چهارشنبه, ۲۸ مُحرم ۱۴۴۷هـ| ۲۰۲۵/۰۷/۲۳م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

برادر بزرگوار، السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

پرسش من اینست: آیا دلایلی را که حزب‌التحریر برای وجوبِ طریقۀ اقامۀ دولت خلافت اسلامی اخذ کرده است، قطعی‌اند ویا ظنی؟

پاسخ:

وعليكم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

دلایل سه‌مرحله‌ای از دعوت، قطعی می‌باشند.

اول- رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم به‌گونۀ مخفی/سِری سه‌سال مکمل دعوت خویش را ادامه و مسلمانان را در این مدت در خانۀ ارقم بن ارقم تثقیف می‌نمود. پس از آن‌که آیت:

﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ﴾

ترجمه: به‌چيزى‌که مامور شده‌اى آن را آشکارا بيان کن و از مشرکين رو بگردان.

فرود آمد دعوت خویش را به‌صدای بلند، رسماً اعلان نمود. پس این دلایل قطعی‌الثبوت وقطعی‌الدلالت‌اند که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم پیش از نزول این آیه به‌گونۀ سِری دعوت می‌نمود و پس از نزول این آیت، دعوت خویش را علنی ساخت.

دوم- در خلال دورۀ دوم اعمالی؛ هم‌چون صراح فکری و کفاح سیاحی را انجام دادند.

سوم- در اخیر دست به طلب نصرت زدند.

صراح فکری عبارت از مردود دانستن عبادت بتان وعقائد باطله مشرکان می‌باشد. در زمینۀ اثبات صراح فکری (مبارزۀ فکری) آیات زیادی وجود دارد که از جمله الله سبحانه‌وتعالی می‌فرماید:

﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾

(طور: 35)

ترجمه: آيا از هيچ آفريده شده‌اند؛ يا خود آفريدگار خويشند؟!

هم‌چنین آیت:

﴿قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ*وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾

(صافات: 95)

ترجمه: گفت: آیا آن‌چه را  که می‌تراشید، می‌پرستید؟ درحالی‌که الله شما را و آن‌چه را می‌سازید، آفریده است.

هم‌چنین آیت:

﴿وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾

(نحل: 51)

ترجمه: الله فرمان داده: دو معبود (برای خود) انتخاب نکنید؛ معبود (شما) همان الله یگانه است؛ تنها از (کیفر) من بترسید!.

هم‌چنین آیت:

﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾

(مومنون: 91)

ترجمه: الله هیچ فرزندی برای خود نگرفته است. هیچ معبودی با او نیست؛ چون در این‌صورت هر معبودی آفریده‌های خود را با خود می‌بردند وبر یک‌دیگر برتری می‌جستند. منزه و پاک است خدا از آن‌چه وصف می‌کنند.

هم‌چنین آیت:

﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ*لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ*وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ﴾

ترجمه: بگو: او الله یکتاست، الله بینیاز است، نه زاده و نه زاییده شده است وهیچ‌کس همانند، همتا و شبیه او نمی‌باشد.

هم‌چنین آیت:

﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ*لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ*وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ*وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ*وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ*لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾

ترجمه: بگو: ای کافران! آن‌چه را شما می‌پرستید، من نمی‌پرستم و نه شما آن‌چه را من می‌پرستم، می‌پرستید. و نه شما آن‌چه را که من ‌می‌پرستم، می‌پرستید. و نه من آن‌چه را شما پرسیده‌اید، می‌پرستم. و نه شما آن‌چه را که من می‌پرستم، می‌پرستید. دین شما برای خودتان و دین من برای خودم.

کفاح سیاسی این‌است: آیاتی فرود می‌آمد که مفکوره، دیدگاه، رهبری و پلان‌های کفار را باطل واحمقی می‌دانست که درزمینه آیاتی زیادی نازل شده است که از جمله الله سبحانه وتعالی می‌فرماید:

﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ*مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ*سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ*وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ*فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ﴾

ترجمه: بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد. دارايى او و آن‌چه اندوخت‏ سودش نكرد. به‌زودى در آتشى پرزبانه درآيد و زنش آن هيمه‏كش [آتش فروز] بر گردنش طنابى از ليف خرماست.

هم‌چنین آیت:

﴿ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًاۚوَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَمْدُودًاۚوَبَنِينَ شُهُودًاۚوَمَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيدًاۚثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَۚكَلَّا إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًاۚسَأُرْهِقُهُ صَعُودًاِۚنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَۚفَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَۚثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَۚثُمَّ نَظَرَۚثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَۚثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَۚفَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُۚإِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِۚسَأُصْلِيهِ سَقَرَۚوَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُۚلَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُۚلَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِۚعَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾

(مدثر: 11-30)

ترجمه: مرا با کسی‌که او را خود به تنهایی آفریده‌ام واگذار! همان کسی‌که برای او مال گسترده‌ای قرار دادم و فرزندانی که همواره نزد او (و در خدمت او) هستند و وسایل زندگی را از هر نظر برای وی فراهم ساختم! باز هم طمع دارد که بر او بیفزایم! هرگز چنین نخواهد شد؛ چرا که او نسبت به آیات ما دشمنی می‌ورزد! و بزودی او را مجبور می‌کنم که از قلّه زندگی بالا رود (سپس او را به زیر می‌افکنم)! او (برای مبارزه با قرآن) اندیشه کرد و مطلب را آماده ساخت! مرگ بر او باد! چگونه (برای مبارزه با حق) مطلب را آماده کرد! باز هم مرگ بر او، چگونه مطلب (و نقشه شیطانی خود را) آماده نمود! سپس نگاهی افکند، بعد چهره درهم کشید و عجولانه دست به کار شد؛ سپس پشت (به حقّ) کرد و تکبّر ورزید و سرانجام گفت: این (قرآن) چیزی جز افسون و سحری هم‌چون سحرهای پیشینیان نیست! این فقط سخن انسان است (نه گفتار الله)!» (امّا) بزودی او را وارد سَقَر [= دوزخ‌] می‌کنم! و تو نمی‌دانی «سقر» چیست! (آتشی است که) نه چیزی را باقی می‌گذارد و نه چیزی را رها می‌سازد! پوست تن را بکلّی دگرگون می‌کند! نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) بر آن گمارده شده‌اند!

هم‌چنین آیت:

﴿وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ*هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ*مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ*عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ*أَنْ كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ*إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ*سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ﴾

(قلم: 11)

ترجمه: و از هر فرومايه‌ای كه بسيار سوگند ياد مى‌كند، پيروى نكن (آن‌كه عيب جوست و براى سخن‌چينى در جنب و جوش است. براى جلوگيرى از كارهاى خير اصرار مى‌ورزد، متجاوز و گنه‌پيشه است. خشن و بى‌اساس و تبار است.) تمام اين زشتى‌ها به‌خاطر آن است كه او داراى مال فراوان و فرزندان نيرومند است. هرگاه آيات ما بر آنان تلاوت شود، گويند: افسانه‌هاى پيشينيان است. به‌زودى بربينى‌اش مهر ذلت مى‌نهيم.

برعلاوه، آیات دیگری نیز وجود دارد. اما در زمینۀ عمل طلب نصرتِ رسول الله صلی الله علیه وسلم از اهل قوت و قدرت مدارک ودلایلی زیادی وجود دارد که رسول الله صلی الله وسلم از قبیله‌های بزرگ طلب نصرت کرده است. مصعب رضی الله عنه را به‌سوی اهل مدینۀ منوره روان کرد و آن‌ها اسلام را پذیرفتند و در نتیجۀ آن بیعت عقبۀ دوم صورت گرفت. بعداً رسول الله صلی الله علیه وسلم دولت اسلامی را در مدینۀ منوره تأسیس کرد.

بناءً دلالیل وجود سه‌مرحله برای دعوت قطعی‌اند؛ اما در این میان برخی تفصیلاتی‌که جزییات دعوت را بیان کرده‌اند، ظنی می‌باشند؛ مانند: جزییات دعوت سری، جزییات دعوت علنی، جزییات کشمکش‌های فکری و سیاسی، جزییات بیعت عقبۀ دوم، جزییات هجرت و تأسیس دولت که از جمله، برخی جزییات دعوت در سه‌مرحله ظنی و صحیح می‌باشند. کسانی‌که کتب و دلایل ما را مطالعه می‌نمایند، به‌ضوح می‌دانند، دلیل سه‌مرحله قطعی می‌باشند؛ اما تفصیل و جزییات دعوت در سه‌مرحله ظنی بوده؛ ولی قابل استنباط نیز استند. آرزومندم که مسأله کاملاً واضح شده باشد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: عبدالحمید قربانی

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

 

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته!

یک خواهر هم‌عقیده شما از شهر یوزییفا (؟) به عالم بزرگ عطاء بن خلیل أبوالرشتة امیر حزب التحریر، الله حفظ تان کند: من یک چیچینی هستم و مدت چهارده سال می‌شود در بلجیم زندگی می‌نمایم؛ جایی‌که زنان چیچینی زیادی آنجا اقامت دارند. در این اواخر پرسش‌های زیادی مبنی بر چگونگی واکسین سرخکان، التهاب جگر، پندیدگی گلو، سل وغیره واکسین‌های دیگر برای اطفال از دیدگاه اسلام مطرح می‌شود و مردم نسبت به واکسین‌ها دیدگاه سردی دارند و صاحبان این دیدگاه عوارض روزافزون واکسین را دلیل دل‌سردی خویش عنوان می‌کنند و می‌گویند که این به معنی گرفتارسازی فرزندان سالم مان در چنگال ضرر می‌باشد و می‌گویند که تداوی فرض نیست؛ چه رسد به وقایه که در حد پاین‌تر از تداوی قرار دارد و هم‌چنان می‌گویند که واکسین به معنی انتقال میکروب به داخل بدن طفل است که این انتقال در ذات خود حرام می‌باشد و این در حالی‌ست که مواد ترکیبی این واکسین‌ها از حیوانات چون شادی گرفته می‌شود.

واقعیت واکسین و حکم شرعی آن چیست؟ و آیا در دولت خلافت اسلامی واکسین با انواع آن وجود خواهد داشت؟ با یقین کامل باید گفت که نیمی از مسلمانان در اینجا فرزندان‌شان را واکسین نمی‌کنند؛ درحالی‌که تعدادشان نیز رو به افزایش است و هم‌چنان حکم شرعی واضح و هویداست که از آن نمی‌توان فرار کرد؛ بناءً از شما تا حد توان تان در این عرصه خواهان توضیح و تفصیل می‌باشیم.

پاسخ:

وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته!

واکسین دوا بوده و تداوی کردن مندوب می‌باشد؛ نه فرض و دلیل بر این مدعا:

  1. بخاری از ابوهریره روایت می‌کند که گفت:

«لِكُلِّ دَاءٍ دَوَاءٌ، فَإِذَا أُصِيبَ دَوَاءُ الدَّاءِ بَرَأَ بِإِذْنِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ»
ترجمه: برای هر بیماری دوایی‌ست، پس اگر دوای درد پیدا شد، به خواست الله متعال صحت یاب گردید.

 و در روایت احمد از عبدالله بن مسعود آمده است:

«مَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً، إِلَّا قَدْ أَنْزَلَ لَهُ شِفَاءً، عَلِمَهُ مَنْ عَلِمَهُ، وَجَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ»

ترجمه: والله متعال هیچ بیماری نفرستاده؛ مگر آن که برای آن دارو و علاجی آفریده است، که درین میان کسی خواست دانست می‌داند و کسی نخواست نمی‌داند.

در این احادیث رهنمائی است؛ نه وجوب که برای هر درد و بیماری دوایی است که موجب شفایاب شدن می‌گردد و این ارشاد باعث تشویق تداوی می‌گردد که الله متعال آن را نصیب می‌گرداند.

2. احمد از انس رضی الله عنه روایت می‌کند که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ حَيْثُ خَلَقَ الدَّاءَ، خَلَقَ الدَّوَاءَ، فَتَدَاوَوْا»

ترجمه: از آن جایی‌که الله متعال بیماری را آفرید دوا را نیز خلق کرد، پس خود را تداوی کنید.

و ابوداود از اسامه بن شریک روایت کرده گفت:

«أَتَيْتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم وَأَصْحَابَهُ كَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِهِمُ الطَّيْرُ، فَسَلَّمْتُ ثُمَّ قَعَدْتُ، فَجَاءَ الْأَعْرَابُ مِنْ هَا هُنَا وَهَا هُنَا، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَتَدَاوَى؟ فَقَالَ: تَدَاوَوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَضَعْ دَاءً إِلَّا وَضَعَ لَهُ دَوَاءً، غَيْرَ دَاءٍ وَاحِدٍ الْهَرَم أي "إلا الموت"»

ترجمه: به مجلس رسول الله صلی الله علیه وسلم رفتم و اصحاب وی که گویی در سرهای شان پرنده است، آنجا نسته اند؛ پس سلام دادم و نشستم و اعراب از اینجا و آنجا آمدند و گفتند: ای رسول الله صلی الله علیه وسلم آیا ما خود را تداوی کنیم؟ رسول الله صلی علیه وسلم فرمودند: بلی تداوی کنید؛ چون الله متعال هیچ دردی را بدون درمان نیافریده است، مگر یک دردی‌که مرگ است.

در حدیث نخست امر به تداوی شده و در این حدیث به اعراب نیز پاسخ به تداوی داده شده است که همه بندگان نیز شامل آن می‌شود. در این دو حدیث خطاب به صیغه امر آمده است و امر افاده طلب می‌کند؛ نه وجوب، مگر این‌که امر جازم باشد و جزم نیازمند قرینه‌ای است که بدان دلالت نماید؛ اما در این دو حدیث کدام قرینه برای وجوب وجود ندارد.

علاوه بر آن در احادیث دیگری امر به جواز ترک تداوی شده است که وجوب را از این دو حدیث نفی می‌کند. مسلم از عمران بن حصین روایت کرده است که نبی صلی الله علیه وسلم فرمود:

«يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِي سَبْعُونَ أَلْفًا بِغَيْرِ حِسَابٍ» قَالُوا: وَمَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَال: «هُمُ الَّذِينَ لَا يَكْتَوُونَ وَلَا يَسْتَرْقُونَ، وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»

ترجمه: هفتادهزار کس از امت من بدون حساب وارد بهشت می‌شوند، گفتند: آنان کی‌ها اند یا رسول الله؟ فرمود: آنان کسانی اند که تقاضای نمی‌کنند تا کسی بر آن‌ها رقیه (دم کردن) بخواند و چیزی را شوم نمی‌دانند و داغ نمی‌کنند و بر پروردگار خود توکل می‌کنند". پس رقیه (دم کردن) و کی (داغ نهادن) از جمله تداوی‌ست.

بخاری از ابن عباس رضی الله عنه روایت می‌کند که گفت:

«هَذِهِ المَرْأَةُ السَّوْدَاءُ، أَتَتِ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم فَقَالَتْ: إِنِّي أُصْرَعُ، وَإِنِّي أَتَكَشَّفُ، فَادْعُ اللَّهَ لِي، قَال: إِنْ شِئْتِ صَبَرْتِ وَلَكِ الجَنَّةُ، وَإِنْ شِئْتِ دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يُعَافِيَكِ فَقَالَتْ: أَصْبِرُ، فَقَالَتْ: إِنِّي أَتَكَشَّفُ، فَادْعُ اللَّهَ لِي أَنْ لاَ أَتَكَشَّفَ، فَدَعَا لَهَا»

ترجمه: این زن سیاه نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمده گفت: من دچار صرع (نوع بیماری‌که توأم با سر دردی است) می شوم و در نتیجه عورتم آشکار می‌شود (نمی‌توانم لباس‌هایم را مرتب نگهدارم و بدنم نمایان می‌شود). رسول الله صلی الله علیه وسلم در جواب گفت: اگر بخواهی صبر کنی و برایت جنت باشد و اگر بخواهی از الله می‌خواهم تا صحت‌مند شوی. زن گفت: صبر می‌کنم؛ اما برایم دعا کن تا عورتم آشکار نشود، رسول الله صلی الله علیه وسلم در حقش دعا کرد.

بناء این دو حدیث دلالت به ترک تداوی می‌کند.

پس این همه شدت تشویق رسول الله صلی الله علیه وسلم در رابطه به تداوی دلالت به آن می‌کند که صیغه‌های امر (تداوی کنید) به معنی وجوب نه بلکه به معنی اباحت و ندب می‌باشد.

پس واکسین نمودن نیز در حکم مندوب می‌باشد، چون واکسین دوا بوده و تداوی مندوب است، مگر این‌که ثابت گردد نوع خاص از واکسین در بردارنده مواد مضره و فاسد است، پس در این حالت مطابق به قاعده ضرر که احمد در مسند خود از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: "ضرر رسانیدن و ضرر قبول کردن در اسلام نیست"، حرام می‌گردد. که چنین حالات نادر و اندک است.

و اما در دولت خلافت اسلامی واکسین ضد امراض چون معده و امثال آن و ادویه‌جات پاک و صحی وجود خواهد داشت و شفا دهنده نیز الله سبحانه وتعالی است، (وإذا مرضت فهو یشفین) ترجمه: و اگر مریض گردم او تعالی شفایم خواهد بخشید.

و شرعاً واضح است که رعایت صحی از مکلفیت‌های خلیفه در شؤن زندگی می‌باشد. رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: "امام رهبر است و در مقابل رعیت خویش مسوول می باشد." این حدیث را بخاری از عبدالله بن عمر روایت کرده است و این نص دلالت عام به مسوولیت دولت در راستای صحت و پزشکی که شامل اداره امت می‌گردد، دارد. دلایل خاص دیگری در باره صحت و پزشکی به شکل ذیل نیز موجود است:

مسلم از طریق جابر راویت می‌کند که گفت:

«بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِلَى أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ طَبِيبًا فَقَطَعَ مِنْهُ عِرْقًا ثُمَّ كَوَاهُ عَلَيْهِ»

ترجمه: رسول الله صلی الله علیه وسلم پزشکی را نزد أبی بن کعب فرستاد و وی رگی را از کعب قطع و دوباره بسته‌اش کرد.

و حاکم در مستدرک از زید بن أسلم از پدرش روایت می‌کند که گفت:

«مَرِضْتُ فِي زَمَانِ عُمَرَ بِنَ الْخَطَّابِ مَرَضاً شَدِيداً فَدَعَا لِي عُمَرُ طَبِيباً فَحَمَانِي حَتَّى كُنْتُ أَمُصُّ النَّوَاةَ مِنْ شِدَّةِ الْحِمْيَةِ»

ترجمه: در زمان عمر بن خطاب رضی الله عنه شدیداً بیمار شدم و وی پزشک برایم طلب کرد و من تب کرده بودم و از شدت تب هسته خرما را می‌مکیدم.

پس فرستادن پزشک توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم و خواستن وی توسط عمر جهت تداوی اسلم، درحالی‌که هردو حاکم بودن، دلیل به نیاز مبرم بودن صحت و تداوی رعیت توسط دولت می‌باشد و برای دولت لازم است تا این تسهیلات را به گونه رایگان در دسترس مردم قرار دهد.

برادرتان عطاء بن خلیل أبوالرشتة

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

 (ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

در کتاب‌های ما روایت حکم سعد بن معاذ در مورد قتل مردان، مصادرۀ اموال و اسیر گرفتن زنان یهود بنی قریظه بیان گردیده در حالی‌که حکم اسیرانی‌که به صورت قطعی در قرآن وارد گردیده است یا بخشش بدون عوض است و یا هم فدیه(باعوض) سوال اینست آیا حکم سعد ابن معاذ با حکم وارده در قرآن متعارض است و در نتیجه آیا مجبور هستیم که روایت سعد ابن معاذ را ساقط بدانیم و یا این‌که کدام توجیه و راهی دیگری برای توافق این دو مسئله وجود دارد؟

پاسخ:

و علیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

مختصر جواب شما در باب "اسیر" جزء دوم کتاب شخصیه آمده و در خصوص موضوع حکمیت سعد ابن معاذ رضی الله عنه به گونۀ ذیل ذکر شده است: «وقتی مسلمانان از دشمن‎شان اسیر گرفتند، تعیین سرنوشت اسیران مستقیماً از صلاحیت خلیفه بوده نه از فرمانده، امیر لشکر و کسانی‌که اسیران را به اسارت گرفتند؛ زیرا وقتی محارب اسیر می‌گردد، تنها خلیفه می‌تواند که در این مورد تصمیم و حکم شرعی را اتخاذ کند. حکم ثابت قطعی در نص قرآن این است که خلیفه مخیر است که بین بخشش بلاعوض و فدیه(بخشش باعوض) اختیار کند. پس حکم اسیر بخشش و فدیه است به دلیل این قول الله سبحانه وتعالی:

﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾

[محمد: ۴]

ترجمه: هنگامیكه با كافران(در ميدان جنگ) رو بر رو میشويد، گردن‌های‌شان را بزنيد، و هم‌چنان ادامه دهيد تا به اندازه كافی دشمن را (با كشتن و زخمی كردن) ضعيف و درهم می‌كوبيد. در اين هنگام(اسيران را) محكم ببنديد، بعدها يا بر آنان منّت میگذاريد(و بدون عوض آزادشان میكنيد) ويا (در برابر آزادی از آنان) فديه میگيريد( خواه با معاوضه اسراء و خواه با دريافت اموال، اين وضع هم‌چنان ادامه خواهد داشت) تا جنگ بارهای سنگين خود را بر زمين می‌نهد و نبرد پايان میگيرد.

این حکم صریح قرآن است و این مطلب صراحتاً نشان می‌دهد که خلیفه اختیار دارد بین بخشش بلاعوض و بخشش باعوض تصمیم بگیرد و غیر از این دو مورد به دیگر شکلی نمی‌تواند با اسیران تعامل کند؛ اما روایتی‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم بنی قریضه را به قتل رساند؛ آن مسئله بر مسئله‌ای تحکیم و حکمیت بنا می‌شود نه بر حکم اسیران حربی. بناًء حکم تخییر خلیفه در خصوص اسیران در بین بخشش بلاعوض و باعوض باقی می‌ماند و این حکم تا روز قیامت باقی است، وقتی دولت اسلامی در برابر دشمنان‎اش بجنگد در قضیه‌ای اسیران با بخشش بلاعوض و بخشش باعوض تعامل می‌کند.» پایان متن شخصیه.

پس حکم ثابت در قرآن کریم من(بخشش بلاعوض) و فدیه(بخشش باعوض) است:

﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾

[محمد: ۴]

ترجمه: هنگامیكه با كافران(در ميدان جنگ) رو بر رو میشويد، گردن‌های‌شان را بزنيد، و هم‌چنان ادامه دهيد تا به اندازه كافی دشمن را (با كشتن و زخمی كردن) ضعيف و در هم می‌كوبيد. در اين هنگام(اسيران را) محكم ببنديد، بعدها يا بر آنان منّت میگذاريد(و بدون عوض آزادشان میكنيد) ويا (در برابر آزادی از آنان) فديه میگيريد( خواه با معاوضه اسراء و خواه با دريافت اموال، اين وضع هم‌چنان ادامه خواهد داشت) تا جنگ بارهای سنگين خود را بر زمين می‌نهد و نبرد پايان میگيرد.

این حکم در مورد کفار حربی است که مسلمانان از میدان جنگ آن‌ها را به اسارت می‌گیرند. اما آنچه که با بنی قریضه انجام شد غیر از این مسئله است، یعنی این موضوع از باب اسیران نمی‌باشد؛ بلکه جریان طوری است که وقتی رسول الله صلی الله علیه وسلم بنی قریضه را محاصره کرد تا با ایشان بجنگد از جنگ دست کشیده و به حکم رسول الله صلی الله علیه وسلم تسلیم شدند و رسول الله صلی الله علیه وسلم سعد ابن معاذ رضی الله عنه را حَکم قرار داد.

بخاری از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت نموده است، وقتی بنی قریضه به حکم سعد ابن معاذ رضی الله عنه تسلیم شد، رسول الله صلی الله علیه وسلم کسی را به دنبال سعد ابن معاذ فرستاد و سعد ابن معاذ نزدیک بود، چیزی نگذشت که سعد ابن معاذ بر مرکبی نشسته نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد، وقتی به رسول الله صلی الله علیه وسلم نزدیک شد، رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: «قُومُوا إِلَى سَيِّدِكُمْ» یعنی نزد سردار خود بروید. سعد ابن معاذ نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم نشست و برایش گفت : «إِنَّ هَؤُلَاءِ نَزَلُوا عَلَى حُكْمِكَ» این مردم به حکم تو راضی و تسلیم شدند.

بخاری در صحیحین خود از عائشه رضی الله عنها روایت نموده است که وی گفت:

«أُصِيبَ سَعْدٌ يَوْمَ الْخَنْدَقِ رَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ يُقَالُ لَهُ حِبَّانُ بْنُ الْعَرِقَةِ وَهُوَ حِبَّانُ بْنُ قَيْسٍ مِنْ بَنِي مَعِيصِ بْنِ عَامِرِ بْنِ لُؤَيٍّ رَمَاهُ فِي الْأَكْحَلِ فَضَرَبَ النَّبِيُّ خَيْمَةً فِي الْمَسْجِدِ لِيَعُودَهُ مِنْ قَرِيبٍ فَلَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ مِنْ الْخَنْدَقِ وَضَعَ السِّلَاحَ وَاغْتَسَلَ فَأَتَاهُ جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلَام وَهُوَ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنْ الْغُبَارِ فَقَالَ: قَدْ وَضَعْتَ السِّلَاحَ وَاللَّهِ مَا وَضَعْتُهُ اخْرُجْ إِلَيْهِمْ قَالَ النَّبِيُّ: فَأَيْنَ؟ فَأَشَارَ إِلَى بَنِي قُرَيْظَةَ فَأَتَاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ فَنَزَلُوا عَلَى حُكْمِهِ فَرَدَّ الْحُكْمَ إِلَى سَعْدٍ قَالَ: فَإِنِّي أَحْكُمُ فِيهِمْ أَنْ تُقْتَلَ الْمُقَاتِلَةُ وَأَنْ تُسْبَى النِّسَاءُ وَالذُّرِّيَّةُ وَأَنْ تُقْسَمَ أَمْوَالُهُمْ.»

ترجمه: عایشه رضی الله عنها می‌گوید: سعد [بن معاذ] در جنگ خندق زخمى شد، شخصى به نام حبان بن عرقه از قریش با تیر رگ بازویش را زخمى نمود، رسول الله صلی الله علیه وسلم در مسجد خیمه‌اى براى او برپا ساخت تا از نزدیک از او عیادت کند و مراقب حالش باشد، وقتى رسول الله صلی الله علیه وسلم از خندق بازگشت، سلاح را به زمین گذاشت و غسل نمود، جبرئیل در حالى‌که غبار را از سرش پاک مى‌کرد، به نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد به او گفت: شما اسلحه را به زمین نهاده‌اى ولى به الله قسم که من تا هنوز اسلحه را از خود جدا نکرده‌ام، بسوى آنان حرکت کن، رسول صلی الله علیه وسلم گفت: «به سوى چه کسانى؟» جبرئیل به طرف بنى قریظه اشاره نمود، رسول الله صلی الله علیه وسلم به نزد ایشان آمد، ایشان قضاوت و حکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را درباره سرنوشت خود قبول کردند؛ ولى رسول الله صلی الله علیه وسلم حکمیت را به سعد واگذار نمود(و یهودی‌ها هم حکمیت سعد را قبول کردند) سعد گفت: من درباره ایشان حکم مى‌کنم که مردان جنگى ایشان همه کشته شوند، و زن و بچه‌های‌شان اسیر باشند و اموال و املاک‌شان در بین مسلمانان تقسیم گردد.

پس این حدیث واضح می‌سازد که مسلمانان بنی قریضه را به اسارت نگرفته و حکم اسیر بر بنی قریضه مصداق ندارد و هم‌چنان احادیث واضح ساخت که بنی قریضه بر حکم سعد بن معاذ رضی الله عنه تسلیم شدند و یا به عبارت دیگر بنی قریضه به حکم رسول الله صلی الله علیه وسلم و سپس به حکم سعد بن معاذ تسلیم شدند و سعد ابن معاذ به قتل افراد حربی و به اسارت گرفتن زنان، اولاد و تقسیم اموال‌شان حکم نمود و این حکم سعد ابن معاذ مطابق با حکم الله سبحانه وتعالی بود.

بناًء کدام تعارض بین حادثه و روایت بنی قریضه و حکم ثابت اسیران در قرآن کریم نمی‌باشد؛ زیرا هریکی از این دو موضوع از خود باب دارد که یکی به دیگری ارتباط نمی‌گیرد، پس کدام دلیلی بر رد احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم و عقلاً کدام تعارض بین احادیث و بین قرآن کریم دیده نمی‌شود.

امیدوارم که موضوع واضح شده باشد.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش:

می‌دانیم که تحرکات مردمی در عراق، لبنان و ایران خودجوش بوده، چنان‌چه در راهکارهای اصلی منتشرشده به تاریخ 5 نومبر2019م گفته شده بود: پرسش اینست که آیا این تحرکات هنوز خودجوش است؟ و این‌که آیا اروپا نیز در این سه سرزمین، که امریکا در آن صاحب نفوذ اصلی به شمار می‌رود، نقشی دارد؟ و این‌که اوضاع جاری در این سه سرزمین به حالت فعلی باقی خواهد ماند و یا امریکا در پی تغییر تمام این مزدوران و یا بعضی از آنان به صورت عادی و یا توسط اردو است؛ چنان‌چه در مصر و سودان این کار را انجام داد؟ جزاک الله خیراً!

پاسخ;

برای روشن شدن پاسخ پرسش‌های مطرح شده به بررسی نسبی امور زیر می‌پردازیم:

یکم) دلایل اعتراض‌ها و انگیزه‌های آن:

بلی، اعتراض‌ها در هرسه دولت به گونه خودجوش بالاگرفت و انگیزه‌های آن مختصراً موارد زیر بود:

1. اعتراض‌های عراق: اعتراض‌های مردمی در عراق در اوایل ماه اکتبر 2019م به گونه تظاهرات و اعتصاب‌ها آغاز گردید و رفته رفته تا بستن پل‌ها و سرک/جاده‌های اصلی در بغداد گسترش یافت. دلیل آن؛ اوضاع بد اقتصادی، فراگیر شدن فساد اداری و مالی در دستگاه‌های حکومتی و افزایش میزان بیکاری بود که به گونه خودجوش و پس از افزایش بی‌عدالتی و مختل شدن روند زنده‌گی مردم بالا گرفت. نظام حاکم در 16 سال نه مشکل برق را حل کرده توانست و نه برای فارغ التحصیلان/دانش‌آموخته‌ها زمینه‌های کاری فراهم کرده توانست و نه هم با وجود سرمایه هنگفت نفتی‌ که عراق دارد، نیازهای اولیه مردم را براورده نمود. اینجا بود که اعتراض‌ها بالاگرفت و نزدیک به 350 تن کشته و هزاران تن دیگر مجروح و بازداشت به جا گذاشت، دفاتر کاری احزاب سهیم در حکومت و وابسته به ایران آتش زده شد، سپس در ماحول قونسل ایران در کربلاء به تاریخ 4نومبر2019م آتش افروخته شد و این قونسلی توسط مردم سنگ‌باران شد و همه خواستار اخراج آن از این شهر شدند. هم‌چنین قونسلی ایران در نجف نیز به تاریخ 27نومبر 2019م آتش زده شد. بیش‌ترین چیزی‌که باعث سرگیجه و حیرت‌زده‌گی حکومت عراق شد، این بود که اعتراض‌ها در مناطقی بالاگرفت که نظام آن را مرکز ثقل مردمی خود بر می‌شمرد، مانند بغداد، ناصریه، کربلاء، نجف و سایر شهرهای جنوب. اعتراض‌ها در این مناطق به حدی شدید بود که عبدالمهدی نتوانست موقف حکومتی خویش را نگهدارد و به تاریخ 30 نومبر 2019م استعفاء داد و پارلمان به تاریخ 1 دسمبر 2019م استعفایش را پذیرفت.

2. اعتراض‌های لبنان: اوضاع اقتصادی لبنان در لبه پرتگاه کامل قرار گرفته و یا عنقریب قرار خواهد گرفت، چنان‌چه «قرضه‌های لبنان در اوال سال 2019م به 8532 ملیارد دالر رسید.» (منبع: العربی جدید 15 مارچ 2019م) این یک مبلغ هنگفت است در حدی که تقریباً نیمی از درامد دولت لبنان در بدل سود این قرضه‌ها پرداخته می‌شود. «میزان قرضه‌های کشور به 152% کل تولید داخلی آن می‌رسد و سودی‌که باید در بدل این قرضه‌ها پرداخته شود، تقریباً نیم درامد دولت را در بر می‌گیرد.» (منبع: بی بی سی 28 اکتوبر2019م) این جنایت‌های سرمایه‌داری منجر به «حجم عظیمی از بیکاری در لبنان گردیده که شامل 32 در صد افراد زیر 35 سال می شود.» (منبع: بی بی سی 26 نومبر 2019م) در اوج این ویرانی اقتصادی به ارث مانده از طبقه سیاسی حاکم برای مردم بود که مسأله "مالیات وتس اپ" به تاریخ 17 اکتوبر2019م مطرح گردید و افکار عامه مردم لبنان را به خروش آورد، مردم دفاتر برخی از نماینده‌گان پارلمان به خصوص در جنوب لبنان را آتش زدند و زبانه‌های این خروش بیروت، نبطیه و صور را در نوردید و تظاهرات سنگینی راه‌اندازی گردید. سپس خیلی زود مردم خواستار استعفای حکومت شدند، بلکه حتی خواهان تغییر تمام چهره‌های برجسته سیاسی در لبنان گردیدند. طرف‌داران حزب ایران در لبنان، "حزب الله" با همان مفکوره نظامی دولت و طرف‌داران آن با استفاده از آن خود را محافظت می‌کنند، شروع به ترساندن تظاهرکننده‌گان نمودند و به تاریخ‌های 24 و 25 اکتوبر2019م به مناطق تجمع مردم یورش بردند. سپس طرف‌داران حزب ایران و گروه آرمان توپ را در بیرون یک بار دیگر به میدان مردم برگرداندند!

3. اعتراض‌های ایران: دولت ایران وضعیت بهتری نسبت به دولت‌هایی‌که در محور آن می‌چرخند –عراق، لبنان و قبلاً سوریه– ندارد، چنان‌‌چه این دولت فاقد حمایت مردمی در حکومت‎داری خود می‌باشد، طوری‌که نیروهای بسیجی عرصه‌های وسیعی از اقتصاد ایران را زیر سیطره خود دارند. این دولت مناطقی غیر فارسی را به حاشیه رانده و این امر باعث تشکل کمربندی از شهرهایی در اطراف این سرزمین شده که هیچ امیدی به نظام حاکم ندارند، هم چنین وضعیت بد اقتصادیی را به وجود آورده که هرلحظه ممکن است در مرکز و یا اطراف آن به گونه یک‌سان منفجر گردد. این واقعاً جای ننگ و شرم است برای نظامی‌که با افتخار از برنامه هسته‌ای و صنعت تولید موشک سخن بزند و در عین حال اعتراض‌های مردمی در آن به دلیل کمبود نفت بالا گیرد؛ کمبودی‌که ناشی از کمبود پالایشگاه‎های نفتی است؛ صنعتی‌که فراهم‌آوری آن برای دولت‌هایی‌که غمخوار واقعی مردم باشند، کاری پیچیده و دشوار نیست. مشکل دیگر اینست؛ باوجود آن که میزان مصارف نفت در داخل ایران از سال 2017م در حدود 40% افزایش یافته، اما دولت در راه‌اندازی پالایشگاه نفتی ولایت/استان هرمزگان ناکام بوده و در عین حال مقدار زیادی نفت توسط باندهایی به دلیل تفاوت قیمت آن به خارج قاچاق می‌شود؛ باندهایی‌که شناسایی آن برای دولت به هیچ‌وجه کار دشواری نیست و این خود نشان دیگری از ناکامی دولت در اداره نمودن یکی از مهم‌ترین منابع اقتصادی این سرزمین، "نفت" است. اقدامی‌که دولت نمود این بود که قیمت نفت را 300% افزایش داد که منجر به بالاگرفتن اعتراض‌ها به تاریخ 15 نومبر 2019م در تهران و ده‌ها شهر دیگر ایران شد. اعتراض‌ها به اندازه‌ای شدت گرفت که بعضی از بانک‌ها آتش زده شد، شماری از حوزه‌ها و دفاتر امنیتی حکومت آتش زده شد. حکومت برای جلوگیری از ارتباط اعتراض‌کننده‌گان با یک دیگر، خدمات انترنتی را قطع نمود و در برخوردش با این تحرکات اعتراضی از بالاترین حد ممکن خشونت و قهر استفاده کرد و سعی نمود آن را با زور آتش و آهن فرو نشاند.

«در عین حالی‌که نیروهای امنیتی ایران به حملات سرکوب گرایانه خویش علیه تظاهرکننده گان ادامه می‌دهد،  مخالفان حکومت ایران به تاریخ 23 نومبر اعلان نمودند که شمار افراد کشته شده در این اعتراض‌ها از مرز 300 تن فراتر رفته که 99 تن آنان شناسایی شده اند و شمار مجروحین از  4000 و شمار بازداشت شده‌گان از 10هزار تن فراتر رفته. آنان هم‌چنین گفته اند که نیروهای بسیجی پیکر شماری از کشته شده‌گان را از شفاخانه/بیمارستان‌ها به جهتی نا معلوم برده اند». (منبع: اندپندنت عربی 24 نومبر 2019م)

دوم) آیا هنوز اعتراض‌ها خودجوش بوده و اروپائیان در آن دخیل نیستند؟

اروپا سعی نمود از این اعتراض‌ها استفاده نماید، اما در کارش برای مختل نمودن نفوذ امریکا در این سه سرزمین موفق بود، شرح مسأله قرار ذیل است:

1. تلاش‌های اروپا در عراق: چنان‎که قبلاً اشاره شد؛ اعتراض‌های عراق، به ویژه در مناطق جنوب، اعتراض‎های روزافزون بوده و بیشتر در مناطق شیعه‌نشین متمرکز بود. بعید به نظر نمی‎رسد اروپا، مخصوصاً انگلیس، تلاش کرده باشد از آن به نفع خود استفاده کند. هرچند دلایل موثقی در خصوص مداخله انگلیس در اعتراض‌های ایران وجود ندارد، اما ایران روی این مسأله حساب‌های زیادی باز نموده بود و حتی آن را یک تهدید می‌دانست؛ در حدی‌که خطیب نمازجمعه تهران، محمد علی موحدی در جریان خطبه‌اش تظاهرکننده‌گان عراق را "شیعه‌گان انگلیس" خوانده گفت: «بعضی گروه‌های منحرفی‌که ما آنان را شیعه‌گان انگلیس می‌نامیم، به صفوف مردم عراق نفوذ کرده اند.» (منبع: ایران انترنشنل 1 نومبر 2019م) این اظهارات وی بیانگر نگرانی مسوولین حکومت ایران از سوءاستفاده انگلیس از تحرکات مردمی است. به علاوه آن؛ حکومت ایران سعی نمود اعتراض‌کننده‌گان را هشدار دهد که شما را مزدوران انگلیس معرفی خواهیم نمود، به ویژه با توجه به این‌که موقف انگلیس در حمایت از اعتراض‌های ایران تقریباً صریح و واضح بود. سفارت انگلیس در صفحه رسمی "تویتر" خویش نوشت: «تظاهرات مسالمت‌آمیز یکی از حقوق مردم عراق است.» و افزود: «خشونت در برابر تظاهرکننده‎گان کاری غیر قابل قبول است. ما برای مجروحین و خانواده‌های کسانی‌که جان خود را در این تظاهرات از دست داده‌اند دعا می‌کنیم.» (منبع: آژانس اسپوتنیک روسیه 5 نومبر 2019م) دقیقاً همین موقف را اندرو موریسون وزیر دولت انگلیس گرفت که توسط سایت خبری العین به تاریخ 27 اکتوبر 2019م منتشر نمود.

2. تلاش‌های اروپا در لبنان: روشن است که در لبنان هم وابسته‌گان امریکا فعالیت دارند و هم وابسته‌گان اروپا. این نیز روشن است که وابسته‌گان امریکا، چه آنانی‌که مستقیماً وابسته به امریکاستند مانند میشل عون و بری و یا آنانی‌که غیر مستقیم وابسته استند، مانند حزب الله از طریق ایران از نظر مادی دست بالا را دارند. اما وابسته‌گان به اروپا "انگلیس و فرانسه"، موقف ضعیفی دارند مانند جعجع و جنبلاط و غیره. در مورد حریری باید گفت که او نسبت به همه ضعیف‌تر است، زیرا یک پای او در اروپاست و پای دیگرش در سعودی، وابسته به امریکا.

این طرف‌های وابسته توان اتخاذ تصامیم نهائی را ندارند، بلکه کاری را که انجام می‌دهند در حد مختل نمودن موقف طرف مقابل است و بس، مثلاً چهار وزیر نیروهای لبنان یکجا به تاریخ 19 اکتوبر2019م از حکومتی‌که مردم خواهان سقوط دادن آن بوند، استعفاء کردند؛ سپس سعدالحریری نخست‌وزیر به تاریخ 18 اکتوبر2019م خواستار مهلت 72 ساعته برای رسیده‌گی به بحران شد، اما برخلاف تمایل رئیس دولت و حزب ایران که از نظر امنیتی دست بالا را دارد، خود به تاریخ 29 اکتوبر 2019م استعفاء داد. سپس فرانسه نماینده‌اش کریستوف فارنو مدیر بخش خاورمیانه و شمال افریقا در وزارت خارجه فرانسه را به لبنان فرستاد؛ «وی در این سفر پیام ایمانویل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه را به عون رئیس جمهور لبنان انتقال داد و در آن تأکید شده بود که فرانسه به اوضاع جاری در لبنان توجه داشته و آماده است لبنان را در شرایط پیش آمده همکاری کند.» (منبع: العربیه 13 نومبر 2019م) این سفر نمایندۀ فرانسه توسط وابسته‌گان امریکا استقبال نشد، چنان‌چه آژانس ملی و رسمی لبنان به نقل از باسیل وزیر خارجۀ لبنان گفت که «وی خطاب به نمایندۀ فرانسه گفته است که هیچ جهت بیرونی نباید در بحران لبنان دخالت نموده و از آن سؤ استفاده کند.»

انگلیس نیز نماینده‌اش ریچارد مور را به لبنان فرستاد و وی با میشل عون دیدار کرده گفت: «حکومت شاهی بریتانیا مدت‌های زیادی است که شریک و پشتیبان مهم لبنان است، به طور نمونه می‌توان به 200 ملیون دالری اشاره نمود که انگلستان در سال گذشته برای تأمین امنیت، استقرار، شکوفایی و حفظ حاکمیت لبنان هزینه و سرمایه گذاری نمود.» وی افزود: «بسیار مهم است که به حق اعتراض مسالمت‌آمیز احترام گذاشته شود و هرگونه سرکوب کردن تحرکات اعتراضی توسط اعمال خشونت یا ایجاد رعب و وحشت توسط هر جهتی‌که باشد، کار قطعاً کاری غیرقابل قبول است.» (منبع: اندپندنت عربی 25 نومبر 2019م)

3. تلاش‌های اروپا در ایران: حکومت ایران مثل همیشه ادعا می‌نمود که در برابر دسیسه‌ها و تهدیدهای خارجی مقاومت می‌کند؛ «حسین سلامی فرمانده نیروهای بسیج ایران امروز مستقیماً امریکا، اسرائیل(دولت یهود)، انگلیس و سعودی را هشدار داد که در صورت عبور از "خطوط سرخ/قرمز" در تعامل با کشورش، آنان را نابود خواهند نمود. سلامی که در جمع تظاهرکننده‌گان طرف‌دار حکومت در تهران سخن می‌گفت و جریان سخنانش در تلویزیون ایران منتشر می‌شد، افزود: «خطاب به امریکا، اسرائیل(دولت یهود)، آل سعود انگلیس می‌گویم: شما در میادین زیادی ما را تجربه نمودید و نتوانستید پاسخ دهید و جهان شاهد این برخوردهای مان بود.» وی افزود: «به شما می‌گوییم که از خطوط سرخ نگذرید و اگر بگذرید بدانید که شما را نابود خواهیم کرد.» (منبع: آر تی 25 نومبر 2019م)

حکومت ایران سعی دارد وانمود کند که در پس اعتراض‌ها نیروهای خارجی قرار دارند و نه مردمی‌که طعم تلخ محرومیت‌ها را چشیده اند! در حالی‌که نشانه‌های زیادی وجود دارد که اعتراض‌های مردم برخاسته از دل و احساس خودشان است، اما به نظر می‌رسد شعار مداخلۀ بیرونی در نظام ایران نهادینه گردیده، در حدی‌که حتی، چنان‌که قبلاً اشاره شد، خطیب نمازجمعه تهران نیز شیعه‌گان تظاهرات عراق را متهم به شیعه‌گان انگلیس نمود! شکی نیست که اعتراض‌های اخیر در ایران اولین اعتراض‌ها نیست و قطعاً آخرین آن نیز نخواهد بود و به گمان اغلب این اعتراض‌ها خودجوش بوده و هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که بیانگر دخالت دست‌های بیرونی و بین‌المللی باشد. اعتراض‌های ایران شباهت زیادی به اعتراض‌های سوریه دارد؛ مردم در برابر حکام ظالمی سربلند می‌کنند که سیاست‌های شان هرگز نشانی از رسیده‌گی به امور امت را نداشته.

سوم) در مورد تصمیم امریکا برای تغییردادن مزدورانش در این سه نظام، موضوع از این قرار است:

1. نفوذ واقعی در این سه دولت از آن امریکاست، اما اروپا "انگلیس و فرانسه" نتوانسته در این نفوذ با امریکا سهیم شود.

2. حکام این سه دولت هم‏چنان در خدمت سیاست امریکا قرار خواهند داشت و امریکا بر اساس لزوم دید خود آنان را تغییر و یا نگه می‎دارد تا آن که امت اسلامی دست به قیام درست و مبتنی بر اسلام بزند که منجر به تغییر درست و صحیح شود.

3. شکی نیست که خواست اصلی کفار استعمارگر از حکام مزدورش این است که منافع آنان را تأمین کنند، پس در صورتی‌که در زمان حاکمیت این حکام شورش و اغتشاشی صورت گیرد، استعمارگران برای مدت حساب شده‎ای به آنان مهلت می‎دهند تا اوضاع را آرام کنند، اما اگر نتوانستند اوضاع را آرام کنند، به این معنی‌ست که دیگر توان خدمت‎گذاری را ندارند و اینجاست که کسان دیگری را جایگزین شان می‎کنند. این جایگزینی گاهی با ابزاری فریبنده به نام دموکراسی می‎باشد، طوری‌که مزدور جدیدی با چهرۀ کم‎تر سیاه و آلوده نسبت به مزدور قبلی آماده می‎کند و این اسلوب در صورتی به‌کارگرفته می‎شود که اوضاع بیش از حد بحرانی نباشد، اما در صورتی‌که اوضاع بیش از حد بحرانی باشد، از ابزار "نظامی" استفاده می‎شود، چنان‎چه در 2011م در مصر و در 2019م در سودان انجام شد.

چهارم) با بررسی نمودن تغییرات احتمالی در این سه دولت با توجه به وضعیت موجود در آن‌ها چنین به نظر می‎رسد:

1. در خصوص ایران: امریکا با صراحت کامل اعلان می‏کند که در پی تغییر نظام حاکم در ایران نیست، یعنی به هر اندازه که شمار کشته شده‎گان در اعتراض‎ها افزایش هم بیابد، بازهم امریکا به این باور است که نظام موجود در خدمت منافع آن قرار دارد. چنان‎چه در عین حالی‌که نظام ایران سرگرم کشتن مسلمانان ایران بود، مسوولین امریکائی از محافظت از نظام سخن می‎گفتند: «یکی از مسوولین بلندپایۀ امریکا روز یک شنبه در قصرسفید اعلان نمود که دولت‏اش در پی تغییر نظام ایران نیست.» (منبع: العربیه نت 17 نومبر 2019م) بنابر این انتظار نمی‎رود به دلیل اعتراض‎های نومبر 2019م در نظام ایران تغییری رونما شود، درست مانند آن که به دلیل اعتراض‎های سال گذشته هیچ تغییری در آن رخ نداد.

2. در خصوص لبنان: چنان‏که گفتیم؛ در لبنان هم وابسته‏گان امریکا حضور دارند و هم وابسته‎گان اروپا و این‏که گروه اول دست بالا را دارند که این خود بر اساس طریقۀ "حل وسط" زمینۀ کوتاه آمدن جانب ضعیف‏تر را فراهم می‌آورد. دو طرف در مورد حکومت تکنو سیاست و حکومت تکنوکرات اختلاف دارند! در هر حال؛ انتظار می‏رود امریکا توازن قدرت را در لبنان تغییر دهد، طوری‌که پلۀ وابسته‏گان به امریکا سنگین بوده و در عین حال وابسته‏گان اروپا نیز تا حدودی وزن خود را داشته باشند و در ادامه به افکار و آراء مردم برای آرام نمودن اوضاع سهمی خواهد داد.

3. در خصوص عراق: امریکا، عراق را تقریباً به گونۀ مستقیم، اما از پس پرده رهبری می‎کند؛ شمار کارمندان سفارت امریکا در بغداد به 16 هزار تن می‎رسد که این افراد فعالیت تمام وزارت‎خانه‎های عراق، به ویژه عرصه‎های نفت و امنیت را زیر نظر دارند و این بزرگ‎ترین سفارت امریکا در سراسر جهان به شمار می‎رود. امریکا در عین حال پایگاه‎های زیاد نظامی در عراق دارد که مشهورترین آن پایگاه "عین اسد" در أنبار است. امریکا در ماه‎های اخیر رفت و آمد دپلومات‎هایش را به عراق به شدت افزایش داد، مانند سفر غیرمترقبۀ پنس معاون رئیس جمهور به تاریخ 23 نومبر 2019م به پایگاه "عین اسد"، هنوز یک هفته از این سفر نگذشته بود که امریکا مارک میلی فرمانده هیأت ارکان مشترک اردو/لشکر امریکا را به تاریخ 27 نومبر 2019م به بغداد فرستاد و این خود دلیل پی‏گیری جدی اوضاع عراق توسط امریکاست، به ویژه با توجه به آن که عراق برای امریکا از حساسیت زیادی برخوردار است، زیرا امریکا این سرزمین را اشغال نمود و ادعا کرد که آن را به جانب شکوفایی سوق خواهد داد؛ در حالی‎که در عمل آن را به جانب بی‌ثباتی و پارچه‌پارچه شدن سوق داد.

در حال حاضر عراق درگیر بحران‎های پی‌درپی است و اگر اوضاع در آینده نزدیک آرام نشود، بعید نخواهد بود امریکا با استفاده از نظامیان اقدام به تغییر نکند و سپس افکار عامه را نیز در آن دخیل و سهیم کند، کاری‌که در مصر و سودان کرد! چنان‎چه دستگاه مبارزه با ترورزم در عراق مشاهده شد و این یک دستگاه و قدرت نظامی بزرگی است که امریکائیان آن را با بهترین امکانات نظامی مجهز کرده اند. این دستگاه در سیاست سرکوب اعتراض‏کننده‌گان دخیل نبود و به نظر می‎رسد اعتراض‎کننده‌گان در میدان "تحریر" این دستگاه را با چشم نجات بخش از شر سیاست‎مداران فاسد می‌نگرند، چنان‎چه تصویر بزرگی از ژنرال عبدالوهاب ساعدی، که یکی از فرماندهان این دستگاه بود و توسط عبدالمهدی برکنار شد، حمل می‌نمودند. انگار این دستگاه در نزد تظاهرکننده‎گاه برای حل و فصل قضایا قابل قبول است. این یک بعد مسأله بود، بعد دیگر این است که گردهمایی‎های نظامی را که امریکا در بغداد راه‌اندازی می‎کند و نماینده‎گان خود را برای مشارکت در آن می‏فرستد، به علاوۀ فعالیت‎های گستردۀ سفارت‎خانه‎اش در آنجا، همه و همه بیانگر آماده‎گی‌هایی است که امریکا برای استفاده از آن در صورت لزوم می‎گیرد.

استعفای عبدالمهدی و تعیین رئیس‎جمهور جدید تأثیری بر بهود اوضاع  و حل مشکلات نخواهد داشت و یک اقدام موقت است، به این معنی که سر زخم هم‎چنان باز است تا زمانی‌که مداوای درست و صحیح از راه برسد.

در هر حال؛ تحرکات مردمی در این سه سرزمین نقاط مثبتی دارد و نقاط منفی، نقاط مثبت آن این است که خودجوش است و هنوز در بیشتر موارد این ویژه‎گی را دارد و اما نقاط منفی آن این است که تا هنوز رهبری آن در دست افراد مخلصی به الله سبحانه وتعالی و صادق با رسول الله صلی الله علیه وسلم نیفتاده که راه آن را به جانب حاکمیت الهی باز کنند که همانا دولت حق خلافت راشده است. در صورتی‎که این تحرکات هم‎چنان عاری از رهبری مخلص به پیش رود و در نتیجه، عاری از هدایت لازم باقی بماند، در این صورت تمام تلاش‎ها و قربانی‎های آن هدر رفته و به تعبیر قرآن کریم؛ " مانند آن [زنى] كه رشته خود را پس از محكم بافتن [يكى يكى] از هم مى‏گسست" خواهد شد. هدایت‎گر واقعی به جانب راه درست همانا ذات پاک الهی است.

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

                                                                                                 (ترجمه)                                                                                                

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

 در کتاب شخصیه جزء اول چنین آمده است: «درست نیست که پیامبرصلی الله علیه وسلم را مجتهد پنداشت.» اما در بخش دوم مقدمه می‎گوید: «پیامبرصلی الله علیه وسلم مال "فیء"، مال جزیه و مالی‌که از سرزمین‎ها سرازیر می‎شد را به رأی و اجتهاد خودش انفاق می‌کرد و به مصرف می‌رساند. بدون شک نصوص شرعی در مورد واگذارکردن این امور برای پیامبرصلی الله علیه وسلم و این‎که آن‎ها را بگونۀ که خواست انفاق نماید، آمده است، قسمی‎که می‌بیند این عمل رسول الله صلی الله علیه وسلم دلیل است برای خلیفه که این اموال را به رأی واجتهاد خودش به مصرف ‌برساند؛ چون انجام عمل پیامبرصلی الله علیه وسلم دلیل شرعی است. پس در نتیجه برای امام و خلیفه که به رأی و اجتهاد خودش این اموال را به مصرف برساند، درست می‎باشد.

از اینرو به نظر می‎رسد که تناقضی بین این دو امر وجود دارد، امیدوارم که این موضوع را توضیح دهید؟

پاسخ:

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

هیچ تناقضی آنچه در کتاب شخصیه اول و در مقدمۀ دستور بخش دوم آمده وجود ندارد؛ اما آنچه در کتاب شخصیه اول آمده این‎که پیامبرصلی الله علیه وسلم مجتهد باشد، جواز ندارد. به‌دلیل‌که در کتاب شخصیه تحت همین باب دلیل بیان شده است که الله سبحانه وتعالی می‌فرماید:

﴿قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ﴾

[انبیاء: ۴۵]

ترجمه: بگو من فقط شما را به وسیله وحی هشدار می‌دهم.

پس این آیه این مفهوم را می‌رساند که الله سبحانه وتعالی به پیامبرصلی الله علیه وسلم دستور ‌می‌دهد که به مردم برسان، بدون شک من شما را با وحی‌که برای من نازل شده است، بیم می‌دهم، یعنی هشدار رسول الله صلی الله علیه وسلم محصور به وحی است؛ چنانچه الله سبحانه وتعالی در سوره نجم می‎فرماید:

﴿وَمَايَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَإِلَّاوَحْيٌ يُوحَى

[نجم: ۳]

ترجمه: و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید، گفتار او چیزی جز وحی‌که به او نازل می‌شود، نیست.

یعنی ‎این‎که رسول الله صلی الله علیه وسلم در امور تشریعی سخنی نمی‌گوید و عملی را انجام نمی‌دهد؛ مگر به وحی. پس از پیش خودش اجتهاد نمی‌کرد؛ چون مجتهد هم به صواب می‌رسد و هم به خطاء و این در حق پیامبرصلی الله علیه وسلم درست نیست که بگویم که وی امور تشریعی را از نزد خود می‌گفت و یا انجام می‌داد.

اما آنچه در مقدمه دستور بخش دوم آمده متعلق به پیشبرد امور دولت و انفاق کردن بر مبنایی مصلحت مسلمین و یا تعین والی ویا هم تعین قاضی وغیره امور دولت‌داری می‌باشد. پس انفاق ملکیت دولت مانند جزیه، خراج، فیء و اموال مرتدین وغیره موکول به اجتهاد رئیس دولت و آنچه که مصلحت مسلمین تحقق و ایجاب می‎کند، می‌باشد و هم‎چنین تعین والی هم موکول به اجتهاد رئیس دولت به آنچه که مصالح مسلمین است مربوط می‌شود.

پس رسول الله صلی الله علیه وسلم نبی، رسول و حاکم مسلمانان بود و او صلی الله علیه وسلم در تشریع اجتهاد نمی‌کرد و بر آنچه که نازل شده ابلاغ می‌کرد؛ ولی آن حضرت صلی الله علیه وسلم من‌حیث حاکم مطابق با مصلحت مسلمین دارای دولت را مصرف می‌کرد؛ چون او صلی الله علیه وسلم این کار را می‌کرد که رأی و اجتهاد او برمبنایی رسیدن برمصلحت مسلمین بوده باشد. هم‌چنین در امور تشکیل جهاز دولت قسمی‎که اگر پیامبر صلی الله علیه وسلم کسی را والی یا قاضی تعیین می‌کرد، نمی‌گفت که فلان والی را به‌وسلۀ وحی تعین کرده‎ام؛ بلکه این امر متعلق به تنظیم امور دولت‌داری در بخش تعین والیان وقاضی‌ها بر اساس مصلحت مسلمانان بوده که رسول الله صلی الله علیه وسلم با اجتهاد خود انجام می‌داد.

بناًء آنچه که درشخصیه اول آمده کدام تناقضی با آنچه در مقدمۀ دستور بخش دوم آمده است وجود ندارد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: حبيب

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

                                                                                                 (ترجمه)         

پرسش:

در کتاب تفکیر اسلامی که یکی از کتاب‌های تبنی‌شدۀ شما است، طوری آمده که دعاء، قضاء، قدر و علم الله سبحانه‌وتعالی را تغییر نمی‌دهد؛ درحالی‌که در قرآن و سنت نصوصی وجود دارد که با این بیان در تعارض است، از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت شده است که فرمود:

«لَا يَرُدُّ الْقَضَاءَ إِلَّا الدُّعَاءُ»

ترجمه: جز دعاء هیچ‌چیزی قضاء الله سبحانه‌وتعالی را تغییر نمی‌دهد.

هم‌چنان احادیث بسیار دیگری است که همین معنی را افاده نموده و این احادیث ثابت می‌سازد که دعاء "قدر" را تغییر می‌دهد؛ پس در بین آن‌چه که در این کتاب ذکر شده و در بین نصوص چه‌گونه تعامل می‌شود؟ الله سبحانه‌وتعالی شما را جزای خیر نصیب فرماید!

پاسخ:

به‌نظر می‌رسد که منظور شما به متن کتاب "فکر اسلامی" است؛ نه "تفکیر اسلامی" و شما در سوال خود به خطا رفته‌اید. اشتباه دیگری‌که در سوال شما آمده، این قول شما است که گفتید: (این کتاب یکی از کتاب‌های تبنی‌شده است)؛ درحالی‌که این کتاب از جمله‌ای کتاب‌های تبنی‌شده نمی‌باشد؛ چنان‌چه این کتاب در فهرست‌ کتاب‌های غیرتبنی‌شده، ذکر شده است. کتاب‌های‌که از طرف حزب صادر شده؛ خواه اسم امیر حزب بر این کتاب‌ها تحریرشده باشد؛ خواه اسم عضوی از اعضای حزب، این کتاب‌هاي غيرتبني‌شده بوده و در حلقات حزب تدریس نمی‌شود. کتاب "فکر اسلامی" در لیست کتاب‌های غیرتبنی‌شده می‌باشد. به‌هرحال، طوری‌که قبلاً بیان نمودم، اشارۀ شما به متن این کتاب است؛ چنان‌چه در این کتاب آمده است: «لیکن لازم است واضح باشد که دعاء علم، قضاء و قدر الله سبحانه‌وتعالی است، تغییر نمی‌دهد و هیچ تغییری هم در آن نمی‌آید؛ زیرا علم الله سبحانه وتعالی حتماً متحقق بوده و قضای الله سبحانه وتعالی نیز به وقوع می‌پیوندد؛ هم‌چنین وقتی الله سبحانه وتعالی چیزی را مقدر سازد، کسی نمی‌تواند آن را سلب نماید.»

 شما می‌گوئید که متن این کتاب با چیزی‌که در حدیث:

«إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْقَضَاءَ»

ترجمه: محققا دعاء قضاء را تغییر می‌دهد.

و در روایت دیگر:

«لَا يَرُدُّ الْقَدَرَ إِلَّا الدُّعَاءُ»

ترجمه: جز دعاء هیچ‌چیزی قدر الله (سبحانه وتعالی) را تغییر نمی‌دهد.

 در تعارض است و برای شما سوال است که این دو با هم چطور جمع می‌شود؟

 قبل از این‌که پاسخ سوال شما را بدهم، می‌خواهم چند موضوع مرتبط به این مسأله را به عنوان مقدمه ارایه نمایم:

جایگاه دعاء در اسلام و اجابت به اذن الله سبحانه وتعالی:

در این خصوص آیات و احادیث زیادی آمده که از جمله، این آیات واحادیث قرار ذیل است:

﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾

(غافر: 60)

ترجمه: پروردگار شما می‌گويد: مرا به‌فرياد خوانيد تا بپذيرم. كسانی‌كه خود را بزرگ‌تر از آن می‌دانند كه مرا به فرياد خوانند، خوار و پست داخل دوزخ خواهند گشت.

حاکم در مستدرک خود از ابوهریره رضی‌الله‌عنه روایت نموده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«لَيْسَ شَيْءٌ أَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ الدُّعَاءِ»

ترجمه: چیزی بزرگ‌تر از دعاء در نزد الله (سبحانه وتعالی) نمی‌باشد.

هم‌چنان احمد در مسند خود از ابو سعید رضی الله عنه روایت نموده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفته است:

«مَا مِنْ مُسْلِمٍ يَدْعُو بِدَعْوَةٍ لَيْسَ فِيهَا إِثْمٌ وَلَا قَطِيعَةُ رَحِمٍ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ بِهَا إِحْدَى ثَلَاثٍ إِمَّا أَنْ تُعَجَّل لَهُ دَعْوَتُهُ وَإِمَّا أَنْ يَدَّخِرَهَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ وَإِمَّا أَنْ يَصْرِفَ عَنْهُ مِنْ السُّوءِ مِثْلَهَا قَالُوا إِذاً نُكْثِرُ قَالَ اللَّهُ أَكْثَرُ»

ترجمه: مسلمانی‌که دعاء می‌کند و دعایش به گناه و قطع صله‌ای رحم نباشد، الله سبحانه‌وتعالی حتماً یکی از حالات را برایش مهیا می‌سازد. این‌که عجالتاً دعایش را قبول می‌نماید، مزدی در آخرت برایش ذخیره می‌گردد و یا این‌که ضرری را از او دور می‌گرداند. صحابه گفتند: پس ما زیاد دعاء می‌کنیم، رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمودند: الله سبحانه‌وتعالی نیز برای شما بسیار می‌دهد.

و هم‌چنان این حدیث را حاکم در مستدرک خود از ابو سعید رضی‌الله‌عنه روایت نموده است.

 این دلائل واضح می‌سازد که الله سبحانه‌وتعالی دوست دارد که بندۀ مومن‌اش دعاء کند و الله سبحانه‌وتعالی را به کثرت بخواند، در آن وقت است که در یکی از سه حالت دعایش قبول می‌شود؛ چنان‌چه در مسند احمد آمده است: اجابت دعاء در لوح محفوظ ثبت بوده چیزی اتفاق نمی‌افتد؛ مگر این‌که از روز ازل در لوح محفوظ ثبت باشد؛ چنان‌چه این مطلب در دلائل قدر نیز واضح است.

وقتی‌ دلائل قطعی در خصوص یک موضوع وجود داشت که حکم معینی را برساند؛ هم‌چنان دلیل ظنی در خصوص همین مسأله وجود داشت که سند آن صحیح بوده و حکمی دیگری را افاده می‌کرد در این حالت در ظاهر تعارض بین دلیل ظنی و دلیل قطعی است، در چنین حالتی سعی می‌شود که بین این دو دلیل جمع شود؛ زیرا عمل نمودن به هر دو دلیل بهتر از ترک یکی‌شان است. اگر جمع بین دو دلیل ممکن نبود بر دلیل قطعی عمل شده و عقلاً دلیل ظنی رد می‌گردد؛ زیرا سند دلیل ظنی صحیح است؛ اما در صورتی‌که سند دلیل ظنی ضعیف بود، به دلیل ضعف سند، دلیل ظنی رد می‌گردد.

 از جمله دلائل قدر:

الله سبحانه‌وتعالی فرموده است:

﴿وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً﴾

ترجمه: حكم الله سبحانه‌وتعالي حتماً به‌وقوع مي‌پیوندد.

 معنای قدر در این آیه مبارکه همان امری است که از روز ازل مقدر شده و معنای مقدور حتمی‌الوقوع است؛ پس معنای (قدرا مقدورا) حکم جازم‌الوقوعی است که وقوع آن حتمی است.

﴿ومَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلا فِي السَّمَاءِ وَلا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ﴾

(سبا: 3)

ترجمه: به‌اندازۀ سنگينی ذرّه‌ای، در تمام آسمان‌ها و زمين از او پنهان و نهان نمی‌گردد؛ نه كم‌تر از اندازۀ ذره و نه بزرگ‌تر از آن، چيزی نيست؛ مگر اين‌كه در كتاب آشكاری ثبت، ضبط و نگه‌داری می‌شود.

﴿عَالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلا فِي الأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلا أَكْبَرُ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِين﴾

(سبا: 3)

ترجمه: دانای راز (نهان در گسترۀ جهان) است. قيامت به‌سراغ شما می‌آيد (و الله سبحانه‌وتعالی به‌اعمال شما رسيدگی می‌نمايد) به‌اندازۀ سنگينی ذره‌ای، در تمام آسمان‌ها و در زمين از او پنهان و نهان نمی‌گردد؛ نه كم‌تر از اندازۀ ذره و نه بزرگ‌تر از آن، چيزی نيست؛ مگر اين‌كه در كتاب آشكاری ثبت، ضبط و نگه‌داری می‌شود‌.

﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الأَرْضِ وَلا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ﴾

(حدید: 22)

ترجمه: هيچ رخدادی در زمين به‌وقوع نمی‌پيوندد، يا به‌شما دست نمی‌دهد؛ مگر اين‌كه پيش از آفرينش زمين و خود شما، در كتاب بزرگ و مهمی (به‌نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط) بوده است. اين كار برای الله (سبحانه‌وتعالی) ساده و آسان است.

 هم‌چنان احادیثی در خصوص قدر و کتابت در لوح محفوظ وارد شده که از جمله، این احادیث قرار ذیل است:

از ابو هریره رضی الله عنه روایت شده كه گفته رسول الله صلی الله علیه وسلم برایم گفت:

«جَفَّ الْقَلَمُ بِمَا أَنْتَ لاَقٍ»

(رواه بخاری)

ترجمه: آن‌چه که برای تو مقدرشده قلم آن را نوشته است.

این حدیث به‌معنای این است که آن‌چه از روز ازل در کتاب لوح محفوظ نوشته شده، حتماً آن را می‌بینید. هم‌چنان حضرت عمر رضی الله عنه در حدیثی‌که از آمدن جبرئیل و سوال آن از اسلام و ایمان شده از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت نموده است، در این حدیث آمده است که حضرت جبرئیل گفت: از ایمان برایم بگو، رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت:

«أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»

(رواه مسلم)

ترجمه: آن‌که به الله (سبحانه‌وتعالی)، ملائک، کتاب‌ها و پیامبران او و روز آخرت ایمان آورده؛ هم‌چنان به «قدر» که خیر باشد و یا شر نیز ایمان بیاورید.

یعنی ایمان بیاورید که الله سبحانه وتعالی خیر و شر را قبل از خلق مخلوق، مقدر نموده است.

از جابر رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفته است:

«لاَ يُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى يُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ وَأَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ»

(رواه ترمذی)

ترجمه: بنده‌ای ایمان ندارد؛ مگر این‌که به قدر، خیر باشد و یا شر، ایمان بیاورد و بداند آن‌چه که برایش مقدر شده؛ حتماً برایش می‌رسد و آن‌چه که مقدر نشده هرگز نمی‌رسد.

از ابوالعباس عبدالله بن عباس رضی الله عنهما روایت شده که گفته است، من روزی پشت سر رسول الله صلی الله علیه وسلم بودم که وی فرمود:

«يا غُلاَمُ، إِنِّي أُعَلِّمُكَ كَلِمَاتٍ، احْفَظْ اللَّهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظْ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللَّهَ، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ الأُمَّةَ لَوْ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ، وَلَوْ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ، رُفِعَتْ الأَقْلامُ وَجَفَّتْ الصُّحُفُ»

(رواه الترمذی)

ترجمه: روزی پشت سر رسول الله صلی الله عليه وسلم بودم، رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود: ای جوان! من چند كلمه را به‌تو مى‌آموزم: الله سبحانه‌وتعالی را نگه‌دار تا او تو را نگه‌دارد. به الله سبحانه‌وتعالي روى آور تا او را در برابر خود بيابى؛ هرگاه خواهش و نيازى دارى، از الله سبحانه‌وتعالی بخواه و هرگاه يارى و كمک خواستى؛ نیز از الله سبحانه‌وتعالی يارى بخواه. اين را به‌يقين بدان كه اگر همه امت جمع شوند تا به‌تو سودى برسانند، نمی‌توانند؛ مگر آن‌چه كه الله سبحانه‌وتعالی براى تو نوشته باشد و اگر همه امت جمع شوند تا به تو زيانى نیز برسانند، نمی‌توانند؛ مگر زيانى‌كه الله سبحانه‌وتعالی بر تو نوشته باشد. قلم‌هاى سرنوشت برداشته شده و نامه‌ها خشک گشته‌اند.

حالا در مورد دو حدیثی صحبت می‌کنیم که گفته دعاء، قضاء و قدر را تغییر می‌دهد.

حاکم در مستدرک خود بر شرط صحیحین از ابن عباس و ابن عباس از ثوبان روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفته است:

«إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْقَضَاءَ»

ترجمه: دعاء، قضاء را رد می‌کند.

در روایت دیگری از حاکم از عبدالله ابن ابی الجعد از ثوبان رضی الله عنه روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفته است:

«لَا يَرُدُّ الْقَدَرَ إِلَّا الدُّعَاءُ»

ترجمه: قدر را دعاء تغییر می‌دهد.

حاکم گفته این حدیث، صحیح‌الاسناد است؛ ولی صحیحین آن را تخریج ننموده است.

 با بررسی همه جانبه‌ای نصوصی‌که در مورد قدر آمده؛ مخصوصاً آیات قطعی‌الدلاله، از این دلائل فهمیده می‌شود که همۀ اشیاء را الله سبحانه‌وتعالی مقدر و در نزد خود ثبت نموده است و در وجود این اشیاء هیچ تغییری؛ جز آن‌چه که از روز اول در نزد الله سبحانه‌وتعالی مقدر شده، نمی‌آید. آن‌چه که الله سبحانه‌وتعالی آن را مقدر نموده، هیچ‌چیزی مانع آن نشده؛ حتماً به‌وقوع می‌پیوندد.

از دو حدیث فوق فهمیده می‌شود که دعاء، قضاء و قدر الله سبحانه‌وتعالی را تغییر می‌دهد که در این صورت ظاهراً در بین احادیث وارده و آیه مبارکه تعارض به‌نظر می‌رسد؛ طوری‌که قبلاً گفتیم در چنین حالاتی، نخست تلاش می‌کنیم که بین این دو حدیث و آیه مبارکه که دلیل قطعی است، جمع کنیم؛ درصورتی‌‌که جمع بین این دو نوع دلیل ممکن نبود، عقلاً حدیث رد می‌شود.

بنابه‌قاعدۀ ذکرشده، در مورد تعارض ظاهری بین این دو نوع دلیل، به‌توفیق الله سبحانه‌وتعالی چنین پاسخ می‌دهم:

در صورتی‌که حدیث «لَا يَرُدُّ الْقَدَرَ إِلَّا الدُّعَاءُ»؛ به‌معنای حقیقی آن گرفته شود، عقلاً رد می‌شود؛ زیرا این حدیث به‌معنای حقیقی معنا می‌دهد که آن‌چه را در لوح محفوظ نوشته شده، دعاء تغییر می‌دهد؛ درحالی‌که چیزی‌که در لوح محفوظ مقدر و ثبت شده باشد؛ هیچ‌چیزی مانع آن نشده و حتماً به‌وقوع می‌پیوندد؛ بناءً ناگزیرعقلاً حدیث رد شده و به دلیل قطعی عمل می‌شود. اما قبل از رد حدیث و یا دلیل ظنی لازم است که ما سعی خود را به‌خاطر جمع بین این دو نوع دلیل داشته باشیم تا در صورت ممکن به هر دو دلیل عمل شود؛ زیرا عمل نمودن به هر دو دلیل، بهتر از ترک نمودن یک دلیل آن است.

قاعده‌ای در اصول آمده که هر گاه قرینه‌ای مانع معنای حقیقی می‌گردد، می‌توانیم به طرف معنای مجازی برویم که در این مسأله دلائل قطعی در مورد قضاء و قدر به عنوان قرینه‌است که ما نمی‌توانیم حدیث را به معنای حقیقی آن حمل کنیم؛ بناءً در این مسأله می‌توانیم معنای کلمه‌ای قضاء و قدر را به معنای مجازی آن حمل کنیم که در این‌صورت معنای قضاء و قدر به معنای اثر و یا آن‌چه که بر آن مرتب می‌گردد، حمل می‌شود. به‌عبارت دیگر، می‌توانیم بگوئیم که در این دو حدیث، سبب ذکر شده؛ ولی مقصد مسبب است؛ چنان‌چه در مثال (أنبتت الأرض مطراً) (زمین به اثر باران، نبات را سبز نمود) «مطر» ذکر شده؛ ولی مقصد مسبب؛ یعنی «گیاه» است. در این مسأله نیز قدر ذکر شده ولی مقصد معنای مجازی؛ یعنی اثر آن است که در این‌صورت دعاء اثر قضاء و قدر را رد می‌کند؛ نه ذات قضاء و قدر را؛ پس وقتی‌که بر مومن قضاء و قدر الله سبحانه‌وتعالی واقع گردد؛ مثلاً: مریض شود و یا اولاد خود را از دست دهد؛ در مال و تجارت خود خساره کند؛ در این‌صورت، دعاء، می‌تواند اثر قضاء و قدر را تغییر دهد.

طوری‌که در حدیث حسن ابن علی رضی الله عنهما آمده، حسن رضی الله تعالی عنه گفته است، رسول الله صلی الله علیه وسلم، این کلمات را برایم تعلیم داد تا در قنوت وتر بخوانم «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ... وَقِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ...»؛ زیرا مومن نزد الله سبحانه و تعالی دعاء می‌کند و دعاء را زیاد می‌کند تا شر قضاء از آن دور شود. الله سبحانه‌وتعالی اثر شر قضاء را از آن سبک ساخته و بر تحمل و صبر آن کمک می‌کند. بسیاری از مردم که خاری به پایش بخلد، این خار آن را بی‌قرار و زندگی‌اش را پریشان می‌سازد و بسیاری از مردم هستند که به مصیبت بزرگی مواجه می‌شود؛ ولی زبان‌اش به ذکر الله سبحانه‌وتعالی مصروف بوده و از الله سبحانه و تعالی می‌خواهد که شر این مصیبت و اثر آن را از وی دور سازد، الله سبحانه‌وتعالی برایش صبر داده و آن شخص در کار خود ثابت قدم و با انرژی می‌ماند؛ پس دعاء در این‌صورت مجازاً قضاء و قدر الله سبحانه‌وتعالی را رد کرده؛ یعنی دعاء اثر قضاء و قدر را رد کرده است. به این ترتیب معنا چنین می‌شود: قدر الله سبحانه و تعالی حتماً به وقوع می‌پیوندد؛ اما دعای مخلصانۀ مومن اثر قدر را تغییر داده، برای مومن صبر و استقامت تحمل آن را می‌دهد که این مصیبت بر مومن سبک به‌نظر می‌رسد. به این ترتیب مصیبت آن‌چنان بر مومن سبک می‌آید که گویا واقع نشده است. پس این مصیبت از روز ازل در لوح محفوظ ثبت است و حتماً واقع می‌شود؛ ولی بندۀ مومن برای الله سبحانه و تعالی دعاء می‌کند که شر آن را دور سازد و الله سبحانه‌وتعالی دعای آن را قبول نموده و این بندۀ مومن را چنان صبر و استقامت می‌دهد که گویا مجازاً مصیبت نیامده است.

من معنای این حدیث را به مفهوم مجازی ترجیح می‌دهم.

 برای فهم و فایدۀ بیش‌تر متن کتاب "التیسیر فی اصول التفسیر" را بیان می‌کنم:

 اجابت دعاء؛ به‌معنای تغییر در قدر و کتابت لوح محفوظ  و علم الله سبحانه و تعالی نیست. این بدین معنا نیست که گویا نعوذ باالله، الله سبحانه و تعالی اجابت دعاء بندۀ خود را نمی‌دانسته و اجابت دعای آن در لوح محفوظ ثبت نشده است؛ بلکه الله سبحانه‌وتعالی اجابت دعای بندۀ خود را از همان اول می‌دانسته و در لوح محفوظ ثبت می‌باشد. بدون شک قدر الله سبحانه و تعالی در لوح محفوظ نوشته بوده و هر آن ‌چیزی‌که به وجود آمده از روز ازل در لوح محفوظ وجود آن ثبت می‌باشد؛ پس الله سبحانه و تعالی می‌داند که فلان شخص آن را دعاء می‌کند؛ اگر الله سبحانه و تعالی اجابت آن را مقدر کرده باشد، می‌داند که فلان شخص چنین دعای می‌کند و می‌داند که این دعاء چنین چیزی را متحقق می‌سازد. پس دعاء و اجابت آن در علم الله سبحانه و تعالی چیز جدیدی نیست که از کتابت در لوح محفوظ باقی مانده باشد؛ بلکه دعاء و اجابت آن در لوح محفوظ ثبت بوده و الله سبحانه و تعالی عمل‌کرد بندۀ خود را در گفتار و کردار می‌داند و دعاء و اجابت آن از علم الله سبحانه و تعالی پنهان نبوده؛ بلکه هردوی‌شان در لوح محفوظ ثبت می‌باشند.

﴿لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ﴾

(سبا: 3)

ترجمه: به‌اندازۀ سنگينی ذره‌ای، در تمام آسمان‌ها و در زمين از او پنهان و نهان نمی‌گردد.

در  کتاب "شرح السنه" نوشته‌ای ابو محمد حسین بغوی شافعی متوفی سال 516هـ آمده است: «عبدالواحد بن احمد ملیحی از عبدالله ابن ابی الجعد خبرداده که ثوبان گفته که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«لا يَرُدُّ الْقَدَرَ إِلا الدُّعَاءُ»

ترجمه: قدر را جز دعاء چیزی رد نمی‌کند.

گفتم ابوحاتم سجستانی ذکر نموده است: استمرار دعاء، قضای وارده را بر بندۀ مومن چنان خوشایند می‌سازد که گویا اتفاق نیفتاده است.»

در "مرقات‌المفاتیح شرح مشکات‌المصابیح" کتاب ابوالحسن نورالدین ملا هروی قاری متوفی 1014هـ آمده است: معنای «لا يَرُدُّ الْقَضَاءَ إِلا الدُّعَاءُ»؛ قضاء امر تحمیل شده است؛ اگر هدف از این گفته رد قضاء باشد، مراد تخفیف اثر قضاء است؛ درحدی‌که گویا قضاء نازل نشده است.

امیدوارم که همين‌اندازه برای سوال شما کفایت کند والحمد لله رب العالمين.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

16 ربیع الاول 1441ه.ق.

13نوامبر2019م.

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

 احادیث ظنی را در تفاعل برای گسترش افکار اسلامی و بشارت گفته‌های رسول الله صلی الله علیه وسلم مانند: حدیث «تَكُونُ النُّبُوَّةُ فِيكُمْ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ تَكُونَ... ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةً عَلَى مِنْهَاجِ نُبُوَّةٍ» برای مردم بیان می‌نمائیم. پرسش اینست که این حدیث ظنی بوده و از احوال سیاست گذشته امت سخن می‌گوید. از حدیث معلوم می‌گردد که رسول الله صلی الله علیه وسلم حالات را به پنج مرحله تقسیم کرده است: (نبوت، خلافت راشده، پادشاهان به دندان‌گیرنده‌ی قدرت، حکومت جوابر و خلافت راشده)، هرگاه توجه شود، چهار مرحله‌ی حدیث به‌وقوع آمده و به‌حقیقت پیوسته است؛ پس آیا این حدیث به‌درجه متواتر نمی‌رسد؟

پاسخ:

احادیثی‌که جنبۀ عملی دارند، برابر است متواتر باشند و یا ظنی؛ برای عمل کردن و در عمل گرفتن کافی است، به‌شرط این‌که حدیث صحیح باشد، پس احادیثی‌که محور عملی دارند و صحیح باشند، به‌گونۀ درست‎تر وقوی‎تر مانند فرض در عمل گرفته می‌شوند؛ مانند:

«لَتُفْتَحَنَّ الْقُسْطَنْطِينِيَّةُ، فَلَنِعْمَ الْأَمِيرُ أَمِيرُهَا، وَلَنِعْمَ الْجَيْشُ ذَلِكَ الْجَيْشُ»

(أخرجه أحمد)

ترجمه: قسطنطنیه حتمی فتح خواهد گردید که امیر آن، چه نیکو امیری و ارتش آن، چه نیکو ارتشی خواهد بود!

ازین‎که این حدیث و پیشگوئی در حد عمل بوده هر حاکم و امیر برای تحقق فتح آن به‌دستان خودش ارتش را بسوی قسطنطنیه اعزام کرد تا این‌که الله سبحانه وتعالی محمد فاتح را به فتح آن عزت بخشید. یا مانند حدیث جنگ با دولت یهود و محو آن و هم‎چنین حدیث اقامۀ خلافت بر منهج نبوت که در عمل کردن به آن متواتر بودن و غیرمتواتر بودن کدام تأثیری ندارد؛ اما به‌شرط این‌که حدیث صحیح باشد. پس ما برای تحقق این بشارت تلاش‌های خود را ادامه داده، مردم را به آمدن واقعیتِ حدیث بشارت داده و دل‎های خویش را به‌وقوع آن چی نزدیک و چی دور اطمینان می‎دهیم، بناءً خود را بیشتر به زحمت نمی‎سازیم که این حدیث متواتر است و یا احاد.

با آن‎هم از این‌که پاره و بخشی از بشارتِ حدیث در گذشتۀ تاریخ واقع شده است، دل‎ها را بیشتر اطمینان می‎بخشد که پاره‎ای دیگر حدیث یعنی فتح روم حتمی است؛ چنانچه در حدیث دیگری رسول الله صلی الله علیه وسلم از فتح دو شهر: (روم و قسطنطنیه) پیشگوئی شده است. پس آن‎چه در بالا یادآوری شد، احادیثی‌که در محور عمل اند، بیشتر نیاز نیست تا در عمق احادیث داخل شویم که متواتر اند و یا ظنی؛ چون احادیث صحیح و ظنی در عمل، تصدیق، اطمینان و در بشارت برای تحقق آن بسنده بوده و باید احساسات مسلمانان را برای تحقق آن تحریک و شوریده شود تا هرکدام خودجوش برای بدست آوردن آن تلاش نمایند.

اما پرسش شما: "این‌که بخشی از بشارت حدیث به‌حقیقت پیوسته آیا حدیث را متواتر نشماریم؟..." پاسخ این است که در اصطلاح محدثین تواتر از خود شروط ویژه‎ای دارد که تحققِ واقعیت حدیث در گذشته را درج شروط آن نکرده‌اند؛ چون بر اساس سند و ملحقات حدیث است که بر متواتر بودن حدیث قضاوت می‌گردد؛ نه بر تحقق بشارت حدیث. با آن‌هم به‌حقیقت پیوستن برخی آنچه در حدیث است، صحت آن‎را تقویت نموده دل‌ها را اطمینان وجرئت می‎بخشد که مسلمانان با قوت و نشاط پاره‌ای دیگری آن را تحقق دهند که در زمینه الله سبحانه وتعالی توفیق‌دهنده‌است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابو رشته

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

آیا نبش قبور و بناء ساختن بر آن جائز است؟

پاسخ:

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

ابوداود از طریق عائشه رضی الله عنها روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«كسر عظم الميت ككسره حياً»

ترجمه: شکستن استخوان میت مانند شکستن استخوان وی در زندگی اوست.

و در عون المعبود شرح سنن ابی داود از سيوطی رحمه الله در مورد علت حدیث چنین نقل شده است: از جابر رضی الله روایت شده که گفت:

«خرجنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في جنازة فجلس النبي صلى الله عليه وسلم على شفير القبر وجلسنا معه، فأخرج الحفار عظماً ساقاً أو عضداً فذهب ليكسره، فقال النبي صلى الله عليه وسلم لا تكسرها فإن كسرك إياه ميتاً ككسرك إياه حياً، لكن دسَّه في جانب القبر»

ترجمه: با رسول الله صلی الله علیه وسلم در جنازه‌ای برآمدیم، رسول الله صلی الله علیه وسلم در گوشۀ قبری نشست و ما نیز با او نشستیم، قبرکَن یک استخوانِ ساق پای و یا استخوان بازو را بیرون کشید تا آن را بشکند؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: استخوان میت را نشکن، و آن را در گوشۀ قبری دفن نما؛ چون شکستن آن بعد از زندگی مانند شکستن آن در زندگیاش می‌باشد.

مفهوم حدیث چنین است که هرگاه استخوان در قبر موجود باشد، محافظت آن و گذاشتن آن در خاک واجب است.

ازین جهت شکافتن قبر مسلمانان جائز نیست؛ مگر این‌که استخوان‌ها پوسیده و خاک شده باشند، در آن صورت کِشت و کار، بناء ساختمان و دیگر امور مباح بر آن جائز است. اما هرگاه استخوان تازه باشد؛ در آن صورت نبش قبور، آبادی و دیگر امور مباح برآن جائز نبوده، مگر در برخی حالات و شرایط خاصی‌که مربوط مردگان می‌شود، چنانچه در زمینه نصوص بیان شده است.

و مسئله دیگر این‌که چقدر زمان لازم است تا دانسته شود که مردگان پوسیده اند یا خیر؟ دانستن این مربوط به اهل خبره بوده و تحقیق خاص را ایجاب می‌کند.

آنچه در مورد قبرستان 500 ساله گفتید و این‌که آثاری از آن باقی نمانده و اکنون بالای آن بازاری بنا شده است؛ هرگاه در حین ساختن بازار استخوانی موجود می‌بود؛ پس گناه بنای ساختمان درین مکان بر کسانی بر می‌گردد که اولین بار به کندنِ قبور اقدام کرده اند، اما پس از آن‌که بر آن ساختمان بنا شده و اکنون کدام آثاری از قبرستان باقی نمانده باشد، پس خرید و فروش در آن حرام نبوده و گناه آن برکسانی برمی‌گردد که اولین بار قبرستان را تخریب و استخوان های آن را کشیدند. سلام‌های من را پذیرا شوید.

برادرتان عطا بن خلیل ابو الرشته

 11/07/2004م

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

زن مسلمانی با یک مرد مسلمان ازدواج کرده که پدرش کافر بود، آیا پدر کافر شوهر محرم برای زن شده می‌تواند و آیا برای زن جائز است که عورت خود را برای پدر شوهرش ظاهر کند؛ مثلی‌که زن برای پدر مسلمان شوهر ظاهر می‌کند؟

پاسخ;

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

پدر شوهر از جمله‌ی محارم شرعی است، برابراست که مسلمان باشد یا غیرمسلمان؛ چون آیه مبارکه  ﴿أو آباء بعولتهن﴾ برای پدر مسلمان شوهر خاص نشده است و به همین دلیل رابطه با ایشان یک‌سان است، برابر است که مسلمان باشد و یا کافر. و درحدیثی آمده: بدون شک که رسول الله صلی الله علیه وسلم بر عمل أم المومنین أم حبیبه دختر أبی سفیان برعدم حجاب نکردنش نزد پدر کافرش سکوت اختیار کرد و آن زمانی بود که بخاطر ابوسفیان برای تجدید عهد صلح حدیبیه به مدینه آمد و در پیش پدرش حجاب نکرده بود. بناءً این سکوت وی صلی الله علیه وسلم دلیل برین است که نزد پدر شوهر حجاب نکردن درست است. اگرچه که کفر پدر غیرمسلمان باعث حجاب نکردن از او می‌شود، به این معنی که﴿أو آبائهن﴾ گذشت و آیه ﴿أو آباء بعولتهن﴾ به نسبت محرم بودن پدر کافر و مسلمان مساوی هستند و به همین شکل از آیه ﴿آباء بعولتهن﴾ واضح می‌گردد که  برای زن مسلمان جواز دارد که با پدر کافر شوهرش معامله‌ای کند که برای پدر مسلمان شوهرش به نسبت عورتش کرده می‌شود. این موضوع جواز دارد و واجب نیست؛ به این معنی که کشف عورت به مرد محرم مسلمان جائز است و عدم کشف هردو جائز است. من ترجیح می‌دهم که زنان مسلمان نزد محارم کافرشان به‌دلیل کفر آن‌ها خیلی کم‌ عورت خود را کشف کنند.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: حبیب

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

شیخ بزرگوار، الله سبحانه وتعالی در تلاش شما برکت عنایت فرموده، در راه و مسیرتان شما را ثابت‌قدم و به آن‌چیزی‌که الله سبحانه وتعالی دوست دارد و راضی است شما را یاری فرماید!

در صفحۀ 44 جزء سوم کتاب شخصیه در موضوع (ما لا يتم الواجب إلا به فهو واجب؛ یعنی آن‌چه‌که بدون آن واجب تحقق نیابد، آن شیء نیز واجب است.)؛ چنین تصریح شده است: (برابر است که سبب شرعی باشد؛ مانند: ظاهر کلام نسبت به وجوب عتق و آزادی) گویا که در این متن اشاره به آیۀ ظهار شده است:

﴿وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ذَٰلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ*فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا ذَٰلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾

(مجادله: 23)

یا آیه کفارۀ قتل خطاء:

﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ إِلَّا أَن يَصَّدَّقُوا فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا﴾

در صفحۀ 182 همین کتاب تصریح گردیده است (دلالت اقتضاء لازمۀ معانی الفاظ است و همین دلالت اقتضاء شرط معنای مدلول علیه است که به‌طور مطابقت لفظ بر آن دلالت دارد.)

بر من دو مسأله سوال خلق کرده است:

اول- این‌که در متن کتاب شرط گفته شده، نه سبب؛ درحالی‌که (در آیۀ مبارکۀ که مسأله‌ای آزادی غلام را بیان می‌کند) ظاهر لفظ سبب "عتق" است و طوری معلوم می‌شود که ظاهر لفظ بنا به دلالت اقتضاء واجب است؟

دوم- چرا در متن این کتاب کلمۀ مطابقت ذکر شده است، نه تضمن؟

امیدوارم که با این سوالاتم کار را بر شما سخت نساخته باشم، الله سبحانه و تعالی در عمر شما برکت عنایت فرماید! زاهد طالب نعیم

پاسخ:

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

پرسش اول- پرسیدی که چرا در دلالت اقتضاء «شرط» ذکر شده است؛ نه سبب. به نظر می‌رسد که شما از مثال (أعتق عبدك عني) در کتاب شخصیه طوری برداشت نمودید که این جمله شرط ملکیت را اقتضاء دارد و به این دلیل شرط در تعریف اقتضاء ذکر شده است و هم‌چنان قاعدۀ (ما لا يتم الواجب إلا به) در مثال (كالصيغة في العتق الواجب) که ظاهر لفظ سبب است و طوری برداشت نمودید که این معنا به اساس اقتضای جمله است و همین اقتضاء سبب است؛ بناء سوال نمودید که چرا سبب مانند شرط در تعریف دلالت اقتضاء ذکر نشده است.

جواب این است که مسأله تفاوت دارد، تفاوت مسأله از واقعیت دلالت اقتضاء و "ما لا يتم الواجب إلا به" فهمیده می‌شود؛ به‌طورمثال دلالت اقتضاء از جمله بحث‌های لغوی است که ارتباط به منطوق و مفهوم کلمات و جملات دارد؛ ولی (ما لا يتم الواجب إلا به فهو واجب) قاعدۀ شرعی است و یا حکم کلی است؛ پس بحث این قاعدۀ شرعی به بحث دلالت اقتضاء نباید خلط گردد. دلالت اقتضاء از موازین و معنای کلمات فهیمده می‌شود؛ ولی قاعدۀ مذکور از دلائل شرعی فهمیده شده؛ یعنی هریکی از دلالت اقتضاء و این قاعدۀ شرعی، قواعد خاص خود را دارند که بر آن قواعد بنا می‌شوند؛ چنان‌چه با تعریف هر کدام‌شان این مسأله واضح می‌گردد:

 اول- اصولیون برای دلالت اقتضاء سه تعریف ارایه کرده‌اند:

 أ- اولین تعریفی‌که از دلالت اقتضاء گردیده، ذکری از شرط و سبب نشده؛ بلکه در این تعریف دلالت التزام ذکر شده است. دلالت التزامی‌که منطوق کلام به خاطر صدق متکلم، یا صحت وقوع لفظ بر آن دلالت می‌کند. این تعاریف قرار ذیل‌اند:

  دلالت اقتضاء در کتاب "الاحکام فی اصول الفقه" ابی حسن سیدالدین آمدی متوفی سال 631 هجری چنین تعریف شده است:

(نوع اول دلالت، اقتضاء است و این دلالت از صراحت لفظ و وضع جمله فهمیده نمی‌شود. در این حالت مدلول ضمنی (که همانا دلالت اقتضاء است) از دو حالت خالی نیست، یا این‌که مقصود متکلم است و یا مقصود متکلم نیست؛ اگر مقصود متکلم باشد باز هم از دو حالت خالی نیست یا صدق متکلم و صحت لفظ بر این مدلول (معنای اقتضائی) متوقف است  یا متوقف نمی‌باشد؛ اگر صدق متکلم و صحت لفظ بر این مدلول متوقف باشد، به‌نام دلالت اقتصاء یاد می‌شود.)؛ چنان‌چه مشابه به همین تعریف در کتاب خودم (تيسير الوصول إلى الأصول) ذکر شده است.

 ب- دلالت اقتضاء؛ مانند تعریف فوق شده؛ ولی با تفصیل بیشتری؛ چنان‌که این تعریف به سوی شرط رفته است؛ نه غیر از آن؛ زیرا کسی‌که از دلالت اقتضاء چنین تعریف دارد، به این نظر است که شرط اولین چیزی است که در دلالت التزام منطوق، ذهن به طرف آن می‌رود و غیر از شرط هر چیزی دیگری‌که باشد تابع شرط است؛ به همین دلیل وقتی مثال "عتق" مطرح می‌گردد، این معرفین، ذهن‌شان به طرف ملکیت که همانا شرط "عتق" است می‌رود؛ نه به طرف سبب که ظاهر لفظ است؛ زیرا سبب به دلالت اقتضاء ارتباط نداشته؛ بلکه سبب ملکیت به دلائل ارتباط دارد؛ پس در مثال"أعتق عبدك عني" اول تحقق ملکیت از اقتضاء فهمیده شده تا "عتق" صحیح گردد؛ اما سبب عقد ملکیت به صیغۀ معین فهیمده می‌شود؛ بناء سبب عقد ملکیت از دلائل شرعی فهمیده می‌شود.

 هم‌چنان از جمله‌ای تعاریف، تعریفی است که در کتاب "المستصفی فی علم الاصول" کتاب ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی متوفی سال 505هجری آمده است:

 (فن دوم: چیزی‌که از الفاظ از جهت معنا گرفته می‌شود، از جهت معنا و اشارۀ الفاظ است؛ بلکه نه از ظاهر الفاظ، به پنج دسته است. اول: چیزی است که به‌نام اقتضاء یاد می‌شود. اقتضاء، نه دلالت لفظ است، نه منطوق لفظ؛ ولی ضرورت لفظ است. این ضرورت یا به خاطر صدق متکلم است و یا به خاطری‌که وجود ملفوظ بدون آن شرعاً غیرممکن است؛ مثلاً: آنچه‌که بدون آن ملفوظ ثابت نمی‌شود، همان مثال "أَعْتِقْ عَبَدَك عَنِّي" می‌باشد؛ زیرا این مثال ملکیت را در ضمن داشته و ملکیت را تقاضا می‌کند؛ ولی در ظاهر، لفظ بر این معنا استعمال نشده؛ مگر "عتق" که در ظاهر لفظ از آن یاد شده، شرعاً شرط ملکیت را با خود دارد؛ بناءً موجودیت ملکیت اقتضاء لفظ است که از لفظ فهمیده می‌شود.)

 مثل همین تعریف، تعریفی است که در "بحرالمحیط فی اصول الفقه" زرکشی متوفی سال 794هـ آمده است.

 تعریف سوم نیز همان دو تعریف قبلی را تائید نموده با تفاوت این‌که شرط را تفصیل بیشتری داده و گفته که شرط معنای مدلول علیه لفظ به‌طور باالمطابقت است؛ نه معنای تضمنی آن. این تعاریف قرار ذیل است:

 در کتاب "المحصول فی علم الاصول" کتاب محمد بن عمر بن حسین رازی متوفی سال 606 هـ آمده است:

 (اما در مورد تقسیم دلالت التزام می‌گوئیم، دلالت التزام از کلمات الفاظ یا از ترکیب کلمات فهمیده می‌شود. نوع اول به دو قسم است؛ زیرا معنای مدلول علیه به دلیل التزام شرط معنای مدلول علیه به‌طور مطابقت است، یا تابع معنای مدلول علیه؛ اگر معنای مدلول علیه نوع اول؛ یعنی شرط باشد، به‌نام دلالت اقتضاء یاد می‌شود. بعداً این شرطیت یا به اساس عقل است و یا به اساس شرع؛ مثال نوع عقلی، این فرمودۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم است:

«رفع عن أمتي الخطأ والنسيان»

ترجمه: از امت من (حکم) خطاء و فراموشی برداشته شده است.

 در این مثال عقل دلالت دارد که حکم شرعی را در این عبارت حدیث بگذاریم؛ زیرا معنای این حدیث بدون مقدر ساختن حکم شرعی عقلاً صحیح نمی‌باشد. گاهی شرط به اساس شرع است؛ مانند: این گفتۀ شخص "والله لاعتقن هذا العبد"؛ (قسم به الله که این غلام را آزاد می‌نمایم.) در این مثال ملکیت شرط شرعی است؛ زیرا بدون موجودیت ملکیت وفاء به این سوگند شرعاً ممکن نمی‌باشد.)

 طوری‌که در سه تعریف قبلی بیان کردیم به صورت کلی این تعاریف از هم‌دیگر فرقی ندارند؛ ولی از لحاظ تفصیل و جزئیات این تعاریف در مورد تعریف شرط با هم متفاوت‌اند.

 ما در کتاب سوم شخصیه می‌بینیم که تعریف دلالت اقتضاء از لحاظ لغوی چیزی است که بر شرط و مطابقت ارتباط دارد. ما در این کتاب گفتیم:

(دلالت اقتضاء چیزی است که از معانی الفاظ فهمیده و همین دلالت اقتضاء شرط معنای مدلول علیه به صورت مطابقت است. دلالت اقتضاء را گاهی عقل تقاضا دارد و گاهی هم شرع، این لزوم به دلیل صدق متکلم است و یا به خاطر صحت وقوع لفظ؛ مثل این فرمودۀ الله سبحانه و تعالی:

﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم﴾

زیرا کلمۀ "قاتلوا" آماده ساختن اسباب و وسائل جنگی و تمرین را با خود لازم دارد، این معنای است که عقل آن را تقاضا داشته و آماده ساختن تجهیزات جنگی شرط صحت لفظ است؛ به همین ترتیب در مثال "أعتق عبدك عني بألف درهم"؛ (یعنی غلام خود را از طرف من به هزار درهم آزاد کن) مدلول لفظ، بیع و هبه را با خود لازم دارد؛ یعنی در واقع لفظ به این معنا است که غلام خود را برای من بفروش و یا هبه کن و بعداً وکیلم باش و آن را آزاد کن. این معنایی‌ست که شرعاً آن را لازم داشته و همین معنایی‌که سبب صحت وقوع ملفوظ به است که همان عتق می‌باشد. هم‌چنان مثل این قول رسول الله صلی الله علیه وسلم:

«إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأَ، وَالنِّسْيَانَ، وَمَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»

ترجمه: الله سبحانه و تعالی خطاء، فراموشی و آن‌چه را بالای آن اجبار می‌شود، بخشیده است.

 در این حدیث ذات مرفوع شدن خطاء، فراموشی و اجبار ممکن نیست؛ بلکه هدف برداشتن حکم شرعی در این حالات است و این معنایی‌ست که شریعت به خاطر صدق متکلم بر آن اقتضاء دارد) طوری‌که دیده می‌شود، این تعریف کامل دلالت اقتضاء است.

 ثانیاً- حکم کلی (ما لا يتم الواجب إلا به) تعریف این حکم کلی تنها از بحث‌های لغوی فهمیده نمی‌شود؛ بلکه این قاعده بر دلائل شرعی مبتنی است؛ به‌طور مثال در مورد چیزی‌که بدون موجودیت آن، حکم واجبی، تحقق پیدا نمی‌کند، قطع نظر از این‌که آن شی جزء حکم باشد و یا خارج از حکم؛ مانند: سبب، شرط و مانع، علماء در این بحث تنها به دلالت اقتضاء توجه نکرده؛ بلکه بر دلائل شرعی نیز تمرکز نموده‌اند؛ به‌گونۀ مثال وقتی در باب "ما لا يتم الواجب إلا به" از «سبب» حرف می‌زنند، به این نظر اند که باید غلام ملک خود شخص باشد تا بتواند آن را آزاد سازد؛ در این صورت ملکیت شرط آزاد ساختن است و این شرط ملکیت از دلیل فهمیده می‌شود (فرق نمی‌کند که سبب شرعی باشد؛ مانند: عتق واجب و یا عقلی باشد)؛ بناءً اقتضاء از خود جمله فهمیده می‌شود؛ ولی سبب ملکیت از دیگر دلائل نیز فهمیده می‌شود؛ یعنی لازم است که اولاً شخص غلام را مالک باشد در غیر آن نمی‌تواند مال غیر را آزاد سازد و در این مثال ملکیت شرط تحقق منطوق است.

هم‌چنان دلائل شرعی چیزی است که استناد بر آن مورد قبول است؛ به همین دلیل اجتهاد از دلائل شرعی صورت می‌گیرد. لذا شی‌ای که بدون آن حکم واجبی، کامل نمی‌شود، گفته شده که خود آن شی واجب است؛ خواه آن شی سبب باشد و یا شرط. بعضی گفته‌اند؛ اگر شی سبب بوده و شرط نباشد، آن شی نیز واجب است؛ اما بعضی گفته‌اند؛ در صورتی‌که شی شرط بوده و سبب نباشد، واجب است و بعضی گفته‌اند؛ در هردو حالت واجب نیست؛ مگر این‌که حکم بر آن شی متوقف شده باشد، در آن حالت واجب است. تفصیل این موضوع در صفحۀ 258 جلد 1 کتاب "بحرالمحیط " زرکشی متوفی سال 794 هـ. و در صفحۀ 182 جلد 1 شرح کتاب "کوکب المنیز" تألیف تقی الدین ابوالبقاء محمد الفتوحی مشهور به ابن نجار متوفی سال 972هـ. ذکر شده است، هرکسی می‌خواهد به این کتاب‌ها مراجعه کند.

 اما تعریفی‌که در نزد ما ترجیح داده شده و در کتاب شخصیه سوم نیز بیان گردیده است، تعریفی است که بر دلائل شرعی استوار بوده و قاعدۀ "كل شيء لا يتم الواجب إلا به فهو واجب" از این دلائل گرفته شده است، فرق نمی‌کند که آن شی استنباط شده از دلائل شرعی، سبب باشد یا شرط، روی همین ملحوظ ما در تعریف گفتیم: "ما لا يتم الواجب إلا به" به دو قسم است. قسم اول، قسمی است که وجوب یک حکم واجب مشروط به آن شی است و قسم دوم آن است که وجوب حکم واجب غیرمشروط به آن شی است. در قسم اول وجود شرط واجب نیست؛ بلکه واجب تنها همان حکمی است که دلیل بر واجب بودن آن وجود دارد؛ مثل نماز که مشروط به طهارت است؛ پس طهارت در ذات خود واجب نیست؛ چون خطاب شرعی بر واجب بودن طهارت دلالت ندارد؛ بلکه طهارت شرط اداء نماز است؛ چون در خطاب و دلیلی‌که در مورد نماز آمده تنها بر وجوب نماز دلالت دارد؛ نه بر وجوب طهارت؛ لذا بعد از شناخت واقعیت شرط، بحث خود را به گفتۀ ذیل به پایان می‌رسانیم:

 (نتیجه سخن: هر آن شی‌ای که اداء یک حکم واجب، بدون آن تحقق نیابد، آن شی نیز واجب است، فرق نمی‌کند که شی از دلیل حکم فهمیده شود و یا از دلیل دیگری و تفاوت ندارد که آن شی سبب باشد و یا شرط و هم‌چنان فرق ندارد که سبب، سبب شرعی باشد؛ مثل ظاهر لفظ نسبت به "عتق واجب" و یا عقلی باشد؛ مثل نظر محصل برای علم واجب و یا این‌که سبب عادی باشد؛ مثل گردن زدن، نسبت به قتل واجب و یا این‌که شرط شرعی و عقلی باشد؛ مثل وضوء در مورد نماز و یا ترک اضداد مأمور به، نسبت به انجام یک کار، یا این‌که شرط، شرط عادی باشد؛ مثل شستن قسمتی از سر در وضوء؛ پس وجوب شی، چیزی را که بدون شی دیگری تحقق پیدا نمی‌کند، شی دوم را نیز واجب می‌گرداند و از همین دلائل، قاعدۀ شرعی «ما لا يتم الواجب إلا به فهو واجب») به میان آمده است.

 جواب سوال اول که چرا شرط  در تعریف دلالت اقتضاء ذکر شده؛ اما سبب ذکر نشده واضح شد و در این‌جا نیز دو باره آنرا تذکر می‌دهیم:

(چون شرط اولین چیزی است که در دلالت التزام منطوق در ذهن می‌آید و چیزی‌که در دلالت التزام منطوق در ذهن می‌آید به دلائل ارتباط می‌گیرد؛ به همین دلیل وقتی‌ مثال "عتق" را گفتند، به‌سوی شرط عتق که همانا ملکیت است، توجه کردند؛ نه سبب ملکیت که ظاهر لفظ است؛ چون ظاهر لفظ به دلالت اقتضاء ارتباط نداشته؛ بلکه به دلائل ارتباط دارد؛ پس در مثال "أعتق عبدك عني" موجودیت ملکیت از اقتضای کلام فهمیده می‌شود تا "عتق" صحیح گردد؛ اما سبب عقد ملکیت از صیغه و لفظ معین فهمیده می‌شود؛ بناءً ظاهر لفظ از دلائل شرعی فهمیده می‌شود.)

 طوری‌که من می‌دانم اصولیون سبب را در تعریف دلالت اقتضاء داخل نساخته‌اند و این جواب اول بود. الله سبحانه و تعالی در همۀ امور داناتر و آگاه‌تر است.

 سوال دوم: چرا در تعریف دلالت اقتضاء "باالمطابقه" ذکر شده، "تضمن" ذکر نشده است؟ زیرا دلالت تضمن و دلالت التزام از توابع دلالت مطابقت بوده؛ نه اصل معنا؛ چنان‌چه ذیلاً واضح می‌سازیم:

1-       اصل در دلالت مطابقت است؛ یعنی اصل این است که لفظ به تمام معنا دلالت نموده و بر بخشی از معنای تضمنی‌اش خلاصه نشود؛ مگر به تخصص و یا تقیّد؛ به عبارت دیگر، لفظ به یک بخشی از معنایش خلاصه نشده؛ مگر به سبب یکی از دلائلی‌که لغتاً لفظ را به یک بخشی از معنا خلاصه سازد.

2-       دلالت التزام معنای است که از لفظ منطوق لزوماً در ذهن می‌آید؛ یعنی تابع لفظ منطوق به است و اصل در دلالت لفظ مطابقت است؛ یعنی اصل این است که لفظ بر تمام معنایش به شمول معنای لازمی نیز دلالت کند. دیگر این‌که موجودیت معنای لازمی طوری‌که در جواب سوال اول بیان کردیم، شرط تنفیذ معنای منطوق به لفظ است؛ لذا تعریف دلالت اقتضاء همان‌گونه که در کتاب شخصیه سوم آمده است: (دلالت اقتضاء معنای لازمی است که از معنای الفاظ فهمیده شده و شرط مدلول علیه است. این‌که دلالت اقتضاء، شرط معنای بالمطابقت در لفظ است، مسأله‌ای واضح است؛ پس تا وقتی‌که لفظ به تمام معنایش دلالت نکند، به معنای لزوم ذهنی نیز دلالت کرده نمی‌تواند؛ مثلاً: کلمۀ "قاتلوا" که در آیه مبارکه ذکر شده است، اقتضاء بر وسائل جنگی در جنگ دلالت داشته، تنها بر شمشیر و توپ خلاصه نمی‌شود؛ بلکه تمام انواع سلاح که استعمال آن در جنگ ممکن است، شامل می‌شود.

در مثال "واسأل القریة" معنای لزوم ذهنی یا همان دلالت اقتضاء، اهل قریه است؛ پس برادران یوسف علیه السلام به پدرشان به خاطر تصدیق گفته‌های‌شان، گفتند که اهل قریه را سوال کند؛ یعنی لفظی‌که به کار بردند، به تمام معنایش دلالت دارد؛ به این معنا که برادران یوسف برای پدرشان گفتند: از هرکسی از اهل قریه که می‌خواهی پرسان کن! تا صدق کلام ما را پیدا کنی. این لفظ به معنای این نیست که پدرشان بخشی از اهل قریه را پرسان کرده و بخشی دیگری از اهل قریه را ترک کند؛ چون اگر لفظ را به این معنا بگیریم، سخن‌شان بر رد سخن‌شان دلیل می‌گردد؛ چون در این صورت سخن بدین معنا است که پدرشان از مردمی سوال کند که با آ‌ن‌ها قبلاً اتفاق کردند و در این صورت در معنا تغییر می‌آید؛ بناءً دلالت اقتضاء "اهل" زمانی فهمیده می‌شود که لفظ به صورت  "باالمطابقة" به تمام معنا دلالت کند.

 در مثال "أعتق عبدك عني" لازم ذهنی ملکیت است و ملکیت باید بر تمام آن باشد تا آزادی غلام جواز پیدا کند و این معنای مطابقت است. به همین ترتیب معنای لزوم ذهنی در لفظ منطوق به، لازم است که به تمام معنا دلالت کرده، هیچ بخشی از لفظ استثناء نگردد.

امیدوارم که این قدر جواب کافی باشد. الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و آگاه‌تر است!

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه