمی‌آید، جایز است. هم‌چنان، دلایلی وارد گردیده که شریعت بخاطر حاجات و نیازمندی‌های شرعی آن را پسندیده، برابر است که در حیات خاص باشد یا حیات عام؛ از جمله در حیات خاص، صلۀ رحم، طعام خوردن و عیادت مریض و در حایت عامه، معالجۀ زخمی‌ها در جنگ‌ها، رفت و آمد در بازارها، نماز در مسجد و حضور در مجالس علم، حج... تمام این‌ها وفق احکام شرعی از حیث جدابودن صف‌ها؛ مانند مساجد و گفت‌وگو عامه یا بدون جدایی؛ مانند بازار و حج وغیره می‌باشد. صلۀ رحم تنها به اقارب محرم نیست؛ بلکه اقارب غیرمحرم؛ مانند دخترکاکا را نیز شامل می‌شود. می‌توانید به موضوع صلۀ رحم در نظام اجتماعی اسلام مراجعه کنید.

برای اقارب جایز است که با یک‌دیگر در اعیاد و یا مناسبات دیگر با هم بنشینند؛ اما فقط از دید صلۀ رحم؛ یعنی بازجویی از صحت و احوال، عیادت مریضی و ضروریات و از این قبیل موارد؛ اما این‌که باهم بنشینند(بازی کنند) یا این‌که به هدف سرگرمی یا تفریحی بیرون روند و باهم بنشینند، در باغ یا پارک با یک‌دیگر به گفت‌وگو بپردازند، این چنین جایز نیست.

به این ترتیب، زیارت بعضی اقارب، بعضی دیگر‌شان را؛ خواه مرد باشند یا زن، تا وقتی‌که به هدف صلۀ رحم باشد، جایز است؛ یعنی نشستن به اندازه‌ای که به صلۀ رحم ارتباط می‌گیرد؛ اما در صورتی‌که نشستن و به گفت‌وگو پرداختن در مسایل غیرصلۀ رحم انتقال می‌کند، به این معنی که زنان در یک اتاق و و مردان در اتاق دیگری جایز است. هم‌چنان برای اقارب جایز است که حین طعام خوردن با هم بنشینند و زمانی‌که طعام تمام شد، زنان در اطاق جداگانه باشند و مردان در اطاق جداگانۀ دیگری. الله سبحانه وتعالی فرموده است:

﴿فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيث﴾

[احزاب: 53]

ترجمه: و وقتى غذا خورديد، پراكنده شويد بى‏آنكه سرگرم سخنى گرديد.

صلۀ رحم و طعام در دلایل فوق وارد شده است؛ اما به شکل طبیعی زنان باید عورت‌های‌شان پوشیده باشند و محارم‌شان یا شوهران‌شان باید موجود باشند؛ چنان‌چه در نظام اجتماعی اسلام آمده است.

در پاسخ به پرسشی که به تاریخ 6 جون 2016م نشر شد، آمده است:

«الف) اختلاط، یعنی اجتماع مردان و زنان بیگانه در صورتی‌که به هدف غیر حاجت و نیازی باشد، که شریعت آن را نپسندیده، حرام است؛ اما در صورتی‌که به هدف حاجتی باشد که شریعت آن را پسنیده تاجای‌که این مأمول بدون اجتماع امکان ندارد، جایز است.

ب) دلایلی وارد گردیده که گردهمایی را به هدف برآوره شدن نیازمندی‌ها جواز داده شده و شریعت آن را بیان نموده است، برابر است که در حیات خاص است یا عام؛ مثلاً در حیات خاص دلایل شرعی وارد شده که اختلاط با اقارب را به هدف صلۀ رحم، طعام خوردن و عیادت مریض جایز می‌داند و در حیات عامه معالجۀ زخمی‌ها در جنگ، رفت و آمد در بازارها، نماز در مساجد، حضور در مجالس علم و حج وغیره تمام این‌ها وفق احکام شرعی از جهت جدایی صف‌ها جایز می‌باشد؛ مانند مساجد و گفت‌وگوهای عامه یا بدون جدایی صف‌ها مانند بازار و حج.

ج) صلۀ رحم تنها به اقارب محرم نیست؛ بلکه اقارب غیرمحرم؛ مانند دخترکاکا را نیز شامل می‌شود. می‌توانید به موضوع صلۀ رحم در نظام اجتماعی اسلام مراجعه کنید. برای اقارب جایز است که با یک‌دیگر در اعیاد و یا مناسبات دیگر با هم بنشینند؛ اما فقط از دید صلۀ رحم، یعنی بازجویی از صحت و احوال، عیادت مریضی و ضروریات و موارد از این قبیل، اما این‌که باهم بنشینند و بازی کنند یا این‌که به هدف سرگرمی یا تفریحی برایند و باهم بنشینند، در باغ یا پارک با یک دیگر به گفت‌و گو بپردازند، این چنین جایز نیست.» امیدوارم که این پاسخ‌ها به سوال های‌تان کفایت کرده باشد.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

23 ربیع الاول 1440هـ.ق

30 دسمبر 2018م

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

 (ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

من در زبان عربی مهارت کامل ندارم. پرسشی دارم و به زبان عربی می‌نویسم: در دولت اسلامی حکم اهل ذمه‌ای که از یک دین به دین دیگر می‌گراید؛ به طور مثال: نصرانی‌ها به دین یهودیت و یا برعکس انتقال نمایند، چیست؟ این کار ارتداد نامیده نمی‌شود؛ اما آیا این هم حکم ارتداد را دارد و آیا جز از اسلام از او چیزی دیگری پذیرفته می‌شود؟ سید ابویونس

پاسخ:

وعلیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

پرسش شما واضح است. الله سبحانه وتعالی شما را برکت دهد که برای نوشتن پرسش به زبان عربی، تلاش به خرچ داده‌اید؛ پاسخ به پرسش شما قرار ذیل است:

قبلاً راجع به حدیث «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ» یعنی کسی‌که دین خود(اسلام) را عوض کرد، پس او را بکشید؛ پاسخ ارایه نموده بودیم که فقط بر مسلمانی مطابقت می‌نماید که از دین اسلام برگردد و بر کافری‌که دین خود را ترک و به دین کفری دیگر وارد گردد، مطابقت نمی‌کند. تفصیل پاسخ را به توفیق الله سبحانه وتعالی با تفصیل ذیل تقدیم می‌کنم:

1- مرتد در شریعت، "منصرف شده و بازگشت کننده از دین اسلام است" الله سبحانه وتعالی فرموده است:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ [مائده: 54]

ترجمه: ای مؤمنان! هرکس از شما از آئین خود بازگردد(و از ایمان به کفر گراید، کوچک‌ترین زیانی به الله نمی‌رساند و در آینده) الله جمعیّتی را(به جای ایشان بر روی زمین) خواهد آورد که الله دوستشان می‌دارد و آنان هم الله را دوست می‌دارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نیرومندند. در راه الله جهاد می‌کنند و به تلاش می‌ایستند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای(در اطاعت از فرمان یزدان) هراسی به خود راه نمی‌دهند. این هم فضل الله است(که کسی دارای چنین اوصافی باشد). الله آن را به هرکس که بخواهد(به خیر و خوبی نائل شود) عطاء می‌کند. الله دارای فضل فراوان و(انعام بی‌شمار است و از مستحقّان آن) آگاه است.‏

و نیز وی سبحانه وتعالی فرموده است:

  ﴿وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ [بقره: 217]

ترجمه: (مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند؛ ولی کسی‌ از شما که از آئین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، چنین کسانی اعمال‌شان در دنیا و آخرت بر باد می‌رود و ایشان یاران آتش(دوزخ) می‌باشند و در آن جاویدان می‌مانند.‏

بنابرا ین، لفظ مرتد مختص به شخص مسلمانی است که دین اسلام را ترک و به دین غیر از اسلام وارد می‌شود.

2- اما شخصی‌که دین خود را ترک کند، مسلمان نباشد و به دین دیگر(غیر از اسلام) بگراید و یا بی‌دین گردد، نزد فقهاء به چنین شخص لفظ "منتقِل(انتقال کننده)" اطلاق می‌گردد و در موسوعه (دائرة المعارف) فقهی کویت چنین آمده است: «...رابطه میان منتقِل و مرتَد این است که هر دوی این‌ها از دین خود خارج شده‌اند؛ مگر با این تفاوت که مرتد از دین حق خارج و به دین باطل گرویده و منتقِل از دین باطل خارج و به دین باطلی دیگر گرویده است.»

3- حکم مرتد -یعنی کسی‌که دین اسلام را ترک و به کفر وارد گردد(بگراید)، بعد از درخواست نمودن توبه از او از جانب حاکم- قتل است. در مورد قتل مرتد احادیث واضح و آشکار وارد گردیده است؛ از جملۀ آن احادیث، احادیث ذیل است:

- بخاری از عکرمه و او از ابن عباس روایت می‌کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ»

ترجمه: کسی‌که دین خود (اسلام) را عوض کند، او را بکشید.

- بخاری از عبد الله روایت می‌کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

 «لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَّا بِإِحْدَى ثَلَاثٍ النَّفْسُ بِالنَّفْسِ وَالثَّيِّبُ الزَّانِي وَالْمَارِقُ مِنْ الدِّينِ التَّارِكُ لِلْجَمَاعَةِ»

ترجمه: ریختن خون مسلمانی‌که گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز الله وجود ندارد و این‌که من فرستاده‌ای الله استم، جائز نیست؛ مگر به سبب یکی از این سه کار: کسی‌که دیگری را بکشد، زن بیوه‌ای‌که زنا نماید و خارج شونده از دین(مرتد و ترک کننده‌ی دین اسلام) و جماعت مسلمانان.

 و در روایت مسلم حدیث فوق به این الفاظ وارد گردیده است:

«لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَّا بِإِحْدَى ثَلَاثٍ الثَّيِّبُ الزَّانِي وَالنَّفْسُ بِالنَّفْسِ وَالتَّارِكُ لِدِينِهِ الْمُفَارِقُ لِلْجَمَاعَةِ»

ترجمه: ریختن خون مسلمانی‌که گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز الله وجود ندارد و این که من فرستاده‌ای الله استم، جائز نیست مگر به سبب یکی از این سه کار: زن بیوه‌ای‌که زنا نماید، کسی‌که دیگری را به قتل برساند و ترک کننده‌ای دین اسلام  و جماعت مسلمانان.

4- احادیث مذکور در بند "3" بر منتقِل؛ یعنی کسی‌که از یک دین کفری خارج و به دین کفری دیگر بگراید و یا بی‌دین گردد، مطابقت نمی‌کند؛ زیرا در این حدیث پیامبر صلی الله علیه وسلم، مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ  یعنی کسی‌که دین خود را عوض نماید او را بکشید؛ هدف از" بَدَّلَ" هر دینی را که عوض نماید، نیست؛ بلکه هدف از آن کسی است که دین اسلام را ترک و از اسلام برگردد و به دین غیر از اسلام بگراید و این حدیث را این فرموده‌های رسول الله صلی الله علیه وسلم تأیید می‌کند:

- فرمودۀ وی صلی الله علیه وسلم در روایت بخاری: «وَالْمَارِقُ مِنْ الدِّينِ التَّارِكُ لِلْجَمَاعَةِ» یعنی مارق دین(مرتد و ترک کنندۀ دین) و ترک کنندۀ جماعت و فرمودۀ وی صلی الله علیه وسلم در روایت مسلم: «وَالتَّارِكُ لِدِينِهِ الْمُفَارِقُ لِلْجَمَاعَةِ» یعنی تارک دین و جدا شونده از جماعت؛ و تارک جماعت تارک جماعت مسلمانان است؛ یعنی مسلمانی‌که از دین اسلام مرتد می‌شود.

- طبرانی از کبیر از بهز بن حکیم و او از پدرش و از جد خود روایت می‌کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «کسی‌که دین خود را عوض نمود، او را بکشید. الله سبحانه وتعالی توبۀ بندۀ کافر را بعد از برگشت‌اش از اسلام، نمی پذیرد.» هیثمی در مورد این حدیث گفته است: رجال این حدیث معتمد است؛ زیرا در این روایت آخر حدیث اول حدیث را تفسیر می‌کند؛ یعنی کسی‌که دین خود را عوض کند، آنست که بعد از مسلمان شدنش کافر شود. 

- طبرانی در الکبیر از معاذ ابن جبل روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم هنگامی‌که او را سوی یمن فرستاد، برایش فرمود: «هرکسی‌که از اسلام مرتد شود، او را فراخوان(به اسلام)؛ اگر توبه کرد، از او بپذیر و اگر توبه نکرد، گردن او را بزن...» ابن حجر در فتح الباری حدیث معاذ را چنین بیان می‌کند: «در حدیث معاذ آمده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم هنگامی‌که او را به یمن فرستاد برایش گفت: «او را دعوت نمایید؛ اگر عودت نمود(خوب) و اگر نه؛ گردنش را بزن و هر زنی‌که از دین اسلام مرتد شود، او را فراخوانید؛ اگر به اسلام برگشت، خوب و اگر نه؛ گردن آن زن را بزن. (سند این حدیث حسن است) از حدیث فوق واضح می‌گردد که سخن پیرامون مسلمانی است که از دین اسلام مرتد شود.

5- بنابر این، احکام ارتداد از دین اسلام بر منتقِل(کسی‌که از یک دین کفری خارج و به دین کفری دیگر وارد و یا بی‌دین گردد)، مطابقت نمی‌کند؛ پس منقل از یهودیت به نصرانیت و یا به دین دیگر بر انتقالش از یک دین به دین دیگر مجازات نمی‌گردد و هم‌چنان به گرویدن به اسلام مجبور نمی‌گردد؛ مگر این‌که به اختیار خود اسلام بیاورد. با ملاحظۀ این نکته اگر شخصی از اهل کتاب(يهودى و نصرانى) به دین غیر یهودیت و نصرانیت، به طور مثال به مجوسیت انتقال نماید و يا بی‌دین گردد؛ در این حالت برای مسلمانان جوازد ندارد که کشته‌ای دست او را بخورند و اگر منتقِل اهل کتاب به دین کفری دیگر غیر از يهوديت و نصرانيت، زن باشد؛ برای مسلمان ازدواج نمودن با او جواز ندارد و دلیلش اینست؛ کسانی از غیر مسلمانان که خوردن دست‌کشت آنان جواز دارد و نکاح زنان‌شان جواز دارد، فقط اهل کتاب(یهود ونصاری) است. بنابر این، کسی‌که از یهودیت و نصرانیت به غیر از این دو دین به ادیان کفری دیگر انتقال نماید، از دایرۀ این‌که خوردن دست‌کشت و نکاح زنان‌شان جواز داشته باشد، خارج می‌گردد.  الله سبحانه وتعالی فرموده است:

﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ﴾ [نساء: 5]

ترجمه: امروزه(با نزول این آیه) برای شما همه چیزهای پاکیزه(طبع سالم‌پسند) حلال گردید و(ذبائح و) خوراک اهل کتاب(جز آنچه با آیات دیگر تحریم شده است) برای شما حلال است و خوراک شما برای آنان حلال است و(ازدواج با) زنان پاکدامن مؤمن و زنان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما حلال است؛ هرگاه مهریّه آنان را بپردازید و قصد ازدواج داشته باشید و منظورتان زناکاری یا انتخاب دوست نباشد.

6- دیدگاهی را که ما در موضوع فوق راجع به منتقل به معنای واضح آن بيان نمودیم؛ فقهای کرام در این موضوع بعضی دیدگاه‌های دیگری دارند که می‌توانید به کتب فقهی رجوع نمایید؛ اما طوری‌که در فوق ذکر نمودیم، چیزی‌را که ما در مسألۀ منتقِل ترجیح می‌دهیم، آنست در بالا با ذکر دلائل بیان نمودیم. امید است مسأله واضح گردیده باشد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

15 رمضان 1440هـ.ق

20 می 2019م

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه